🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺
🌺🌺
🌺
مسابقه سردار آفتاب☀️
سرباز مین یاب
1⃣
سرباز جوانی از ارتش به تیپ ما مامور شد که کارش مین یابی بود.🖲
جوانی بسیار لایق ومخلص، اهل تهجد و نماز شب وعاشق بچه های سپاه.✨
با این که مدت خدمتش تمام شده بود اما درمنطقه ماند و می گفت:من از بودن با بچه های سپاه لذت می برم.☺️
روش کارش این بود که ابتدا روی مین خیمه می زد وخنثایش می کرد.
بعد، آنها را به طناب می بست و بچه ها می کشیدند تا اگه تله باشد، کسی آسیب نبیند.🤕
همیشه هم به ما می گفت:تامن مین را خنثی نکردم، کسی جلو نیاید.
اگر اشتباه کردم،حداقل یک تلفات داشته باشیم.
اوهنگام عملیات آزادی جاده"پیرانشهر_سردشت"، وظیفه مین یابی در یکی از مسیرها رابه عهده گرفت.🛣
روز عاشورا بود.
سه تا مین را خنثی کرد ومشکلی پیش نیامد.
رفت برای خنثی کردن مین چهارم ولحظاتی بعد،مین منفجر شد.💥
شدت انفجار،اورابلند کرد و روی تپه انداخت.🗻
از آن بالا تا پایین تپه غلت خورد و روی جاده افتاد....
ادامه دارد....
📚من کاوه هستم
راوی:جواد نظام پور
🌺🌺🌺
#سلام_مولای_ما🌺
اے قیام ڪنندهٔ بـہ حق
جہــاڹ انتظار
قدومت را می کشد
چشمماڹ را
بہ دیده وصاڸ روشڹ ڪڹ
اے روشڹ تر از هر روشنایی
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼
14000216-21-hale-khoob-Low.mp3
8.42M
🔉 حال خوب(۲۱)
📅 جلسه بیست و یکم | ۱۴۰۰/۰۲/۱۶
🕌 مسجد امام صادق(ع)
🌸🌸🍀🌸🍀🌸🌸
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺
🌺🌺
🌺
مسابقه سردار آفتاب☀️
سرباز مین یاب
2⃣
وقتی #کاوه سر رسید و با پیکر بی جان آن سرباز رو به رو شد،دیگ غضبش به جوش آمد.😡
به شدت او را دوست داشت.
از دست دادن این جوان برای #کاوه خیلی گران آمد.😔
همان جا دستور داد:دیگه هیچ مینی خنثی نشه.❌
فقط مین ها را پیدا کنید.
بچه های تخریب،در ادامه مسیر، اولین مین را پیدا کردند.
بعد از این که خاک های اطرافش را کنار زدند،#کاوه گفت: همه برید عقب و پناه بگیرید.
هر کس گوشه ای پناه گرفت .
#کاوه رفت بالای مین ،ضامن نارنجک را کشید و آن را درست روی مین گذاشت وبلافاصله با دوسه تا حرکت،خودش را به پایین جاده پرت کرد.
او می توانست نارنجک را روی مین پرت کند، اما چون می خواست درست به هدف بخورد،نارنجک را روی مین گذاشت.
با انفجار مین،سنگ های ریز و درشت بود که به سر و صورت مامی پاشید.💥
آن روز #کاوه ۴ ، ۵ تا مین را به همین شکل منفجر کرد وبا اینکه بقیه حاضر به انجام این کار بودند،اما به هیچ کس اجازه نداد.
فقط خودش مین ها را منفجر کرد.💥
📚من کاوه هستم
راوی:جواد نظامپور
🌺🌺🌺🌺
#انتخاب_اصلح
معیار پنجم در عرصه معنوی و اخلاقی: شجاعت
حضرت علی علیهالسَّلام میفرمایند: رهبر نیازمند سه چیز است: قلب متفکر، زبان گویا و دل پر جرأت و قاطع در برابر اجرای حق.
گاهی در صحبتهای مسئولین شنیده میشود که میگویند ما اگر فلان جملهی حق را بگوییم، فردا ما را زندانی میکنند. آقای مسئول، شما جملهتان را بگویید، چه به زندان بیفتید و چه نیفتید! شما نمایندهی مردم شدهاید که حرف حق را بزنید! مقام معظم رهبری مدظلهالعالی میفرمایند: «امروز، من و شما به این شجاعت احتیاج داریم؛ ملّت ایران به آن احتیاج دارد. هرکس که کارگزار این حکومت است، بیشتر احتیاج دارد.
شَهد شیرین شهادت را
کسانی مچشند که
شهد شیرین گناه را
نچشیده باشند....🍃
#لحظهای_با_شهدا
#شهیدمحمدرضاتورجی زاده
#السلام_علیک_یاصاحب_الزمان✋🏻
دلمان به آن مستحبےخوش اسٺ
ڪــه جـوابـش واجــب اســـٺ
السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَاصَاحِبَاَلْفَتْحِوَنَاشِرَ
رَايَةِ اَلْهُدَى...
#روزتون_امامزمانے✨
🌿✨🌿✨🌿✨🌿
14000217-22-hale-khoob-Low.mp3
7.57M
🔉 حال خوب(۲۲)
📅 جلسه بیست و دوم | ۱۴۰۰/۰۲/۱۷
🕌 مسجد امام صادق(ع)
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺
🌺🌺
🌺
مسابقه سردار آفتاب☀️
با ماشین بیا دنبالم
#محمود از جبهه تماس گرفت مشهد ☎️و به من گفت:ما داریم با بچه های تیپ میریم دیدار امام ,تو هم پاشو بیا تهران کنار ما باش.✨
گفتم:من یک بار قبلا امام رو از نزدیک ملاقات کردم.💞
امکانش هست داداشم رو جا خودم بفرستم؟
گفت:مشکلی نیست,ما یه نفر جاداشتیم,زنگ زدم به تو,خواستی خودت بیا,دوست داشتی داداشت رو بفرست.🚶♂
سریع زنگ زدم به برادرم و او را فرستادم تهران.
بعد از دیدار با امام #محمود دوباره تماس گرفت ☎️و گفت:قراره بچه ها رو از اینجا بیاریم مشهد.
زنگ بهت میزنم☎️,با پیکانت بیا دنبالم.
رفتم دم مغازه و منتظر تماسش ماندم.
یکی دو ساعت بعد زنگ زد و گفت:الان بچه ها دارن سوار هواپیما میشن✈️,شما یه ساعت دیگه بیا فرودگاه.
در ساعت مقرر سوار پیکان شدم
و رفتم فرودگاه.
وقتی رسیدم,هواپیما به زمین نشست🛩.جلوی در خروجی,دو دستگاه پاترول با پلاک سپاه پارک شده بود.🚙
پاترول های که برقشان به شدت توی چشم میزد.حدس زدم این ها امده اند دنبال#محمود.💖
وارد سالن فرودگاه شدم و منتظر ماندم .
دسته دسته نیروهای رزمنده با لباس نظامی از فرودگاه خارج میشدن,اما خبری از #محمود نبود
از بس این ور و آن ور نگاه کردم چشمانم خسته شد.👀
حدود یک ساعت گذشت .کم کم کلافه شدم .
نیروها تمامی نداشتن و هنوز پشت سر هم خارج میشدند.
ادامه دارد...
📚من کاوه هستم
راوی:احمد فلاح