پابه پای کاوه❤️
قسمت سی وپنجم
◀️من پرسیدم:پس چراشماهمراه بقیه نیستی؟
#محمودخندیدوگفت:اول
اینکه بزرگوارانی مثل شماروجمع کنم بیارم ودوم اینکه وظیفه دارم توی سنندج چندجاروبرای محل استقراریگان شناسایی کنم تاهرکدوم مناسب تربودانتخاب بشه.
حرفهاوسوالات بچه هاتمامی نداشت و#محمودهم سعی میکردتاماراباوضعیت جدیدمان بیشترآشناکند.مادراصل افرادمنتخبی بودیم که بایددرکنارفرماندهان این یگان تازه متولدشده قرارمی گرفتیم وباتجربه خود،آموزش های سخت کماندویی وکوهستانی این کروه راجهت می دادیم.وکامل می کردیم.
#محموداصرارعجیبی برانضباط وظاهرمرتب نیروهاداشت وعقیده داشت اگررزمندگان این یگان بتوانندباآراستگی خوددرچشم مردم بنشینند،قدرت عرض اندام بیشتری هم درمقابل دشمنان خواهندداشت.چون درکردستان یک امرعادی وبدیهی است که توان واقتداررزمندگان ازطریق مردم به گوش دشمن برسد.پس دشمن ازماهمان رامی بیندکه ازمردمک چشم مردم گذشته ایم.
ادامه دارد......
📚خاطرات جاوید
📝سیدعلیرضامیری
#mahmodkaveh