سیره عملی سردار شهید ((محمود کاوه))
بايد تا قبل از رفتن نيروهای تامين جاده ، به ديوان دره می رسيديم كه نرسيديم ، تصميم گرفتيم شبانه به دشمن بزنيم . چراغ خاموش راه افتاديم سمت ديوان دره ، زير لب با خودم می گفتم : اگه بميرم بايد اين تريلی مهمات رو امشب برسونم به نيروها . پيچ هر جاده ای را كه رد می كردم ، تمام دعاهايی را كه حفظ بودم می خواندم . تو مقر به قول معروف هنوز عرق تنم خشك نشده بود كه يكی آمد و گفت : آقای ريحانی تلفن كارت داره! حدس زدم كه بايد از سقز باشد ، خودم را آماده يك توپ و تشر درست و حسابی از طرف كاوه كردم ، محمود گفت : رضا گل كاشتی ، غرور ضد انقلاب رو شكستی! گفتم : برای چی؟ مگه چی شده! گفت : با مهمات و اسلحه ، دوازده شب آمدی توی جاده ، آن هم جاده ی ديوان دره! پدرشان را در آوردی چنان روحيه ای به من داد كه اگر لازم می شد ، همان شب باز راه می افتادم و مهمات را تا خود سقز می بردم
گر مرا هیچ نباشد ...
نه به دُنیا نه به عُقبی
چون تـ❤️ـو دارم ؛
همه دارم ...
دگرم هیچ نباید
#امام_زمانم
#اللہم_عجل_لولیڪ_الفـرجـــ
#در_محضر_خوبان 🌸🍃
آیت ا.. قاضے را درخواب دیدم
گفتم چه چیزۍ حسرت شما دردنیاست ڪه انجام نداده اید؟
فرمودند:حسرت میخورم چرا در دنیا فقط روزی یڪبار زیارت عاشورا مۍخواندم.
˝آیت الله بهجت˝
@mahmodkaveh
سیره عملی سردار شهید ((محمود کاوه))
گروهبان جعفری از تكاورهای ارتشی بود ، محمود او را فرمانده ی يك پايگاه گذاشته بود ، پايگاه دكل بنفشه . اين پايگاه مشرف به سقز بود و خيلی اهميت داشت . يك روز نزديك صبح بی سيم زد و گفت : به پايگاه حمله كردند . نيروی كمكی می خواست . می دانستيم او و بقيه بچه ها مقاومت می كنند . با يك گروه سريع خودمان را رسانديم پايگاه دكل . دم دمای طلوع خورشيد ، وارد پايگاه شديم . كسی زنده نبود . گروهبان جعفری وسط پايگاه افتاده بود ، غرق خون بود . ياد حرفش افتادم ، حرفی كه مدتها قبل گفته بود ( اونقدر با كاوه می مونم تا شهيد بشم )