eitaa logo
💕سردارشهیدمحمودکاوه💕
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2.8هزار ویدیو
113 فایل
✨کاوه:فرزندکردستان ،معجزه انقلاب✨ 🌷امام خامنه ای:"محمود"زمان انقلاب شاگردمابودولی حالااستادماشد🌷 الفتی با خاک پاوه داشتیم🌹 مثل گل محمود کاوه داشتیم🌹 نی نوایی از دم محزون اوست🌹 خاک کردستان رهین خون اوست🌹 ارتباط باادمین کانال👇👇 @fadak335
مشاهده در ایتا
دانلود
#هر_کسے_خواست طولانے بودن شب یلدا را بداند بگو از غواص هاے عملیات کربلاے ۴ بپرسد . #شبی_کہ_هنوز_هم_ادامہ_دارد ... iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سیره عملی سردار شهید ((محمود کاوه)) نرسیده به روستای سرا ، محمود ایستاد . آهسته گفت : کمین! طولی نکشید که از سه طرف به ما تیراندازی کردند . در تمام عمرمان ، اولین باری بود که کمین می خوردیم . ظرف چند ثانیه ، محمود گروه را آرایش نظامی داد . کاملا خونسرد و مسلط بود . با اسلحه تخم مرغی اش هر چند گاهی تیراندازی می کرد ، تا ضد انقلاب جرأت نکند جلو بیاید . مهماتشان داشت ته می کشید . باید تا آمدن نیروی کمکی مقاومت می کردیم . در آن اوضاع و احوال محمود تغییر موضع داد و آمد وسط بچه ها . گفت : این جا جایی است که اگه چیزی از خدا بخواین اجابت می شه ، خدا به شما نظر داره . صحبتش تاثیر عجیبی روی بچه ها گذاشت ؛ طوری که احساس کردیم بدون نیروی کمکی می توانیم از پس دشمن بر بیاییم . با هدایت دقیق و زیرکانه ی محمود ، پخش شدیم تو منطقه تا دورشان بزنیم . در همین گیر و دار ، نیروی کمکی هم رسید . از همه طرف روی سر دشمن آتش می ریختیم . آن ها که این چشمه اش را نخوانده بودند ، پا به فرار گذاشتند و منطقه را خالی کردند @mahmodkaveh
🌷رمی خاک🌷 قسمت دوم به روایت محسن محسنی نیا یک موتورسوارداشت باسرعت ازروی یک تپه که کاملادرتیررس عراقی هابودبه سمت مامی آمد.بادگیرآبی اش اورانمایان کرده بود.بچه هابادادوفریادهای گوش خراش،می خواستنداورامتوجه کنندکه برودوازپایین تپه بیاید،ولی اوهمانطوربی محابامی آمدتااینکه رسیدبه محدوده خط ما.پیاده شدوموتورش رازدروی جک.درکمال تعجب دیدم که پرتقالی راازجیب بادگیرش درآوردوشروع کردبه پوست کندن!راست ایستاده بود،بدون آنکه وحشتی ازترکش خمپاره هاوتیرهای قناسه داشته باشد.انگارنه انگارکه آنجاخط مقدم جبهه است وآتش اززمین وآسمان داردمی بارد... ادامه دارد حماسه کاوه ص ۲۴۴ @mahmodkaveh
سیره عملی سردار شهید ((محمود کاوه)) هر کسی چیزی گفت ، تا اینکه نوبت به محمود رسید . گزارشی از وضعیت منطقه داد ، بعد خیلی جدی و محکم گفت : ما باید با ضد انقلاب برخورد قاطع داشته باشیم ، باید ریشه شان را بکنیم . همه سراپا گوش بودند ، گاهی لبخند می زدند و با بغل دستی شان پچ پچ می کردند . نتیجه جلسه هم این شد که تا آخر دهه فجر کاری به کار ضد انقلاب نداشته باشیم . همین که جلسه تمام شد بچه ها دور صیاد را گرفتند . از طرز نگاهش معلوم بود خیلی از کاوه خوشش آمده ، همان طور که دست کاوه را توی دستش گرفته بود ، گفت : آقا محمود مواظب خودت باش! ما حالا حالا ها به تو احتیاج داریم
