eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
9.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
7هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی با صلوات آزاد»
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 شهیدی که سرباز (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بود... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🇮🇷شادی ارواح طیبه شهدا صلوات @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 لحظاتی از حضور آیت‌الله رئیسی در ضریح شهدا و زیارت ۳۷ شهید تازه تفحص شده دانلود فایل با کیفیت @mahman11
داستان«ماه آفتاب سوخته» قسمت پنجم🎬: رباب برای چندمین بار نگاهی به بیرون اتاق انداخت، در دلش شور و غوغایی به پا بود، نمی دانست این غوغا برای چیست؟ اما دلشوره ای آشنا بود، از همان نوع که زمان شهادت مولایش علی علیه السلام و مولایش حسن علیه السلام بر جانش افتاده بود. بیرون را نگاهی انداخت و از آمدن مولایش حسین علیه السلام ،ناامید شده بود که صدای سکینه بلند شد: مادر، بچه بیدارشده و گمانم بی قرار شماست و شیر می خواهد. رباب آخرین نگاه را کرد و پردهٔ ضخیم و خاکی رنگ جلوی در را پایین انداخت و به سمت سکینه که کنار گهوارهٔ کودک دو ماهه اش نشسته بود رفت. سکینه با آمدن مادرش ، کودک را از گهواره برداشت و به محض نشستن رباب ، او را در آغوش مادر قرار داد. مادر عبدالله را در آغوش گرفت و کودک که انگار منتظر بوییدن عطر تن مادر بود،شروع به دست و پا زدن کرد. رباب دست کوچک او را در دست گرفت و گفت: چه دلبری هم می کنی عبدالله...بیا و شیر بخور و زودتر بزرگ شو، تو باید سربازی باشی که در جوار پدرت مشق دین کنی و برای اسلام شمشیر بزنی... سکینه که بردار دو ماهه اش را بسیار دوست میداشت، بوسه ای از دست او‌گرفت و گفت: من دوست دارم مانند پدر که گاهی عبدالله را علی صدا می کند ، او را علی صدا کنم... لبخند رباب پررنگ تر شد، مشت سکینه که دست عبدالله را در دست داشت، در دست گرفت و بوسه ای از دستان فرزندانش چید و گفت: پدرت حسین از فرط علاقه به مولایمان علی علیه السلام، تمام پسرانش را علی می خواند... بغضی گلوی رباب را گرفت و ادامه داد: آخر علی بسیار مظلوم است، ما در روزگاری هستیم که معاویه خدعه ها می کند و حکم کرده که مولایم علی را در منبرها سب و لعن کنند و هر کس نام علی را بر روی فرزندانش بنهد، بی درنگ سر پدر و فرزند را قطع می کند...آخر مظلومیت تا کجا؟ ولیّ بلا فصل پیامبر باشی و عالم و آدم و تمام دنیا به حقانیتت شهادت بدهند و اینچنین بردن نامت مجازات داشته باشد؟! براستی که اینان از اسلام نامش را به عاریت گرفته اند تا دنیایشان را با آن بسازند، اما تا کی و کجا؟! بالاخره پیک مرگ در خانهٔ آنها را میزند، این دنیا خدعه کردند، آن دنیا را چه میکنند؟! هعی دخترم...بله اگر پدرت هزاران پسر هم داشت نام همه را علی میگذاشت...نام علی از نام خدا گرفته شده و هرکس در صدد حذف نام علی برآید همانا در صدد حذف نام خدا از زندگی و دنیاست.... در این هنگام همهمه ای از بیرون بلند شد، سکینه که خوب میدانست مادرش دلباختهٔ پدر هست و امشب بیشتر از قبل دلتنگ اوست ،به سرعت از جا بلند شد و به سمت در اتاق رفت و چند لحظه بیرون رفت و بعد با هیجانی در صدایش داخل اتاق شد و گفت: مادر....پدر گویا از مسجد النبی آمده است و دوباره عزم رفتن جایی دارد و مردان قبیله را هم به حضور خوانده... قلب رباب به شدت شروع به تپیدن کرد ، نگاهی به چهرهٔ همچون ماه علی اصغر کرد و گفت: زودتر بخور پارهٔ تنم...می خواهم بدانم پدرت چه می کند و کودک که انگار حرف مادر را خوب میفهمید، سینهٔ پر از شیر را رها کرد و شروع به دست و پا زدن و خندیدن نمود.. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
