eitaa logo
💕سردارشهیدمحمودکاوه💕
1.5هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
111 فایل
✨کاوه:فرزندکردستان ،معجزه انقلاب✨ 🌷امام خامنه ای:"محمود"زمان انقلاب شاگردمابودولی حالااستادماشد🌷 الفتی با خاک پاوه داشتیم🌹 مثل گل محمود کاوه داشتیم🌹 نی نوایی از دم محزون اوست🌹 خاک کردستان رهین خون اوست🌹 ارتباط باادمین کانال👇👇 @fadak335
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️ (شهادت سردار شهید محمود کاوه؛ قسمت دوم) آن شب در آن جلسه، یکی دو نکته خوب دستگیرم شد. محمود با وجود آنکه با ادامه عملیات مخالف بود، اما از طرفی هم به دو دلیل از آن دفاع کرد. دلیل اول، اطاعت از مافوق بود و دلیل دوم به عواطف و احساسات پاک و شفاف او برمی گشت، چرا که دلش پیش جنازه شهدایی بود که در مسیر ارتفاعات 2519 جامانده بودند و او امید داشت که شاید با تکرار عملیات بتواند خون آن ها را به ثمر برساند. بهرحال با وجود تمام مخالفت هایی که با آمدن او شد، این طوری که بویش می آمد، در تصمیمش مصمم بود. محمود وقتی در عملیاتی سخت، پاپیش می گذاشت، حتماً باید هدف را تصرف می کرد و هیچ دریغی از بذل جان نداشت. او بهتر از همه به سختی کار و پیچیدگی منطقه آشنا بود، چرا که هم عملیات والفجر2 را تو این منطقه انجام داده بود و هم تک حاج عمران را دفع کرده بود. بنابراین نیازی نبود که کسی بخواهد برای او از سختی کار و هوشیاری دشمن حرفی به میان آورد. از نیروهای اطلاعات و عملیات، در آن محور که کاوه شخصاً میخواست آنجا برود، فقط من مانده بودم و نخعی. بقیه شان یا شهید شده بودند یا مجروح. سریع افتادم دنبال جمع و جور کردن اسلحه و تجهیزات و خصوصاً جفت و جور کردن دوربین دید در شب که خیلی به کارمان می آمد. چند تا دوربینی را که سراغ داشتم، وقتی امتحان کردم، دیدم خراب شده اند. سالم ها دست همان بچه هایی بود که شهید و مجروح شده بودند. یکی رفت دوربین بچه های تخریب را آورد. وقتی نگاهش کردم، با یک دنیا حرص و جوش گفتم بخشکی شانس، اینم خرابه! خلاصه این که به هر دری زدم تا دوربین سالم پیدا کنم، موفق نشدم. بیشتر از آن هم نمیشد معطل دوربین ماند. کاوه وقتی دید تو آن فرصت کم دستمان به جایی نمیرسد. گفت راه می افتیم. راه افتادیم. همه کارها را سپرد دست منصوری که معاونش بود. طوری که بعدها شنیدم، چند تا از بچه ها خواسته بودند مانع رفتنش شوند، اما کاری از پیش نبرده بودند. گفته بود کسی نمیتونه جلوی قضا و قدر الهی رو بگیره. قبل از حرکت، بچه ها حرف و حدیث های زیادی راجع به کاوه و اخلاقش در حین کار می گفتند. می گفتند با کاوه که هستی، مواظب باش، چون اینطور وقت ها اصلاً شوخی بردار نیست. فقط دستوراتش رو اجرا کن و هیچ جر و بحثی هم نداشته باش. البته خودم توجیه بودم که اقتدار فرماندهی ایجاب می کند در آن شرایط، برخوردهای جدی تری داشته باشد و با قاطعیت بیشتری کار را دنبال کند. در واقع، آن عملیات، اولین عملیاتی بود که با کاوه میرفتم و از این بابت خیلی خوشحال بودم، اما دلهره این را هم داشتم که نکند در حضور او دست از پا خطا کنم. ادامه دارد... 🕊🥀 📚 حماسه کاوه @mahmodkaveh