سیره عملی سردار شهید ((محمود کاوه)) یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم . اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر کاوه . کم مانده بود سکته کنم ؛ سر محمود شکسته بود و داشت خون می آمد . با خودم گفتم : الان است که یک برخورد ناجوری با من بکند . چون خودم را بی تقصیر می دانستم ، آماده شدم که اگر حرفی ، چیزی گفت ، جوابش را بدهم . کاملاً خلاف انتظارم عمل کرد ؛ یک دستمال از تو جیبش در آورد ، گذاشت رو زخم سرشو بعد از سالن رفت بیرون . این برخورد از صد تا توگوشی برایم سخت تر بود . دنبالش دویدم . در حالی که دلم می سوخت ، با ناراحتی گفتم : آخه یه حرفی بزن ، چیزی بگو ، همانطور که می خندید گفت : مگه چی شده؟ گفتم : من زدم سرت رو شکستم ، تو حتی نگاه نکردی ببینی کار کی بوده همان طور که خون ها را پاک می کرد ، گفت : این جا کردستانه ، از این خون ها باید ریخته بشه ، این که چیزی نیست . چنان مرا شیفته خودش کرد که بعدها اگر می گفت : بمیر ، می مردم @mahmodkaveh
🌷رمی خاک🌷 قسمت سوم به روایت محسن محسنی نیا اولش فکرکردم شایدنمی داند پادرچه مهلکه ای گذاشته که اینقدرآرام وبی خیال است،اماوقتی کمی دقت کردم ،دیدم اوکسی جزمحمودکاوه نیست،خیلی زودازاین فکرم منصرف شدم؛چراکه اوکسی نبودکه بی گداربه آب بزند.حالابقیه بچه هاهم اوراشناخته بودند.عجیب ترازآن کارش،این بودکه نه اسلحه ای ،نه بیسیمی ونه همراهی داشت.چندنفرازبچه هابلافاصله ازسنگرزدن بیرون.دست اوراگرفتندبعدهم به زورآوردندش توکانال.خلاف ماکه کپ کرده بودیم،اوهم آنجاهم تمام قدایستادوخیره به روبه روشد........ ادامه دارد حماسه کاوه ص۲۴۴ @mahmodkaveh
🌹🍃 🍃 •• #پلاک •• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻شهــید محـمـود کـاوه : دشمن باید بداند واین تجربه را کسب کرده باشد که هر توطئه ‌ای را که علیه انقلاب طرح‌ ریزی کند امت بیـدار و آگـاه با پیروی از رهبـر عزیـز آن را خنثــی خواهـد کرد و مـا هیچگاه نخواهیـم گذاشت که خـون شهیـدانمان هـدر رود. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خــتم 14صلــوات به نیت شـ❣ــهید •| #محـمـودکـاوه
🌷 💌 (قسمت یازدهم و پایانی) 🔹... خطبه عقد را امام(ره) برایمان خواند. آقای آشتیانی رفت نزدیک گفت «دامادمان آقای کاوه است، محمود کاوه، می‌شناسیدشان که؟» امام نگاهش کرد، لبخند زد، سرش را گرفت طرف آسمان، چیزی بر لب زمزمه کرد که به دعا می‌مانست. یک قرآن با خودمان برده بودیم. دادیم امام امضایش کرد. هنوز یادگار نگهش داشته‌ام. محمود گفت «می‌توانید؟» 🔸 دکترها بهش گفته بودند باید برود خارج. گفتم «می‌روی؟» دستوری گفتم. گفت «کی جرأت دارد بگوید نه» تمام کارهایش را هم کرد اما نرفت. مثل همیشه در رفت، رفت کردستان، آخرین باری بود که دیدمش. شب خانه یکی از فرماندهان بودیم، از منطقه جنگی باهاش تماس گرفتند احضارش کردند. ساعت یازده بود. گفت «آمده‌ام باز هم بگویم دارم می‌روم.» گفتم «مثل همیشه» گفت «این هم قسمت من است دیگر» گفتم «مداوای سرت چی می‌شود پس؟» گفت «آن هم یک طوری می‌شود. زیاد سخت نگیر» گفتم «اما آخر این دفعه گفتند خیلی خطرناک است» گفت «زیاد حرفشان را جدی نگیر، آنها همیشه از این حرف ها می‌زنند» سینه سپر کرد گفت «پس چرا هنوز اینقدر سرپام اگر ترکش ها خطرناکند؟» خندید گفت «بده من این زهرا خانم را می‌خواهم یک ماچش کنم» صورت زهرا را بوسید گفت «این دفعه دیگر خداحافظ» 🔹 پرید