• خندانِ گریان! گریانِ خندان! • مطمـئن و آرام، امـا بی‌قــرار. • نـه؛ کلام را برای وصف این حالات نیافریده‌اند. کـلام در بند ماهیات اسیر است و این جـوانان به عینِ وجـود رسیده‌اند. ❣ • چگونه می‌توان با کـلام از آنان سخن گفت؟ • چگـونه می‌توان گفت کـه در پشت این ظواهـر چـه نهفـته اسـت؟ • آن‌هـا همان‌گـونه که عــارفـانه گــریـه می‌کنند؛ با بذلـه‌گـویی می‌خندند. • تو صورت‌هـا را می‌بینی و صداهـا را می‌شنوی اما باطـن از چشـم تو پنهـان است و این‌جـا هرچـه هست در باطن‌هـا می‌گذرد. 🤍 📚 گنجینه آسمـانی گفتار مجموعه روایت فتـح 🦋 @mahman11
🦋 بِهم می‌گفت: ملیحه... ! ما یِه دیدن داریم، یِه نگاه کردن ! من تو خیابون شایَد ببینم ولی نگاه نمی‌کنم 💞🦋💞 @mahman11
🦋 شهید نورالله اختری 💪 پهلوان کوچک ✌️ در میدان‌های بزرگ نبرد... 🌷تولد: ۱۵ خرداد ۱۳۵۲ 🥀شهادت: ۱۹ اسفند ۱۳۶۵ - عملیات کربلای۵ مشهد مقدس 🎯 رزمنده تک‌تيرانداز_خط پدافندی شلمچه گردان‌علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام)_ تیپ۱۲قائم، سمنان تحصيلات: اول دبيرستان 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 📌 "ملک‌دار" همرزم شهید: 👇👇 🦋 نورالله مي‌گفت: «اون دنيا ترسناک نيست، فقط تجلی‌گاه رفتار اين دنيای ماست.» گفتم: «من نمي‌فهمم، يعني چي؟» گفت: «همه‌چيز جهان آخرت، نتيجه رفتارهای امروز ما در دنياست... باید خيلي دقت کنيم، ببينيم داريم چکار مي‌کنيم.» یاد شهدا و تعجیل در فرج ، با هدیه یک شاخه🌹 ۱۹ اسفند @mahman11
شهید رحیمی از ویژگی‌های اخلاقی و شخصیت و معنوی خاصی برخوردار بوده است و رعایت ادب، حفظ حرمت دوستان، گفتن یا زهرا و یا علی در ابتدا و انتهای مکالمات تلفنی‌اش به جای سلام و خداحافظی ـ اقامه نماز اول وقت زبان و خاص و عام بوده است. ایشان بسیار انسان محجوب صبور و مهربان بودند و در فضای خانواده یک الگو برای دیگر فرزندان بود. ایشان همیشه با همان لبخند زیبای‌شان به پدر و مادر خود احترام و دست‌هایش را با رضایتی کامل و عشقی‌ خاص می‌بوسید. شهید علاقه و تعصب خاصی نسبت به اهل بیت (ع) به خصوص حضرت زهرا (س) داشتند و در هر کاری از این بانوی کریمه مدد می‌جوستن و ذکر یا زهرا (س) را همیشه بر لب داشتند. ایشان همیشه لبخندی ملیح و زیبا به لب داشتند و ظاهری دلنشین و باطنی پاک.  شهید شیفته‌ و دل‌باخته‌ قدوم مقام معظم رهبری بوده‌اند و همیشه نگران حالات حضرت آقا بودند و به همین دلیل می‌توان او را به حق از جوانان نسل سوم انقلاب نامید.  ایشان طبق عادت دیرینه خود به دیدار خانواده‌های شهدا در روستا‌های محروم می‌رفتند و برایشان مواد غذایی و غیره تأمین می‌کرده و بسیاری از این کارهای شهید بعد از شهادت‌شان آشکار شد و بیشتر کارهای‌شان را فی سَبیلِ اللّهِ انجام می‌دادند. 🌷 @mahman11
