eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.1هزار دنبال‌کننده
19.5هزار عکس
7.2هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
زخـم ها را بہ جـان تا زخــمے بر جانمـان ننشیند ... ..🌷 @mahman11
🕊• عطࢪ هدایتَت و شوق نگاھَت... عشق بہ شھادت را درما مۍپروراند... ☁️🌱 @mahman11
🕊 همیشه میگفت: "براے ‌اینکہ ‌گره ‌محبت ‌ما برای‌ همیشه محکم ‌بشه باید در حق ‌همدیگه دعا کنیم🤲🏻♥️🖇 🌿 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خیلی دلش می خواست بره حوزه و درس طلبگی بخونه، آنقدر به طلبگی علاقه داشت که توی خونه صداش می کردیم آشیخ احمد. ولی وقتی ثبت نام حوزه شروع شد، هیچ اقدامی نکرد. فکر کردیم نظرش برگشته و دیگر به طلبه شدن علاقه ای ندارد. وقتی پاپیچش شدیم گفت: کار بابا تو مغازه زیاده، برای اینکه پدرش دست تنها اذیت نشود قید طلبه شدن را زد. 🌹 جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان @mahman11
شهید نام پدر : مرتضی نام مادر : سیده سکینه حیدری تاریخ تولد :1347/01/02 تاریخ شهادت : 1365/03/29 محل شهادت : مهران گلزار:شهدای دیوکلا 🌺 شهید تقوی يک ذکري داشت که هميشه و در همه حال آن را مي خواند : نيست در اين عالم جز تو پناهي . به حالت مداحي هم مي خواند. گاهي مي گفتم : نبي الله ! تو چيز ديگري بلد نيستي بخواني ؟ مي گفت : غير از اين چيزي نيست . جثه لاغري داشت ، اما مثل کوه مقاوم بود .مجروح شده بود و در بيمارستان بستري بود. دوره ي درمانش را نيمه کاره رها کرد و آمد براي عمليات . مي دانستيم خيلي درد مي کشد اما آمد چون مي ترسيد تا از کاروان عشق جا بماند. راوي:حاج يوسف غلامي @mahman11
و سلام بر او که می گفت(: «راستی عبادت چیست؟! احساسی که در آن تمام ذرات وجود به ارتعاش در آید، جسم می سوزد قلب می جوشد، اشک فرو می ریزد روح به پرواز در می آید و جز خدا نمی بیند و جز خدا نمی خواهد» | شهید مصطفی چمران🕊! @mahman11
و سلام بر او که می گفت: «هر گاه امتداد نگاهت به حرام نرسید، شهیـدی» شهید عباس کردانی🕊 @mahman11
در محضر مردانی از جنس خاک؛ به قیمت افلاک شهید مصطفی چمران🌷 به مصطفی می‌گفتم: من نمی‌گویم خانه مجلل باشد، ولی یک مبل داشته باشد که ما چیز بدی از اسلام نشان نداده باشیم که بگویند مسلمان‌ها چیزی ندارند، بدبختند مصطفی به شدت مخالف بود، می‌گفت: چرا ما این همه عقده داریم؟ چرا می‌خواهیم با انجام چیزی که دیگران می‌خواهند یا می‌پسندند نشان دهیم خوبیم؟ این آداب و رسوم ماست؟! نگاه کنید این زمین چقدر تمیز است مرتب و قشنگ. این طوری زحمت شما هم کم می‌شود، گرد و خاک کفش هم نمی‌آید روی فرش. ما مجسمه‌های خیلی زیبا داشتیم که بابا از آفریقا آورده بود. خودمان دوتا همه را شکستیم. می‌گفت: این‌ها برای چه؟ زینت خانه باید قرآن باشد به رسم اسلام. به همین سادگی وقتی مادرم گفت: شما پول ندارید من برایتان وسایل خانه می‌آورم. مصطفی رنجید گفت: مساله پولش نیست مساله زندگی من است که نمی‌خواهم عوض شود. 🎤روای: همسر شهید @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 مراقب تخلیه اطلاعاتی باشید... 🔹 در این کلیپ نمونه ، واحد حفاظت اطلاعات سپاه متوجه شده و در نهایت برنامه را عوض می‌کند تا از یک فاجعه جلوگیری شود. ◇ اما... در جامعه هم ممکن است مورد تخلیه اطلاعات در محیط اطراف قرار بگیریم. @mahman11