☀️ (شهادت سردار شهید محمود کاوه؛ قسمت سوم) نیروهای سه گردان امام حسن (علیه السلام)، امام حسین (علیه السلام) و امام سجاد (علیه السلام) در یک ستون طولانی پشت سر هم حرکت می کردند. از کنارشان که می گذشتیم، تا چشمشان به کاوه می افتاد، با شور و حال خاصی به او سلام می کردند و احوالش را می پرسیدند. کاوه هم پرشورتر و بامحبت تر از آنها جوابشان را میداد. از کنار همه آنها گذشتیم و رسیدیم ابتدای ستون. هوا چنان تاریک بود که چشم، چشم را نمی دید. فقط هر وقت عراق منور میزد، میشد مقداری از راه را تشخیص داد، اما این جبران نبودن دوربین دید در شب را نمی کرد. به همین خاطر، من جلوتر از ستون حرکت می کردم تا مبادا راه را گم کنیم. مقداری که رفتیم، یکی از بچه ها آمد و گفت نیروهایی که ته ستون بودند، عقب موندند. از ما خواست تا کمی یواش تر برویم که آنها هم برسند. کاوه گفت برو سر و سامونی به ستون بده و زود برگرد. خودش هم همانجا نشست. بدون معطلی، تمام مسیری را که آمده بودیم، برگشتم. حدود نیم ساعت طول کشید تا همه نیروها جمع و جور شدند. به خاطر خستگی زیاد آنها و عدم دقت کافی شان، نمیشد جلوی پراکندگی آنها را گرفت. دوباره خودم را رساندم به کاوه و به او گفتم با این وضعیت، نمی تونیم به خط بزنیم. حتماً وقت من می آریم. در آن لحظه ها که گمانم شب از نیمه گذشته بود، محمود پرسید نظر شما چیه؟ میگی چکار کنیم؟ گفتم اگه هر گردان از تو یک معبر بره، شاید بهتر باشه. گفت نه باید هر سه گردان رو با هم ببریم پای کار. من از یک طرف به خودم جرأت نمیدادم روی حرف او حرفی بزنم، از طرفی هم به فکر معادلات و محاسبات نظامی بودم. برای همین با یک دنیا نگرانی گفتم سر و صدای این همه نیرو، دشمن رو متوجه ما میکنه، اگه از سه محور بریم بهتره. کاوه انگار حال وهوای مرا کاملاً درک میکرد. دستی زد به پشتم و با حل آرام و خونسردانه ای گفت نگران نباش چناری، اگه یکم توسل و توکل داشته باشیم، إن شاءالله هم گوش های دشمن کر میشه، هم اینکه به موقع می رسیم. شاید برای آرامش من بود که حرف معنی دار دیگری هم زد. گفت اگه ما درست به وظیفه مون عمل کنیم، خدا هم فرشته هاش رو میفرسته کمکمون. اون وقت همه این نیروها یک جا جمع میشن و به موقع هم می رسیم. انگار تازه به خودم آمده و از خواب غفلت بیدار شده بودم. از حرف های چند لحظه پیشم احساس شرمندگی میکردم. حرف هایش با آن چیزهایی که بچه ها از او تو عملیات و شب حمله می گفتند زمین تا آسمان فرق داشت. اصلاً معلوم بود روحیه و رفتارش با همیشه فرق دارد. بعد از این گفت و گوی کوتاه، حال من هم از این رو به آن رو شد. با اطمینان خاصی همراه او و بقیه راه افتادم تا این که رسیدیم به محلی که شب قبل تیربارچی عراقی تیربارش را قفل کرده بود روی آنجا؛ چنان یک ریز و پی در پی شلیک می کرد که هیچ کس نمی توانست از جا تکان بخورد. به کاوه گفتم ما دیشب تا اینجا اومدیم. همون سنگر تیربار، راه رو بسته بود و حسابی اذیتمون میکرد. کاوه با دقت، جوانب کار را بررسی کرد و بعد گفت باید جلوتر بریم تا از نزدیک اونجا رو ببینم. 🕊🥀 📚 حماسه کاوه (📝حمیدرضا صدوقی) @mahmodkaveh
