کافی ست صبح که چشمانت را باز میکنی
به #شهدا سلام کنی.....
صبح که جای خودش را دارد
ظهر و عصر و شبت هم به خیر میشود.
🌷#روزتون_شهدایی🌷
#حدیث 🍃
▪️حضرتمحمدصلاللهعلیهوآله:
مقام حسین بن علی(ع) در آسمان
بالاتر از مـقام او در زمین است.
(📓بحارالأنوار، ج ۳۶، ص۲۰۵، ح۸)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 مهمترین راه پیشگیری از سقوط انسان و نابودی جامعه چیست؟
#تصویری
یکسری از جوانان و به قول معروف امروزی ها،خیلی به مو و حالت ابرو و تیپ و لباس تنگ می نازند و ادا و اطوار رو مد کردند.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
جوانهای دهه اول #انقلاب هم به لباس خاکی و آرم روی لباس می نازیدند و گلوله خوردن و زخمی شدن و پایمردی تا آخرین نفس.
و مقاومت تا سرحد مافوق تصور بشریت با دست خالی
و قلبی محکم و ایمانی والا رو مد کرده بودند.
#سردار_شهید_محمودکاوه
@mahmodkaveh
🔸مهمترین عامل سقوط انسان و از بینرفتن ایمان چیست؟
🔸تکبر و حسادت در همه هست، اما چرا همه را زمین نمیزند؟
🔸کدام خوبی، نجاتدهنده است؟
◾️ مهمترین راه پیشگیری از سقوط انسان و نابودی جامعه(ج۱)
🔻 در این جلسات میخواهیم دربارۀ مهمترین عامل سقوط انسان و از بینرفتن ایمان صحبت کنیم. این عامل، نیاز اول جامعۀ امروز ما هم هست؛ نبرد بین حق و باطل در جامعۀ دینی پُرتلاطم و رو به پیشرفت ما، سر این موضوع است.
🔻 مهمترین عامل سقوط انسان، جهل نیست؛ چرا که خیلی از دانایان ساقط شدهاند. بسیاری از خوبیهای اخلاقی هم قدرت نگهدارندگی انسان را از سقوط ندارند. خیلی از خوبها ساقط شدهاند.
🔻 داشتن خیلی از خوبیها هنر نیست، بسیاری از خوبیها نجاتدهندۀ انسان نیستند و بسیاری از بدیها نابودکنندۀ انسان نیستند. ما باید امتحان بشویم تا معلوم بشود آن خوبیِ نجاتدهنده در ما هست یا نه؟ ما سرِ کدام بدی اگر امتحان بشویم، زمین میخوریم؟
🔻 شاید تصور کنید که آن بدی، تکبّر یا حسادت است؛ همان که ابلیس را زمین زد. درحالیکه این بدیها در همه هست، اما همه را زمین نمیزند! آدم چه چیزی داشته باشد، با اینها زمین نمیخورد؟
🔻 چرا بعضیها ولایتمدار نمیشوند؟ مشکل اصلی آنها چیست؟ آن کسانی که پس از ظهور، با همۀ ادّعای شیعهگری، ریاست امامزمان(ع) را نمیپذیرند، چه مشکلی دارند؟ یک چیزی هست که باعث میشود تکبّر آنها، بروز پیدا کند و زمین بخورند.
🔻 چه موضوعی است که ایمانمان را در آن موضوع باید امتحان کنیم؟ چه موضوعی است که عامل اصلی پذیرفتن ولایت ولیّ خدا یا رد کردن ولایت ولیّ خداست؟ دربارۀ این سؤالها کمی فکر کنید، در جلسات بعد، به پاسخ اینها میپردازیم.
👤علیرضا پناهیان
🚩هیئت میثاق با شهدا - ۹۹.۵.۳۰
.
به سید میگفتن :👥
اینا ڪی هستندمياري هيئت ؛
بهشون مسئوليت میدی؟!
میگُفت:🗣
ڪسی ڪه توراه نیست ،اگه بیاد
توی مجلس اهـل بیٺ و یه گوشه بشینـه
و شما بهش بها ندی،میـره و دیگه هم برنمیگرده اماوقتی تحویلش بگیری،جذب
همین راه میشه!
#شهیدسیدمجتبـیعلمدار
#محرم 🖤
آن قدر منتظرِ
آمـدنت خواهم ماند
کـز مزارم گلِ نرگس
به ثـمر بـنشیند...
.
#العجل_یامهدی🌱
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ فِى أَرْضِهِ
🌤قسم بہ معنے#لایمڪن الفرار از عشق💘ڪه پر شده اسٺ جهان از #حسین سرتاسر
🌤نگاه ڪن بہ #زمین! ما رأیٺ إلا تن
بہ آسمان بنگر! ما #رأیٺ إلا سر
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
#شهید_محمودکاوه💞
#تلنگر
گفت:باز هم شهید آوردن؟
یک مشت استخوان
شب خواب دید در یک باتلاقه!!
دستی او را گرفت...✨
گفت:کی هستی؟؟
گفت:من همان یک مشت استخوانم..!!
#شهدا_دستگیرند🌹🌱
#مسابقه_سردار_آفتاب ☀️
#خاطرات
فکر همه چیز را کرده بودیم. می خواستیم با کمترین تلفات، عملیات بزرگی را انجام دهیم. آخرین مرحله شناسایی مواضع دشمن تمام شد، ولی هنوز یک مورد وجود داشت که تمام ذهنم را مشغول کرده بود. هرچه فکر می کردم تا راه چاره ای پیدا کنم، فایده ای نداشت. همه اش از خودم می پرسیدم با یک دنیا برگ بلوط میخوای چکار کنی؟
برعکس من محمود به آنها اهمیت نمی داد. آن شب، وقتی از شناسایی برگشتیم، بالاخره طاقت نیاوردم و به او گفتم این برگ های بلوط که توی راهمونه، فرداشب ممکنه کار دستمون بده ها. لبخند معناداری زد و گفت این دیگه دست ما نیست. کس دیگه ای عملیات رو هدایت میکنه. قبل از آن هم که حرفی بزنم، از من جدا شد.
شب عملیات، دلهره همه وجودم را گرفته بود. فکر عبور چند گردان از روی برگ های خشک، عذابم می داد؛ چند گردان سیصد نفره! تا لحظه ای که تجهیزات نیروهای گردان را برای حرکت وارسی می کردم، آسمان صاف بود و پر ستاره. نور مهتاب همه جا را روشن کرده بود. زدن به خط دشمن، آن هم زیر نور ماه، خودکشی بود. در همان حال، متوسل شدن به امام زمان(عج) و عرض کردم آقا ما تلاشمون رو کردیم و آنچه از دستمون برمی آمد انجام دادیم. بقیه اش دیگه با خودتون. چشم دوختیم به عنایت و لطف شما.
چند دقیقه بعد راه افتادیم. هنوز از خط خودی فاصله نگرفته بودیم که توده ای از ابرهای سیاه، آسمان منطقه را یک دست تاریک کرد و به دنبال آن، رعد و برق و باران شروع شد. آرامش عجیبی داشتم. حالا دیگر نه نگران عبور از روی برگ های خشک بودم، نه دلواپس نور مهتاب و دید عراقی ها. (به نقل از همرزم، بسیجی شهید اصغر رمضانی)
#شهید_محمود_کاوه 🕊
📚 حماسه کاوه (📝 حمیدرضا صدوقی)
@mahmodkaveh