توی ماشین رفت، دیگر ندیدمش. هیچ وقت. زنگ هم که زد من نبودم باهاش حرف بزنم. آن روز رفته بودم خانه یکی از هم‌کلاسی هایم. داشتیم با هم درس می خواندیم. شهریور بود. دو تا از تجدیدی هایمان را باید امتحان می دادیم. یک استادی هم داشتیم که داشت آنجا با ما کار می‌کرد. زنگ زدند. محل نگذاشتم. گفتم حتما مهمان های دوستم هستند. دیدم نه. مادرم است و برادرم. رنگ از روم پرید تا دیدم نگاهم نمی‌کنند یا حرف توی حرف می‌آورند. جانم آمد بالا تا شنیدم «نترسی آ، فقط گفته‌اند محمود مجروح شده» گفتم «لابد مثل همیشه» مادرم خندید گفت «آره آره مثل همیشه» زل زدم توی چشم‌هایش گفتم «جان زهرا را قسم بخور تا باور کنم» لبش لرزید، اشک توی چشم‌هایش جمع شد، زد توی سر خودش گفت «چرا جان بچه را قسم می‌دهی که آدم این‌طور بزند توی سر خودش» از هوش رفت، افتاد توی بغل خودم، به دوستم گفتم «یک لیوان آب قند می‌آوری؟» گفت «برای مادرت؟» گفتم «نه برای خودم» محمود گفت «می توانید؟» گفتم «با اجازهٔ بزرگترها... بله» 📚 @mshmodkaveh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سیره عملی سردار شهید ((محمود کاوه)) رفتيم غذاخوری پرشنگ (از رستورانهای شهر سقز) با بچه ها گرم صحبت بوديم و انتظار می كشيديم هر چه زودتر غذا را بياورند ، احساس كردم محمود خودش با ما هست ولی حواسش جای ديگری است . زير چشمی به چند نفر تازه وارد نگاه كردم ، از طرز نگاه محمود فهميدم كه وضعيت غير عادی است . در همين حال محمود و يكی از بچه ها بلند شدند و دويدند طرف ميز آنها ، تا آمدم به خودم بجنبم ، ديدم درگير شدند ، ما هم رفتيم كمكشان ؛ همه را گرفتيم و دستبند زديم ، لباس هايشان را دقيق گشتيم ، چند تا كلت و نارنجك داشتند ، آن روز از خير غذا خوردن گذشتيم ، سريع آنها را به مركز سپاه آورديم و سپرديمشان دست حفاظت اطلاعات . خاطرم هست در بازجوئی ها ، اعتراف كردند كه می خواستند كاوه را ترور كنند @mahmodkaveh
✨ امام خامنه‌ای : جوانان وقتی به شهدا دل ببندند ، راهشان را دنبال می‌ڪنند . چهره شهدا را برای جوان‌هایِ امروز روشن ڪنید @mahmodkaveh
سیره عملی سردار شهید ((محمود کاوه)) راننده كاميونها مي گفتند : اگه ما رو اعدام هم بكنين ، با اين همه مهمات به خط مقدم نمي رويم! وقتي صحبتها و اعتراضات آنها تمام شد ، كاوه شروع كرد به صحبت ، گفت : ما اينجا هيچ كس را با زور به خط نمي بريم ، خيلي از اين بچه ها كه الان مي بينيدشون ، براي رفتن به خط گريه مي كنن ، سعي شون اينه كه از هم سبقت بگيرند . بعد هم بدون اينكه يك كلمه درخواست ماندن از آنها بكند ، گفت: انشاا... سعي مي كنيم بار كاميونهاتون رو همين جا خالي كنيم . كاوه وقتي ازدهام بچه ها را ديد ، گفت : بهتره بريم دفتر ما ، بقيه حرفها را آنجا مي زنيم . نيم ساعت نگذشته بود كه جلسه كاوه با آنها تمام شد و همه شان آمدند بيرون ، بعضي هایشان داشتند گريه مي كردند . نمي دانم آن روز كاوه به آنها چه گفته بود كه از اين رو به آنرو شدند . همان روز كاميون ها همه ی مهمات را رساندند منطقه @mahmodkaveh
آیت الله بهجت: یک صلوات تبدیل به چنان نوری در عالم برزخ برای مردگان می شود که آنها را از گرفتاریهای آن عالم نجات میدهد. تا می توانید برای اموات خود صلوات بفرستید که چشم انتظارند.