☀️ (شهادت سردار شهید محمود کاوه؛ قسمت چهارم) صخره ای نزدیک سنگر تیربار وجود داشت که اگر از آن سمت می کشیدیم بالا، شاید می توانستیم کاری کنیم. کاوه تصمیم گرفت از همان راه که تنها راه هم بود، برای خفه کردن تیربار استفاده کند. دویست سیصد متر بیشتر با آن فاصله نداشتیم. همراه محمود و دو سه نفر دیگر از بچه های تخریب و عملیات یک نفس کشیدیم بالا. همانطور که داشتیم می رفتیم بالا، یک دفعه دیدم محمود ایستاد. جلوی پایش، چشمم افتاد به پیرمردی که مجروح شده و معلوم بود از شب قبل همانجا افتاده است. کمی که دقت کردم، فهمیدم خون زیادی از او رفته و رمق چندانی ندارد. کاوه خیلی گرم و با احساس احوالش را پرسید و گفت پدرجان منو میشناسی؟ پیرمرد با خنده گفت بله شما برادر کافه ای. محمود از شنیدن کلمه کافه خنده اش گرفت. من هم خندیدم. رو کرد به من و گفت ببین چناری، آخر عمری، کافه هم شدیم. گویی از روحیه بالای پیرمرد، انرژی مضاعفی گرفته بود. با همان حالت خنده، دستی بر سر او کشید و گفت پدرجان، ما می ریم بالا، إن شاءالله برمی گردیم تو رو هم با خودمون می بریم، نگران نباش. از او خداحافظی کردیم و این بار، آنقدر جلو رفتیم تا درست رسیدیم زیر سنگر تیربار و همانجا نشستیم. بدون شک، آنها حاضر و آماده، به انتظار ما نشسته بودند. آهسته دم گوش محمود گفتم باید این کالیبر رو خاموش کنیم و نیروها رو از دو طرف آرایش بدیم و بعد بزنیم به خط. محمود هم به همان شیوه من، خیلی آهسته و معنی دار پرسید خب دیگه باید چیکار کنیم؟ گفتم بیشتر از این به ذهنم نمیرسه. راستش حسابی مستأصل و درمانده شده بودم. کاوه باز به حرف آمد و گفت یک کار دیگه هم هست که باید انجام بدیم. گفتم چه کاری؟ گفت توسل، اگه توسل نکنیم، همه اینها که گفتی راه به جایی نمیبره. باز هم این من بودم که گرفتار غفلت شده بودم. به هر حال، ساعت نزدیک سه نیمه شب شد و ما هنوز تصمیم قطعی نگرفته بودیم. تا روشن شدن هوا چیزی نمانده بود. نهایتاً قرار شد از همانجا بزنیم به خط. حالا باید برمی گشتیم و نیروها را می آوردیم. ادامه دارد... 🕊🍂 📚 حماسه کاوه (📝حمیدرضا صدوقی) @mahmodkaveh
☀️ (شهادت سردار شهید محمود کاوه؛ قسمت آخر) شش دانگ حواسم به اطراف بود که یک دفعه صدای سوت خمپاره ای آمد و بعد صدای انفجار و ناگهان همه چیز ریخت به هم. از شدت انفجار، حدس زدم گلوله باید خورده باشد چند قدمی مان. با این که انفجارها در جبهه یک چیز طبیعی بود، ولی نمی دانم چرا گرفتار دلهره و تشویش شدم. بیشتر نگران کاوه بودم تا بقیه. سر که بلند کردم، دیدم کاوه به پهلو روی زمین دراز کشیده. اولش فکر کردم شاید با شنیدن صدای سوت خمپاره، درازکش شده، اما زود یادم آمد که تا به حال از کسی نشنیده ام او با سوت خمپاره و یا تیر