. آنـــقدر عزیزید ڪہ بہ دل نمے نشینید شمــــا بہ جـانم نشستہ اید بہ جـــــاے همہ ے آرزوهایــــم... 🌷 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺خواهرم   این  آزادی که  می بینی  در ایران هست هر جور میخوای  می گردی  میگی  به  کسی  مربوط  نیست  به  اینها مربوط میشه 😔👆 این  سرزمین  امنیتش و آزادیش که  تو  می بینی  و  باز هم  انکار  می کنی  نتیجه  رشادتها  و از خود گذشتگی این عزیزان است.😔 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آیت الله العظمی جوادی آملی: «این عزيزانی که می‌گویند دعا کنید ما شهید بشویم، می‌گوییم دعا می‌کنیم آنچه خیر است خدا به دست شما بدهد. خیلی از افرادند که آنها بالاتر از شهادتشان است. مقام خوبی است؛ اما بالاتر از شهادت، فتح است. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روز سه‌شنبه، اول ماه مبارک رمضان است 🔹️عضو ستاد استهلال دفتر مقام معظم رهبری: رویت هلال ماه مبارک رمضان در روز یکشنبه(۲۰ اسفند) امکان‌پذیر نیست. 🔹هلال ماه رمضان در روز دوشنبه(۲۱ اسفند) به راحتی قابل رویت است. @ranggarang
⭕️ حضور سحرگاهی رهبر انقلاب در شهرری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، سحرگاه امروز (شنبه ۱۹ اسفندماه) با حضور در حرم حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) در این مضجع مبارک را زیارت کرده و نماز صبح را آنجا اقامه کردند. همزمان با این تشرف، تغییر سنگ مزار محمد آقازاده خراسانی از مجاهدین و مبارزین ضد طاغوت در حریم آستان سیدالکریم (علیه السلام) نیز بعد از توصیه رهبری که لازم دانسته بودند لفظ "شهید" به ایشان اطلاق شود، انجام گرفت. محمد آقازاده خراسانی فرزند آخوند خراسانی از علما و مراجع تقلید بزرگ شیعه است. @mahman11
🌹آرزوی مادربزرگواروعزیز شهیدان مهدی ومجید زین الدین خانم زينب اسلام‌دوست، گرچه شاید به اسم ناآشنا باشد اما مادر شهیدان بزرگی است که هیچ گاه از یاد و خاطرِ ایران عزیز و ایرانیان سربلند نمی رود. با مادر شهیدان مهدی و مجید زین الدین گفتگویی انجام داده ایم . وی با بیان این که شهدا حقیقتاً حرکتی حسینی کردند و با حماسه سازی خود، اسلام و امام(ره) را با جان و دل یاری نمودند، گفت: خانواده شهدا با امام و رهبري عهد و پيمان بسته‌ا‌ند و افتخار می کنند که در مکتب سیدالشهدا(ع) فرزندانی پرورش داده اند که علمدار و پاسدار انقلاب و نظام اسلامی بودند و هستند. 🌹همه دغدغه اش دین و انقلاب بود این مادر شهید با اشاره به این که سرلشکر شهید مهدی زین الدین، همه دغدغه اش دین و انقلاب و تبعیت از ولی فقیه بود، ابراز داشت: من حرف زیادی برای گفتن ندارم اما آرزویم این است که ای کاش به تعداد رگهای بدنم فرزندانی داشتم و همه را در راه اسلام و امام خمینی (ره) می دادم. وی در خاتمه افزود: امیدوارم خانم حضرت زهرا(س) و پسرش حضرت حجت بن الحسن(عج) از دست همه ما راضی باشد و شهدا در آن دنیا، شفیع و دستگیر ما باشند. 🌹آرزوی سلامتی و طول عمر با عزت برای مادرعزیزو بزرگوارشهیدان زین الدین عزیز داریم.برای سلامتی مادرسرداران شهید صلوات... @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠سالروز شروع عملیات بزرگ آبی خاکی بارمز یافاطمه الزهرا سلام الله علیها ● : (آبی – خاکی) ○زمان‌ اجرا: ۲۰/۱۲/۱۳۶۳ ●مدت اجرا : ۸ روز ○تلفات‌ دشمن‌:۱۸۲۰۰ (کشته، زخمی‌ و اسیر) ●رمز عملیات: یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها ○مکان‌ اجرا: منطقه‌ هورالهویزه – جبهه جنوبی در شرق بصره عراق ●ارگان‌های‌ عمل‌کننده: رزمندگان‌ سپاه‌ پاسداران‌ انقلاب‌ اسلامی‌ با همکاری‌ ارتش‌ جمهوری‌ اسلامی‌ ♦️اهداف‌ عملیات: دست اندازی و تسلط بر جاده بصره – العماره عراق ، راهیابی به مرکز اصلی هورهای غرب رودخانه دجله و انهدام نیروهای ارتش عراق در ادامه اهداف عملیات خیبر @mahman11
