eitaa logo
💕سردارشهیدمحمودکاوه💕
1.6هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
125 فایل
✨کاوه:فرزندکردستان ،معجزه انقلاب✨ 🌷امام خامنه ای:"محمود"زمان انقلاب شاگردمابودولی حالااستادماشد🌷 الفتی با خاک پاوه داشتیم🌹 مثل گل محمود کاوه داشتیم🌹 نی نوایی از دم محزون اوست🌹 خاک کردستان رهین خون اوست🌹 ارتباط باادمین کانال👇👇 @fadak335
مشاهده در ایتا
دانلود
1_71044191.mp3
9.58M
دلم تنگ شهیدان است امشب #شهادت همه آرزومه #دفاع_مقدس 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
970228-Panahian-M-ImamSadegh-CheguneMehrabaniKhodaRaBavarKonim-03-18k.mp3
7.95M
#چگونه_مهربانی_خدا_را_باور_کنیم (جلسه سوم) #استاد_پناهیان 💚
باز هم شب شد... و من ماندم و جواب سوالی که پاسخش...مرد میخواهد! امروز برایت چه کردم؟؟ یگانه مولا و امامم، هرچه کردم نشدم آنچه شما خواسته‌ای... ای که عالم به کفِ توست، خودت کاری کن!😔 💔
هرشب با مولایمان صحبت کنیم فقط چند دقیقه، برای عالم وقت بگذاریم...!😢 .
🌷 💌 (قسمت چهارم) 🔹... در را بست و رفت، صدای پایش تبدیل شد به صدای موتور ماشینی که می رفت و دور می شد و دورتر و من از پشت پنجره می دیدمش که کوچک می شد و کوچک تر و... من خواب از سرم پریده بود. ناراحت هم، بله بودم، یا شدم. منتها به خودم مسلط شدم و گفتم «اگر احساس وظیفه نمی کرد حتماً نمی رفت، می ماند پیشم.» هر کاری کردم بخوابم نشد، نتوانستم. دلم هوای جایی را کرده بود که او آنجا بود. به او و مثل او غبطه می خوردم که آن جاست و من نیستم. تا سپیده صبح بیدار بودم. نمازم را خواندم و داشتم قرآن زمزمه می کردم که در زدند. مادر محمود بود. نرسیده صدایش زد. جوابی نشنید، آمد از من پرسید «کو پس محمود؟» گفتم «رفت» گفت «کی؟» گفتم «دیشب» گفت «کجا به این زودی؟» گفتم «یک مأموریت فوری براش پیش آمد» 🔸 رفت گوشه ای نشست زل زد به روبرو گفت «فاطمه، تو هم نتوانستی پابندش کنی بماند.» سرش را تکان داد گفت «دامادش کردم شاید این همه نرود کردستان که نبینمش.» بعد زد به پاش و گفت «من، نه، هیچ وقت حریفش نشدم.» با خودم گفتم «مگر من شدم؟» ما فقط سه سال با هم زندگی کردیم و اگر بخواهم روزهایی که با هم بودیم با ارفاق حساب کنم فقط صد روز توانستیم کنار هم باشیم. تازه اگر دو سه ساعت را یک روز حساب کنیم! 🔹روز اول که گفت «می توانید با همچین آدمی بسازید؟» محو گل های قالی بودم. گفته بود «من زندگیم روی دوشم است. تا وقتی جنگ هست من هم هستم. اگر آمدم زنگ در خانه تان را زدم می دانستم آمده ام خواستگاری کسی که از خودمان است می داند دارد چی کار می کند. خواهش میکنم خوب فکر کنید. نمی خواهم اسیر احساسات بشوید.» 📝 ادامه دارد... 📚 💚 @mahmodkaveh
😍 کوتاه ترین راه برای رسیدن به خدا ابراز محبت به دوستان خدا و خدمت به خلق خداست. اگر کسی نمی‌تواند دوستان خدا را دوست داشته باشد و یا حتی با یکی از دوستان خدا دشمنی دارد، هرگز نمی‌تواند به خدا برسد. 💚 @mahmodkaveh
(قسمت پنجم) 🌷 💌 🔹... همیشه آرزوم بود با یک سید ازدواج کنم. شاکی بودم از این که محمود سید نبود و من عروس حضرت فاطمه(س) نشده بودم. تا این که خوابی دیدم که دلم را روشن کرد. خواب دیدم دارند جهیزیه مرا می برند به خانه امام و من خیلی خوشحالم که دارد این اتفاق می افتد. حتی یادم است یکی گفت : «چرا این جا؟» و یکی جواب داد : «جهیزیه عروس امام است دیگر» و من بیدار شدم و خوشحال و سعی کردم دیگر هرگز به این چیزها فکر نکنم. البته محمود هم کسی نبود که نشناسم. از دو سال قبل از خواستگاری می شناختمش. حتی از طرف سپاه و به عنوان مددکار و برای سرکشی به خانواده اش، خانه شان هم