قناسه، حتی سر خم کند؛ چه رسد به این که بخوابد روی زمین! وقتی خوب دقت کردم، دیدم خون مثل فواره از بینی اش می زند بیرون. کم مانده بود سکته کنم. وحشت زده سرش را بلند کردم و گذاشتم روی زانویم. از خیسی دستم فهمیدم که ترکش به پشت سرش خورده، به زودی متوجه شدم که ترکش دیگری هم روی شقیقه راستش خورده است، درست همان جایی که دو سه ماه پیش هم تو تک حاج عمران ترکش خورده بود. چیزی نگذشت که تمام پیراهن نظامی اش غرق خون شد. خواستم یکی از بچه ها را بفرستم دنبال امدادگر که دیدم آخرین نفسش را کشید. معبودی که سال ها محمود تلاش می کرد و به عشقش نفس می کشید و دنبال لقایش بود، به همین راحتی او را طلبیده بود. حالا آرامش چهره اش نشان می داد که گویی از این وصال راضی و خشنود است. با این که یقین داشتم به پرواز او، ولی تو آن شرایط حاد، به تنها چیزی که نمی خواستم فکر کنم، واقعیت بود. دلهره شدیدی تمام وجودم را فراگرفته بود. بچه های دیگر هم حال و روز بهتری از من نداشتند. در آن لحظات، حس و حالی به من دست داد که هیچ وقت نتوانسته ام آن را توصیف کنم. فقط می دانم بعد از شهادت محمود، اولین چیزی که به ذهنم رسید، این بود که به بچه ها بگویم آن جنازه مطهر را کمی ببرند عقب تر. با تأکید به آنها گفتم فقط مواظب باشید بچه ها از این جریان بویی نبرند و الا ادامه کار مشکل میشه. هنوز مشخص نبود که آیا به قیمت خون محمود، عملیات انجام می شود یا نه. به هر حال، نیروها نباید می فهمیدند کاوه شهید شده. مطمئناً اگر می فهمیدند، دیگر باید قید عملیات را می زدیم. موقعی که بچه ها می خواستند جنازه محمود را بلند کنند و ببرند عقب، چهره متبسم و نورانی اش را بوسیدم. می دانستم بعد از این، دیگر دستم به تابوتش هم نمی رسد، چه رسد به آن که بتوانم زیارتش کنم. با اوضاع و احوال به هم ریخته ای که داشتم، گوشی را از بی سیم چی گرفتم و به قرارگاه گفتم محمود هم مثل قمی شد! گفت گوشی رو بده خودش صحبت کنه! فهمیدم پیام را نگرفته، گفتم قمی اومد و محمود رو برد. نمی تونه صحبت کنه! او باز هم نفهمید و حرف قبلش را تکرار کرد. چیزی نمانده بود که رمزی صحبت کردن را کنار بگذارم و بگویم محمود شهید شد، ولی باز خودم را کنترل کردم. این بار گفتم قمی اومد دستش رو گرفت برد، فهمیدی؟ حالا دیگر چیزی به صبح نمانده بود. یقیناً برای اجرای عملیات، خیلی دیر شده بود. تا می آمدیم بجنبیم، در تاریک و روشن هوا، می افتادیم تو تیررس عراقی ها و درو می شدیم. بالاخره قرارگاه هم از خیر انجام عملیات گذشت و دستور داد برگردیم عقب. آن شب بچه ها حسابی مایه گذاشتند تا جنازه محمود را به محل امنی برسانند؛ محلی که دیگر احتمالش نمی رفت عراقی ها تا آنجا جلو بیایند. وقتی خاطر جمع شدم که جای محمود مطمئن است، خودم هم رفتم کمک بچه های دیگر تا بقیه جنازه ها و مجروحان را از روی ارتفاعات بیاورم پایین. با روشنایی هوا برگشتیم عقب. برای آوردن جنازه ها باید تا غروب صبر می کردیم، اما هنوز ظهر نشده بود که خبر رسید علی خلیل آبادی و یکی دو نفر دیگر، خودشان را رسانده اند جلو و جنازه کاوه را زیر دید و تیر عراقی ها آورده اند عقب. در واقع آن ها نتوانسته بودند تا شب صبر کنند و به همین خاطر، از هستی و همه چیزشان گذشته بودند تا آن دُرّ قیمتی را به اهلش برسانند... (به نقل از همرزم؛ علی چناری) 🕊🥀 📚حماسه کاوه (📝حمیدرضا صدوقی) 🏴 @shahidkaveh