🌷🍀✨🌷🍀✨🌷🍀✨🌷🍀 💠امام صادق(ع) و تعلیم دعای غریق در عصر غیبت❗️ 🔰طولانی شدن غیبت (عج) باعث ایجاد سیل شبهات و تردیدها در دل‌های شیعیان و مؤمنان به امام عصر خواهد شد و آنها را در شبهه فرو خواهد برد. ⭕️از این رو امامان شیعه ازجمله امام صادق(ع) در کنار استدلال‌ها و نقل احادیث و برهان به تعلیم دعا در عصر غیبت به شیعیان همت گماشتند و توصیه های فرموده‌اند. 🌻از جمله اینکه امام صادق(ع) در این باره فرمودند: به‌زودی در شبهه‌ای خواهید افتاد و بدون امام و راهنما خواهید ماند. از این شبهه‌ها و تردیدها رهایی نمی‌یابد مگر آن ‌کس که "دعای غریق" را بخواند. 🔹راوی می‌پرسد: دعای غریق چگونه است؟ ❤️امام صادق پاسخ می‌فرمایند: ✨یا اللَّهُ یا رَحْمَنُ یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَی دِینِک✨ ای خدا، ای بخشنده، ای بخشایشگر، ای کسی که قلب ها را دگرگون می سازی! قلب مرا بر دینت پایدار فرما. ✴️گفتنی است؛ مداومت به دعای غریق در عصر غیبت امام زمان(عج) بسیار تاکید و توصیه شده است.
🌸امام حسین ع🌸 💢براستی که مردم بنده دنیاهستند ودین لقلقه زبان آنهاست تا جایی که دین وسیله زندگی آنهاست دین دارند 💢وچون درمعرض امتحان قرارگیرند دینداران کم میشوند 📚تحف العقول صفحه ۲۴۵
... 🍃امام‌ صادق(ع) فرمودند : ایمان خود را قبل از ظهور تکمیل کنید ، چون در لحظات ظهور ، ایمان ها به سختی مورد امتحان و ابتلا قرار می گیرند..!! 📚اصول‌کافی؛ج۶؛ص۳۶۰؛ح۱
🔅💕🔅💕🔅💕🔅 🍃چقدر پر مے ڪشد.... دلم بہ هواے تو 🕊 انگار تمام پرنده هاے جهان در قلبم آشیانہ ڪرده اند... شهید-محمود-کاوه❤️ یادش کنیم باصلوات @mahmodkaveh
🌷رمی خاک🌷 قسمت چهارم به روایت محسن محسنی نیا بچه هاازسرعشق وارادتی که به اوداشتند،بایک دنیاحرص وجوش خواستندکه بنشیند.کاوه به اطرافش نگاهی کردوبعدخم شدومشتی خاک ازلبه کانال برداشت وباقدرت آنهاراپاشیدسمت عراقی ها.همه هاج وواج به این حرکت اونگاه می کردند.هنوزذرات خاک درهوامعلق بودندکه روکردبه بچه هاوگفت:«خداکورشون میکنه؛لازم نیست شمادیگه کپ کنید.»این کلمه هاراچنان بااعتقادمی گفت که تاثیرعمیق آن رابه وضوح می شددرچهره تک تک بچه هادید.کاوه کمی راجع به ادامه عملیات واینکه نیروهابایدآمادگی خودشان راحفظ کنند،صحبت کردوبعدهم رفت.ازآن لحظه به بعد،بچه هاچنان شیرشدندکه بی محابامی ایستادندوتیراندازی می کردند.طولی نکشیدکه ...... ادامه دارد.... @mahmodkaveh
سیره عملی سردار شهید ((محمود کاوه)) نيروهاي دشمن و نيروهاي ضد انقلاب دست به دست هم داده بودند و هم زمان آتش شديدي مي ريختند . از طرفي هم بالگردهاي توپ دارشان ما را از بالا گرفته بودند زير آتش . كاوه گاهي با وسواس خاصي دوربين مي كشيد روي مواضع دشمن ، گاهي هم از طريق بي سيم با علي قمي صحبت مي كرد و وضع دقيق نيروها را جويا مي شد . بعد از نماز ظهر تصميمي گرفت كه هيچ كدام از ما دليلش را نفهميديم . مسئول ميني كاتيوشا را