14000128-05-hale-khoob-low.mp3
9.54M
🔉 حال خوب(۵)
📅 جلسه پنجم | ۱۴۰۰/۰۱/۲۸
🕌 مسجد امام صادق(ع)
🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼
#خاطرات_شنیدنی
#سردارشهیدمحمودکاوه
5⃣
مردم میخواستند ساختمان استانداری 🏢را بگیرند.
آن وسط ،یک نوجوان جسورتر بود و بی باک تر از همه.💖
با مامورها درگیر میشد،از در و دیوار میرفت بالا؛به همه روحیه میداد و جرات.✨
از آن به بعد،توی درگیری های دیگر هم زیاد می دیدیمش.
کم کم فهمیدم بچه ی خیابان ضد است🛣،به اش میگفتند:#محمود کاوه🌷
📚ساکنان ملک اعظم
@mahmodkaveh
روضهٔ حضرت علیاصغر.mp3
8.51M
🖤ما فقط تا دَم افطار عطش را دیدیم / وای بر آن لب خشکیدهٔ آقای دلم...
🗓 روز ششم رمضان
❀••┈••❈✿🌙✿❈••┈••❀
• • •
بــارانـے و دلگیر هـــــواےِ بـے تـــو
مـحزون و غـم انـگیز نـواے بـے تو
بــرگــرد ڪہ بیـقــراریم و بـیـتـابـیـم
بیزاریم از این سہ شنبه هاےِ بـے تو!
.| #امامزمان (عج)
.| #سهشنبههایمهدوی
.| #اللهمعجللولیڪالفرج
🌺🌿🌺🌺🌿🌺
14000129-06-hale-khoob-low.mp3
9.97M
🔉 حال خوب(۶)
📅 جلسه ششم | ۱۴۰۰/۰۱/۲۹
🕌 مسجد امام صادق(ع)
☘☘☘☘☘☘
#خاطرات_شنیدنی
#سردارشهیدمحمودکاوه
6⃣
مردم سنگ می انداختند طرف ارتشی ها.
فحش هم میداند به شان.
#محمود یکهو پرید آن وسط که؛مگه نشنیدین امام گفتن ارتش برادر ماست؟❣
توی همان تظاهرات،ورد زبان ها کرد که برادر ارتشی، چرا برادرکشی؟✨
گل🌺 هم می نداخت طرف شان.
📚ساکنان ملک اعظم
@mahmodkaveh
#مولای_مهـــــربانم_سلام❤
ما را هر روز امید آمدنت
چشم از خواب بیدار می کند
ما را بِرَهان
از این پلک های مدام
بیا که دیگر خوابمان نبرد،
که دیگر چشم بر نداریم از نگاهت.
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
14000130-07-hale-khoob-Low.mp3
7.76M
🔉 حال خوب(۷)
📅 جلسه هفتم | ۱۴۰۰/۰۱/۳۰
🕌 مسجد امام صادق(ع)
🌺✨🌺✨🌺✨🌺
شـهـیــد
مےشود نـگاهے بر دل من ڪنے؟
زنــگار گناه وجـودم را احـاطہ ڪرده
بہ نگاهتــ محتـاجم
دستم را بگـــیر 😔✋
#شهید_ابراهیم_هادی
#تولدت_مبارک_قهرمان_کمیل💞
@mahmodkaveh
مشاهدهی کارت پستال دیجیتال 👇
https://digipostal.ir/c6yqbbu
@mahmodkaveh
#خاطرات_شنیدنی
#سردارشهیدمحمودکاوه
7⃣
تعجب کرده بودیم😳.
میگفتیم:این چه ماموریت مهمیه که خود نماینده ی ولی فقیه برای ابلاغش اومده؟
راجع به اهمیت ماموریت زیاد حرف میزد برامان،ولی از خود ماموریت چیزی نمیگفت.
وقت رفتن ،گفت:توی این ماموریت، مسئولیت شمابه عهده ی برادر#کاوه ست.
آن روز یکی از روزهای فروردین سال ۵۹بود.🌳
بین راه،به هر دری زدیم که از#محمود حرف بکشیم،فایده ای نداشت.
شروع کردیم به حدث زدن؛یکی گفت:ما رو می خوان ببرن لبنان.
دیگری گفت:لابد می خوان به مون آموزش چتر بازی بدن،بعدم پیاده مون کنن تو خود بیت المقدس،تا با اسراییلیا بجنگیم.
یکی هم با کلی دلخوشی میگفت:شایدم می خوان بفرستن مون خود آمریکا تا کلک شیطون بزرگ رو بکنیم.
راه آهن تهران🚂،یک اتوبوس منتظرمان بود.
سوار شدیم.از ترافیک آن دور و بر که خلاص شدیم،احساس کردم اتوبوس دارد می رود سمت بالای شهر.🚌
بین راه،#محمود بالاخره مهر دهانش را برداشت.
انگار بیشتر از آن نتوانست طاقت بیاورد.
بغض کرده گفت :بچهها ما داریم می ریم جماران؛نگهبانی قسمتی از بیت حضرت امام رو دادن به ما.
هیچ کس نماند که گریه اش نگیرد.😭
📚ساکنان ملک اعظم
@mahmodkaveh