بسم الله الرحمن الرحیم ضمن عرض تسلیت شهادت امام سجاد(علیه السلام) و گرامیداشت سالروز شهادت شهید والامقام محمود کاوه؛ سوالات به شرح زیر تقدیم می گردد، لطفاً پاسخ های صحیح خود را به آیدی خادم کانالshahed_ h@ ارسال بفرمایید. با تشکر از همراهی شما و آرزوی عاقبت بخیری برای تک تک شما عزیزان 📢 فرصت پاسخ گویی به سوالات مسابقه تا ساعت12 امشب 1) پس از تشکیل سپاه پاسداران، محمود کاوه در کدام پادگان مشغول آموزش دیدن شد؟ الف) پادگان امام علی(علیه السلام) ب) پادگان سردادور ج) پادگان لویزان د) پادگان پیرانشهر 2) اولین مسؤولیت شهید محمود کاوه در هنگام ورود به کردستان چه بود؟ الف) فرمانده عملیات تیپ ویژه شهدا ب) جانشین فرمانده تیپ ویژه شهدا ج) فرمانده عملیات سپاه سقز د) فرمانده اسکورت سپاه سقز 3) نام گروهان تشکیل شده توسط شهید محمود کاوه برای پاسخ به کمین های ضدانقلاب در سقز چه بود؟ الف) گروهان ضدکمین ب) گروهان یگان ویژه ج) گروهان ضربت د) گروهان تکاور 4) تشکیل تیپ ویژه شهدا به دستور چه کسی انجام شد؟ الف) شهید محمود کاوه ب) شهید محمد بروجردی ج) شهید علی صیاد شیرازی د) شهید ناصر کاظمی 5) اولین فرمانده تیپ ویژه شهدا چه کسی بود؟ الف) شهید ناصر کاظمی ب) شهید محمود کاوه ج) شهید علی قمی کردی د) شهید محمدعلی گنجی زاده 6) درخشان ترین عملیات انجام شده توسط تیپ ویژه شهدا کدام بود؟ الف) آزادسازی سد بوکان ب) آزادسازی جاده بانه – سردشت ج) آزادسازی جاده پیرانشهر – سردشت د) آزادسازی جاده صائین دژ به تکاب 7) عبور از ارتفاعات مهم مرزی آلواتان در کدام عملیات مورد نیاز بود؟ الف) آزادسازی سد بوکان ب) آزادسازی جاده بانه – سردشت ج) آزادسازی جاده پیرانشهر – سردشت د) آزادسازی جاده صائین دژ به تکاب 8) «...یک جوان بیست و یک بیست و دو ساله، این قدر خداوند بهش توفیق فکر خوب، سازماندهی خوب و مدیریت خوب داده که به یک لشکر سازمان بده...» این جمله در وصف شهید محمود کاوه از کیست؟ الف) آیت الله خامنه ای ب) شهید حسن آبشناسان ج) شهید علی صیاد شیرازی د) شهید محمد بروجردی 9) محمود کاوه در کدام عملیات به فیض عظیم شهادت نائل شد؟ الف) عملیات والفجر 9 ب) عملیات فتح المبین ج) عملیات بدر د) عملیات کربلای 2 10) محل شهادت شهید محمود کاوه کدام گزینه است؟ الف) منطقه هورالعظیم ب) ارتفاعات 2519 ج) منطقه دارلک مهاباد د) ارتفاعات آلواتان 💚 @mahmodkaveh