🔴 هر چه شما نفرمایید! 🌹 زمانی که ایشان(شهید حجه الاسلام مهدی شاه آبادی ) را گرفته بودند، با مأموران ساواک خوب مبارزه می‌کرد. به برادرم گفته بودند: «آقا عمامه‌تان را بردارید.» پاسخ داده بود: «عمامه را برنمی‌دارم.» هر چه اصرار می‌کنند که عمامه را بردارید، می‌گوید: «نه، خودتان بیایید و بردارید.» افرادی که در آنجا بودند، جرأت این کار را پیدا نمی‌کنند. ♦️ زمانِ سرلشکر علوی‌مقدم بود. رئیس کمیته آن موقع کشیک بوده و با سرلشکر تماس می‌گیرد. می‌گوید: «فلانی را گرفته‌ایم و می‌خواهیم او را به زندان ببریم، اما عمامه‌شان را بر نمی‌دارند. تکلیف ما چیست؟» علوی مقدم می‌گوید: «مشکلی ندارد، با عمامه داخل زندان بروند.» بلافاصله شهید شاه‌آبادی عمامه را برمی‌دارد و روی زمین می‌گذارد. یعنی برای مبارزه، اگر او اجازه داد من با عمامه بروم، بر خلاف دستورش، عمامه را خودم برمی‌دارم. راوی: برادر شهید – حسن شاه‌آبادی 🌹بمناسبت سالروز شهادت 🕊شادی روحشان صلوات @mahman11
داستان«ماه آفتاب سوخته» 🎬: صبح روز یازدهم محرم دمید، گویی آسمان هم چون زمین کربلا به خون نشسته بود، رباب جلوی خیمه نیم سوخته نشسته بود و خیره به نقطه ای روی زمین بود، نقطه ای که قرار بود برای همیشه در تاریخ این ارض خاکی بدرخشد و نوری باشد در ظلمت دنیای دون، تا هر که راه را گم کرد، با تلالؤ این نور،راه از بیراهه بشناسد و به کمال رسد. رباب خیره به قتلگاه بود و بی صدا اشک میریخت، لشکر عمر سعد در تاب و تب برگشتن بود، عمر سعد دستور داده بود که کشته های سپاه کوفه را جمع کنند برای غسل و کفن و تدفین، اما پیکرهای مطهر شهدای اهل بیت علیه السلام و یارانش باید در زیر آفتاب داغ کربلا میماند، رباب اشک میریخت و با خود واگویه میکرد: روا نباشد که به دین رسول خدا باشید و کشته های خودتان را با رسم و رسوم اسلام دفن کنید و بدن مطهر نوادهٔ رسول را روی ریگ های داغ بیابان رها کنید. هق هق رباب داشت تبدیل به ناله های جانسوز میشد که صدای زینب به گوشش رسید: رباب! عزیز دلم، اندکی تحمل کن مگر نمی دانی که این لشکر منتظر بهانه است تا با تازیانه و غلاف شمشیر به جان ما بیافتند، کودکان را تازه ساکت کرده ام، به خاطر کودکان هم شده بغضت را فرو خور و صبر کن.. رباب به احترام زینب که انگار فاطمه است که در زمان و مکانی دیگر قد علم کرده، از جای برخواست، دستی به روی چشم نهاد و بغضش را فرو خورد. زینب سر رباب را در آغوش گرفت و گفت: چقدر داغی، بیا در سایهٔ خیمه بنشین، زیر نور آفتاب، داغی بدنت بیشتر می شود و اذیت می شوی.. دیگر دست رباب نبود، باران اشک چشمانش باریدن گرفت و همانطور که قتلگاه را نشان میداد گفت: روا نیست که نواده رسول، سایهٔ سرم، حسین عزیزم در زیر نور آفتاب باشد و رباب سایه خیمه ای بر سر داشته باشد...بانوی من! نیت کرده ام از امروز تا زمانی که خدا به من عمر دهد، سایهٔ هیچ چیزی را بر سر نکشم، چرا که سایه سار سرم زیر خورشید داغ کربلا فتاده، زینب هم هق هقش در آمد و هر دو در آغوش هم شروع به گریه کردند، رباب در حین گریه دست به جلوی لباسش که از شیر سینه اش خیس شده بود کشید و گفت: حرامم باد،جرعهٔ آبی خورده ام و شیرم جاری شده، کجاست علی اصغرم که از آن بنوشد و بی قراری نکند؟! صدای شیون رباب و زینب به گوش سربازان رسید و باران تازیانه باریدن گرفت. بعد از دفن اجساد قاتلان پسر پیامبر، عمر سعد دستور داد تا سر از تن پیکرهای شهدای کربلا جدا سازند و این سرها را چون غنیمت های جنگی در بین تمام قبیله هایی که در این جنگ نابرابر شرکت کرده بودند تقسیم کرد. دل اهل کاروان و