📅 سالروز عملیات در 19 1363 🔸عملیات بزرگ بدر با رمز یا فاطمةالزهرا(س) از روز نوزدهم اسفند سال 1363 در جبهه جنوب واقع در هورالهویزه در وسعت تقریبی 1100 کیلومتر مربع با اهداف انهدام وسیع نیروهای دشمن و تصرف و تأمین هورالهویزه و کنترل جاده بصره - العماره و پاسخ به حملات دشمن به مناطق مسکونی ایران انجام گرفت و تا 26 اسفند به طول انجامید. @mahman11
🔺اگر کسی در مراسمی که دعوتش می‌کردند مقید به رعایت موازین شرعی نبود حتی اگر از نزدیکترین افراد به او هم بودند در آن مراسم شرکت نمی‌کرد. روی باور و اعتقادش می‌ایستاد. 🔺محض دل کسی به مجلس نمی‌رفت، قبل از رفتن سعی می‌کرد تا افراد را آگاه و مسائل را درست برای آن‌ها بیان کند. اگر موفق می‌شد که مشکل رفع می‌شد اما اگر تلاشش نتیجه نمی‌داد عذرخواهی می‌کرد و در آن جلسه یا مجلس شرکت نمی‌کرد و هدیه را برایشان می‌فرستاد. با نرفتنش مخالفت خود را با اینگونه مجالس ابراز می‌کرد 🔺مهربانی، تواضع، کمک به همه، محبت و توجه خیلی زیاد به خانواده از جمله خصوصیات اخلاقی او بود. اینقدر درجه مهربانی و احساس مسئولیتش بالا بود که وقتی کاری را به فردی می‌سپرد که آن فرد تازه‌کار بود سعی می‌کرد تا وقتی که طرف همه زوایای کار را یاد نگرفته تنهایش نگذارد. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 ●ولادت : ۱۳۶۰/۱۲/۱۹ تهران ●شهادت : ۱۳۹۵/۱/۱۴ سوریه @mahman11
💠ﺟﻠﻮﯼ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﺑﻨﺪ ﭘﻮﺗﯿﻦﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎی ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﮔﻔﺖ ﺣﻼﻟﻢ ﮐﻨﯿﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ : " ﺑﻤﺎﻥ، چند ﺭﻭﺯ ﺩﯾﮕﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﺷﻮﯼ" حبیب الله ﮔﻔﺖ: "ﻭﺿﻊ ﮐﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﺻﺪﺍﻡ ﻭ ﮔﺮﻭﻫﮏﻫﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﻇﻠﻢ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻭﻡ "ﻭ ﺭﻓﺖ. 💠ﻭﻗﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﮔﻔﺖ :" ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﻣﺤﺪﺛﻪ". ﺩﺭ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺗﻤﺎﺱ ﺗﻠﻔﻨﯽﺍﺵ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ :"ﻣﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﻧﻤﯽﮔﺮﺩﻡ ﻗﻨﺪﺍﻗﻪ ﻣﺤﺪﺛﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﺟﻨﺎﺯﻩﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻮﺗﻢ. ﻣﻄﻤﺌﻨﺎ ﻣﻦ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﻫﺮﮔﺰ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﯾﺪ " ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﻔﺖ .. ﻧﻮﺯﺍﺩ ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻭ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺪﺭ... 🌷 @mahman11