رفته بودم. کارم این بود که بروم به خانواده رزمنده ها و شهدا سر بزنم، بگویم و بشنوم، ازشان دلجویی کنم و نگذارم احساس دلواپسی کنند. همان جا بود که شنیدم محمود کم می آید خانه سر می زند. مادرش گفت «کاش کم می آمد. اصلاً نمی آید.» خواهر بزرگش گفت «ننه ام هفت هشت ماه یک بار آمدن را می گذارد پای حساب اصلاً نیامدن» مادرش گفت «دروغ می‌گویم، بگو دروغ می گویی. نمی آید دیگر» پرسیدم «تلفن هم نمی کنند؟» مادرش گفت «چه حرف هایی میزنی خانم جان» خواهرش گفت «اصلاً» گفتم «پس از کجا می فهمید سالم است؟» مادرش گفت «گاهی دوستی، کسی می آید خبر می دهد می گوید سلام رساند.» گفتم «همین؟» خواهرش گفت «همین هم برای محمود یعنی خیلی» خواهرش یک مدت خیلی کوتاه با ما کار می‌کرد. زیاد توی خانه‌شان احساس غریبی نمی کردم. 📝 ادامه دارد... 📚 💚 @mahmodkaveh
😍 خدایا! آنقدر تو را در لابلای تمامی لحظه ها و پشت تمام پرده ها جستجو می کنم تا بتوانم به راحتی تو را ببینم، معنای نگاهت را دریابم و مهربانی چشمانت را لمس کنم. آنگاه پیام تک تک حادثه های زندگی‌ام، که مقدرات تو و امتحانات من است را خواهم فهمید و دیگر برای همیشه بنده وفادار تو خواهم بود. 💚 @mahmodkaveh
😍 نیاز ما به رحمت خدا بیشتر از نیاز ما به آب و هواست. شاید به همین دلیل باید در آغاز هر کاری ذکر 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🌸 را بر دل و زبان جاری کرد. اگر خدا به ما رحم نکند قوانین هستی ما را له خواهند کرد. همان قوانینی که باعث استحکام حیاتند و اگر نباشد نمی شود در این دنیا زندگی کرد. 💚 @mahmodkaveh
🌷 کسانی که خیلی دوست دارند برای هدایت دیگران تلاش کنند و عشق به سعادت آدم ها داشته باشند به جای اینکه بمیرند، می شوند. این آن ها را صاحب قدرتی جاودانه و تأثیری گسترده برای کمک به انسان ها برای رسیدن به سعادت خواهد کرد. بهتر از فرشته ها به کمک ما آدم های مُردنی می شتابند. 💚 @mahmodkaveh
وقتـی می گویـم برایـم دعـا کـن، یــعنـی کـم آورده ام. یـعنـی دیـگـر کاري از دست خـودم بــرای خـودم بــر نـمـی آیـد ... 😔 #شهید_محمود_کاوه 🌷 💚 @mahmodkaveh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 💌 (قسمت ششم) 🔹... محمود گفت «می توانید؟» هیچ وقت نشد زهرا را به اسم صدا بزند. یا زیاد بغلش کند. یا بردارد جایی ببرد بگرداندش. آن بار حتی بچه نرفت بغلش. ازش ترسید رفت بغل صاحبخانه. محمود گفت «مگر لولو خور خوره دیده ای باباجان؟» زهرا آمد بغل من، دستش را انداخت گردنم، برگشت ناآشنا خیره شد به محمود. صاحبخانه گفت «نترس عموجان، به خدا این آقاهه باباته!» سرم به حرف زدن با زن ها گرم شد بعد از شام. داشت دیر می شد، رفتم به صاحبخانه گفتم «بی زحمت محمود را صدا کنید برویم خانه» صاحبخانه گفت «مگر به شما نگفت؟» گفتم «چی را؟» گفت «رفت» گفتم «کجا؟» گفت «بابا این دیگر چه بشری است» گفتم «طوری شده؟» گفت «فکر کردم به شما گفته که دارد این طور سریع می رود» گفتم «جان به لب شدم، بگویید دیگر» گفت «از منطقه جنگی تماس گرفتند گفتند زود باید بیاید.» شرمنده گفت «فکر کردم به شما گفته» گفتم «دیگر عادت کرده ام» گفت «نیامد لااقل از پدر و مادرش خداحافظی کند» گفتم «آنها هم عادت کرده‌اند.» گفت «میخواهید برسانمتان؟» گفتم «این راه هم عادت کرده فقط من و زهرا را با هم ببیند» 🔸گفتند آن شب توی هواپیمایی که قرار بوده محمود را ببرد مهمات بوده و خلبان نمی‌خواسته محمود را ببرد. با این بهانه که «هوا را ببین خودت. نمی‌شود پرواز کرد.» گفتند «محمود کلتش را در می آورد می گذارد پشت گردن خلبان می‌گوید «حالا چی؟ باز هم هوا خراب است؟» خلبان می گوید «باید کنترل کنم ببینم» محمود می گوید «زودتر، این کلتم خیلی زود حوصله اش سر می‌رود.» 🔹خطاب به خدا گفتم : «لایقم ندانستی عروس فاطمه ات بشوم؟» محمود گفت «می توانید؟» 📝 ادامه دارد... 📚 💚 @mahmodkaveh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#سلام_امام_زمانم ❤️ من در این خلوت خاموش سڪوت اگر از یاد تو یادی نڪنم ؛ می شڪنم ... •┄❁ قرار‌ هر شب‌ ما ❁┄• فرستادن پنج #صلوات بہ نیت سلامتی و تعجیل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان «عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهرشهیدکاوه @mahmodkaveh
🌷 💌 (قسمت هفتم) 🔹... همه آمدند گفتند «محمود شهید شده» گفتند «بعضی از شهرهای کردستان چراغانی کرده‌اند و دارند با خنده و رقص و این چیزها شیرینی می‌دهند به مردم» گفتم «شده حالا؟» خبر موثق آمد که «نه، زخمی شده فقط. ولی خبر پیچیده توی شهر زده روحیه بچه ها را خراب کرده» 🔸خودش برام گفت «آمدند به خودم هم گفتند. حسابی زخم و زار بودم نمی توانستم تکان بخورم، کمرم و پشتم داغان بود. دکترها هم گفته بودند نباید از تخت بیایم پایین. دیدم بچه ها روحیه شان را باخته اند، لباس فرم پوشیدم، پوتین پام کردم، فانسقه بستم، رفتم توی شهر، قرص و محکم راه رفتم. رفتم توی بازار، جایی که مردم می زدند می رقصیدند.» به چند نفر می گوید «برای چی جشن گرفته اید؟» کسی جواب درستی نمی دهد از ترسش. می‌رود از کسی که داشته شیرینی پخش می کرده و می خندیده و می رقصیده می پرسد. طرف می گوید «کاوه مُرده، بفرما دهانت را شیرین کن، خنده هم بکن» محمود صاف تر می‌ایستد، با وجود دردی که داشته، صدایش را بلند می کند توی بازار می گوید «کاوه منم، هنوز زنده ام، به کوری چشم آن هایی که نمی توانند ببینند.» بعد به مرد خندان می‌گوید «برو و این را به ارباب هات هم بگو» مرد خنده یادش می‌رود می‌گوید «چی بگویم؟» محمود می‌گوید «بگو کاوه هنوز زنده است» 🔹صبح ها اگر محمود خانه بود با هم می زدیم بیرون. او می رفت کردستان، من می رفتم سر کار. با این امید که «این جنگ هم بالاخره یک روز تمام می‌شود. مطمئنم. آنوقت فقط من می‌مانم و محمود» محمود گفت «می توانید؟» 📝 ادامه دارد... 📚 💚 @mahmodkaveh
گله ای نیست اگر این همه آواره شدیم ... تا زمانی‌که نیایی سروسامانی نیست 💔
رهبر انقلاب در پیامی به مناسبت هفته دفاع مقدس و روز تجلیل از شهیدان و ایثارگران: یاد نام شهیدان مایه‌ی سربلندی ملّت و نشانه‌ی راه به سوی پیروزی است. فداکاری شجاعانه‌ی آنان است که عظمت ملّتها و عمق مبانی فرهنگی و تمدّنی آنان را به اثبات میرساند. همه وظیفه داریم نامهای نورانی شهیدان را تکریم کنیم و عظمت جایگاه آنان را در یادها ماندگار سازیم. افتخاری است برای کوی‌ها و برزن‌ها که نام شهید و عنوان شهادت بر فراز آنها بدرخشد؛ این موهبت هم‌اکنون در سراسر کشور وجود دارد و باید ادامه یابد. سلام خدا و اولیائش بر شهیدان عزیز. @mahmodkaveh
شهدا تنها به زبان نگفتند اِنّی حَربٌ لَِمَن حٰاربَکُم، #عاشورا را با تمام وجود درک کردند و مصداق «اَلَذیّنَ بَذَلوُ مُهَجَّهُم دُونَ الحُسین (ع)» شدند... رفیق! #شهادت معطل من و تو نمی‌ماند، اگر سرباز خدا نشوی؛ دیگری می‌شود. #بی_ادعا باش و #شهدایی زندگی کن تمام هویت و مرام شهدا خلاصه شده در همین #بی_ادعایی از خودت و دلبستگی‌های دنیایی‌ات که بگذری تازه می‌شوی لایـــــق شهـــــادت🌷 یادت باشد، نگاه #شهدا حاڪی از این است ڪه بعدشان چه ڪرده‌ایم؟! دیگر #شرمندگی ڪافیست! رهرو #راهشان باشیم نه شرمنده نگاهشان... 💔 @mahmodkaveh
حیران و آشفته، یعنی حال کسی که مرگ را نخواهد، اما هم نباشد! یعنی حالِ من... 😭 .