کودکان با دین این صحنه به درد آمد، دردی که تا قیام قیامت در جان تمام خوبان عالم خواهد ماند.. رباب همانطور که اطراف را مینگرید، ناگاه متوجه نزاع دو سرباز شد، انگار سر غنیمتی دعوایشان شده بود، رباب میدید که آنها به پشت خیمه رفتند، ترسید نکند که طفلی از طفلان حسین را آنجا دیده اند و می‌خواهند به او تازیانه زنند، هراسان از جای برخواست تا جانش را سپر بلای آن طفل کند. نزدیک سربازها رسید و صدایشان را به وضوح میشنید: خودم دیدم که حسین او را در اینجا مخفی کرد.. رباب متعجب شده بود...اینها از چه حرف میزدند، آیا مولایش حسین گوهری را در زمین پنهان کرده که این دو اینچنین بر سر تصاحبش به جان هم افتاده اند‌؟! یکی از سربازها مشغول کندن شد و دیگری با نمایان شدن پارچه ای سبز رنگ ، لبخندی پیروزمندانه زد و گفت: دیدی گفتم، پس این گنج از آن من است و چون گرگی درنده حمله نمود و رباب دید ان گنج چیست و کاش نمیدید... سرباز، پیکر طفل شش ماهه را بیرون آورد و نیاز به ضربت شمشیر نبود،با اشاره دستش سر علی اصغر را جدا کرد و ...‌ عذرخواهم مرا طاقت نوشتن نیست اللهم العنهم جمیعا😭😭 ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️سلام به کانال رنگارنگ خوش آمدید♨️ 📎اینجا کلی چیزای متفاوت و مورد سلیقه همه قشرها مختلف هست📎 داستان های کوتاه و بلند..📝 از حضرت ادم تا خاتم الانبیا..✅ حدیث و پیامهای آموزنده و کلیپ های کوتاه و بلند..📚 کپی برداری آزاد..✅ لینک کانال رنگارنگ:👇 https://eitaa.com/ranggarang
یادتان هست شرط کردیم ؛ هر کس شهید شد جاماندگان از قافله را در روز قیامت شفاعت کند یادتان هست؟! ‌‌‍‌‎▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️ شده هرگز دلت مال ِ سناریوی باشد که دیگر نیست؟ نگاهت سخت دنبال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟ برایت اتفاق افتاده در یک کافه ی ِ ابری ته ِ فنجان ِ تو فال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟ خوش و بش کرده ای با سایه ی ِ دیوار وقتی که دلت جویایِ احوالِ کسی باشد که دیگر نیست؟   حواس ِ آسمانت پرت روی ِ شیشه های ِ مه سکوتت جار و جنجالِ کسی باشد که دیگر نیست   شب ِ سرد ِ زمستانی تو هم لرزیده ای هرچند به دور ِ گردنت شال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟ شبیـه ِ ماهی ِ قرمز به روی ِ آب می مانی که سین ات هفتمین سال ِ کسی باشد که دیگر نیست   شود هر خوشه اش روزی شرابی هفتصد ساله اگر بغضت لگدمال ِ کسی باشد که دیگر نیست چه مشکل می شود عشقی که حافظ در هوای ِ آن الا یا ایها الحال ِ کسی باشد که دیگر نیست @mahman11
رفیق شهید ، شهیدت می‌کند ... در کنار مزار شهید احد مقیمی شهادت: اردیبهشت ۱۳۶۷ شلمچه @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷یاد امام وشهدا 🌷 ❤می‌بره کربلا😔🥺😭 ❤شادی روح پرفتوح شهدا صلوات ❤ @mahman11
🍂ما گریه‌ای از جنس بهاران داریم ما گریه از این دست، فراوان داریم... 🍂ما هرچه سرافرازی و سرسبزی را از برکت خون این شهیدان داریم... 🍃 پنجشنبه و‌‌ یاد ‌شهدا با ذکر صلوات🍃 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1881401509.mp3
4.57M
پنج شنبه های شهدایی خوش به حال شهدا...😭😭😭 🎙کربلایی سیدرضا نریمانی برای همه عزیزان و ادمین های کانال مون دعا یادتون نره🤲 اللهم ارزقنا شهادت... @mahman11
🌹 پنج‌شنبه دلتنگی های مادرانه.. را داد. تا ما داشته باشیم! 🌹چقدر مدیون مادران شهدا هستیم.. @mahman11