بسم الله الرحمن الرحیم برگزاری در کانال شهید محمود کاوه در ایتا : @mahmodkaveh 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 باسلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات همه اعضای محترم کانال ان شاءالله در نظر داریم مسابقه ای در کانال از خاطرات و زندگی نامه سردار رشید اسلام برگزار نماییم. ان شاءالله مطالب مزبور از تاریخ ۱۵ اردیبهشت لغایت ۱ خرداد در کانال بارگذاری خواهد شد. مسابقه ۱ خرداد همزمان با ولادت برگزار میشود. 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 این مسابقه را ان‌شاءالله به نیت بازنشر خاطرات و زنده نگه داشتن یاد آنها برگزار میکنیم، که بنا به فرموده امام عزیزمان آیت الله العظمی خامنه‌ای (حفظه الله)، امروزه فضیلت زنده نگه‌داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
بسم الله الرحمن الرحیم برگزاری در کانال شهید محمود کاوه در ایتا : @mahmodkaveh 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 باسلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات همه اعضای محترم کانال ان شاءالله در نظر داریم مسابقه ای در کانال از خاطرات و زندگی نامه سردار رشید اسلام برگزار نماییم. ان شاءالله مطالب مزبور از تاریخ ۱۵ اردیبهشت لغایت ۱ خرداد در کانال بارگذاری خواهد شد. مسابقه ۱ خرداد همزمان با ولادت برگزار میشود. 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 این مسابقه را ان‌شاءالله به نیت بازنشر خاطرات و زنده نگه داشتن یاد آنها برگزار میکنیم، که بنا به فرموده امام عزیزمان آیت الله العظمی خامنه‌ای (حفظه الله)، امروزه فضیلت زنده نگه‌داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🌺بسم الله الرحمن الرحیم🌺 خدمت همه اعضای محترم کانال سلام عرض میکنیم. از همراهی شما بزرگواران کمال قدردانی را داریم.همچنین تشکر میکنیم از همه کسانی که در ☀️ شرکت کردند. بزرگواران جواب سئوالات مسابقه به شرح ذیل میباشد ۱-ج ۲-د ۳-ب ۴-ج ۵-د ۶-ب ۷-د ۸-الف ۹-د ۱۰-ب ۱۱-د ۱۲-ج ۱۳-ج ۱۴-ب ۱۵-ج ۱۶-الف ۱۷-د ۱۸-ج ۱۹-د ۲۰-ج
🔻☀️ ✨"شماره۴"✨ 🔸مطالب مربوط به سیره 🍃سردار رشید سپاه اسلام 🌷🌷 شروع 👇👇 از اوّل تاچهاردهم خردادماه عضویت درکانال 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3522756631C7aeb78f9ac
"زنده نگه داشتن نام و یاد کمتر از نیست (امام خامنه ای(مدظله)" 🔻☀️ *"شماره۵"* ▪️مطالب مربوط به سیره مالک اشترسپاه اسلام 🌷🌷 ⚫️بارگذاری مطالب مربوط به مسابقه: *از سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۱* 🔵تاریخ برگزاری مسابقه: *جمعه ۱۱ شهریور۱۴۰۱* همزمان با سالروز 🕊 🌷🌷 جهت شرکت درمسابقه 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3522756631C7aeb78f9ac
"زنده نگه داشتن نام و یاد کمتر از نیست (امام خامنه ای(مدظله)" 🔻☀️ *"شماره۵"* ▪️مطالب مربوط به سیره مالک اشترسپاه اسلام 🌷🌷 ⚫️بارگذاری مطالب مربوط به مسابقه: *از سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۱* 🔵تاریخ برگزاری مسابقه: *جمعه ۱۱ شهریور۱۴۰۱* همزمان با سالروز 🕊 🌷🌷 جهت شرکت درمسابقه 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3522756631C7aeb78f9ac