صدا زد . نقشه اي را پهن كرد روي زمين و نقطه اي را به او نشان داد . گفت : اين سه راهي را بكوب ، كاوه ايستاده بود نزديك او و هر چند لحظه فرياد مي زد : رحم نكن ، مهات بده ، بزن ، بزن! طولي نكشيد كه علي قمي تماس گرفت ، صدايش هيجان و شادي خاصي داشت ، گفت . محمود جان! ما رسيديم روی ارتفاعات ، تمام هدفها را گرفتيم . گل از گل محمود شكفت و به سجده افتاد ، يادم هست همان روز مطلع شديم حدود 300 نفر از عراقيها و ضد انقلاب ، در سه راهي پشت سياه كوه ، به درك واصل شده اند و اين براي همه عجيب بود . راز آن دستور كاوه پس از سالها هنوز برايم كشف نشده باقي مانده است
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 ما حاضر نیستیم خودمان را اصلاح بکنیم اگر خودمان را اصلاح بکنیم به تدریج همه بشر اصلاح می شوند 📚بهجت عارفان در حدیث دیگران/ص20
🌸 امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف: عِلم ما به شما احاطه دارد و چیزی از اخبار شما بر ما پوشیده نیست. 📗 تهذیب الاحکام، مقدمه جلد۱ ص۳۸
راستــ گفت 🌷 دیندار آن است که درکشاکش بلا دین دار بماند و اینک ماییم و غرق در هوای نفسانی 📎ای صراط المستقیم ها راه نشانمان دهید می خواهیم دیندار بمانیم 💫اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
هـر #شـــب تڪــرار مـی شــود مشــق دلتنڪَــی مــن #دلتنڪَـــم نقطہ ســـر خط ...! #شهید-محمود-کاوه❤️🕊 یادش کنیم باصلواتی برمحمدوال محمد 🌺اللهم صل علی محمدوال محمدوعجل فرجهم🌺 @mahmodkaveh
سیره عملی سردار شهید ((محمود کاوه)) يكبار بعد از اينكه مدتها تو جبهه مانده بود ، آمد مرخصي ، با خودم گفتم : حتماً چند روزي مي مونه ، مي تونم از سپاه مرخصي بگيرم و تو خانه بمونم . همون شب حاج آقاي محمودي ، از دفتر فرماندهي سپاه مهماني داشت ، چند تا از فرماندهان سپاه را با خانواده دعوت كرده بود ، من هم دعوت بودم . محمود كه آمد ، به اتفاق رفتيم آنجا ، بيشتر مسئولين سپاه هم آمده بودند ، مردها يكجا و زنها اتاق ديگري بودند . نيم ساعتي بعد از شام آماده رفتن شديم ؛ تو حياط به حاج آقاي محمودي گفتم : آقا محمود را صدايش بزنين ، بگيد كه ما آماده ايم ، حاج آقا با تعجب نگاهي به من كرد و گفت : مگر شما خبر ندارين محمود رفته ، يكدفعه فكر كردم اشتباه شنيدم! گفتم : كجا رفت؟ چرا به من چيزي نگفت؟ گفت : داشتيم شام مي خورديم كه از منطقه تلفن زدند ؛ كاري فوري با او داشتند ، گوشي را كه گذاشت ، پا شد رفت فرودگاه تا بره منطقه نتوانستم خودم را كنترل كنم ، زدم زير گريه ، دست خودم نبود آخر ، چهار پنچ ساعت بيشتر از آمدنش نگذشته بود . بعدها كه فهميدم عراق تو منطقه والفجر9 پاتك زده و محمود بايد بدون حتي يك لحظه درنگ به منطقه مي رفت @mahmodkaveh
... حضرت 🔸دینداری انسان وقتی معلوم می شود که بر سر دو راهی دنیا و آخرت ، و متابعت هوای نفس و شیطان یا بندگی رحمان قرار گیرد .