🔹گریه‌های محدثه یک طرف، بیماری و بی‌قراری محمد یک طرف، پدر مادرم از دست گریه‌های این دو تا بچه عاصی شده بودند. پدرم گفت: «زنگ بزن حاجی بیاید، این بچه دارد می‌میرد.» 🔸19 اسفند 1363 که محدثه چهار روزه بود،من بعد از اذان صبح شروع کردم به تماس گرفتن با مریوان، تا این که ساعت هفت صبح موفق شدم تماس بگیرم، از بس بوق اشغال شنیدم، سرم درد گرفت. وقتی تماس برقرار شد، آن‌قدر برایم غیرمنتظره بود که دستپاچه شـدم و به تته پته افتادم، یکـی از سربازهای سپاه مریوان گوشی را گرفته بود، گفت: «حاجی گشت بوده، همین یک ساعتِ پیش خوابیده.» 🔹گفتم: «خانمش هستم، کار واجب دارم، بیدارش کنید.» رفت بیـدار کرد، حاجـی آمد گوشی را گرفت، تا جـواب سلامم را داد، گفت: «چه بی‌موقع زنگ زده‌ای؟» 🔸هم تعجب کردم، هم ناراحت شدم، سابقه نداشت با من اینگونه صحبت کند، بلافاصله لحنش عوض شد، توضیح داد: «همین الان داشتم خواب می‌دیدم شهید شده‌ام، دارند تابوت مرا می‌آرند مازندران.» 🔹گفتم: «حاجی جان! من که قصد نداشتم تو را از آرزوهات جدا کنم، محمد مریض شده، محدثه دم به دقیقه گریه می‌کند، زودتر بیا ما را ببر مریوان، اگر خودت فرصت نمی‌کنی، دایی حسین علی یا پسردایی‌ام را بفرست بیایند ما را ببرند، پدر و مادرم پیرند، حال و حوصله‌‌ی ونگ و وینگِ بچه‌ها را ندارند.» 🔸گفت: «سبحان‌الله! تو هم عجب فراموش کار شده‌ای حاج خانم، مگر من همه چی را به تو و دخترم نگفته‌ام. اگر زنده بودم و درگیری‌ها کم شد، عید می‌آیم دنبال‌تان، اما باز هم دارم بهت می‌گویم، آمدنی در کار نیست، من به خواب امروزم ایمان دارم.» 🔹قبل از خداحافظی گفت: «عماره جان! منتظر باش، همین امروز خبر شهادتم به گوشت می‌رسد.» این جمله‌ها را با مهربان‌ترین لحنی که در عمرم از او شنیده‌ بودم به زبان آورد. 🔸این مکالمه‌ی تلفنی، آخرین گفت و گوی من و حبیب بود. یاد نخستین گفت و گو افتادم. روزی که به خانه‌ی ما آمد تا باهم حرف بزنیم و اگر هم دیگر را پسندیدیم، عقد کنیم، آن روز هم حبیب از شهادت حرف زده بود، در حالی که من تصور روشنی از معنای شهادت نداشتم. 🔹گوشـی را گذاشتـم، رادیـو را روشن کردم و گوش به زنگ نشستم، از حرف‌های حبیب چیزی به پدر مادرم نگفتم، آنقدر خوابِ راست از او شنیده بودم که مطمئن بودم، همان می‌شود که او گفته است. 🔸یک ساعت بعد از تلفن من، پسر دایی‌ام از تهران تماس گرفت، گفت: «ماشین خراب شده بود، آوردم تهران درست کنم، زنگ زده‌ام مریوان، حاجی گفت بیایم بهشهر یک سر به شما بزنم بعد برگردم مریوان.» 🔹پیش خودم گفتم اگر امروز شهید نشد، همراهِ پسردایی برمی‌گردم مریوان. بعد از تلفنِ پسر دایی‌ام، رادیو اعلام کرد هواپیماهای عراقی چند بار مریوان را بمباران کرده‌اند، همین موقع محدثه شروع کرد به گریه کردن، بی‌اختیار آیه‌ی اِسترجاع به زبانم آمد: «انّا لِله و انّا الیه راجعون.» 🔸محدّثه‌ی چهار روزه را بغل کردم و توی گوش او هم آیه‌ی استرجاع خواندم. گریه‌‌اش بند آمد، نمی‌دانم بغلش کردم ساکت شد یا حرفم باعث شد. نزدیک ظهر آقای حمیدی مسئول تدارکات سپاه مریوان زنگ زد بهشهر. 🔹پرسید: «از مریوان چه خبر؟» مگر مریوان نیستید؟ گفت : «نه، رشتم، آمدم دنبال تدارکات، می‌خواهم حرکت کنم سمت مریوان.» ماجرای تلفن کردن به حاجی و خواب حاجی و اخبار رادیو را برای آقای حمیدی تعریف کردم. 🔸گفت: «من هم چون اخبار رادیو را شنیده‌ام زنگ زده‌ام به شما، صبر کن تماس بگیرم مریوان، دوباره زنگ می‌‌‌زنم.» نیم ساعت بعد زنگ زد. گفت: «حاجی راست گفت» ✍به روایت همسربزرگوارشهید 📎فرماندهٔ سپاه مریوان 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۴ بهشهر ، مازندران ●شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۱۹ مریوان ، بمباران هوایی @mahman11