زندگی اش تقلای بیش از حد
برای هر چیزی بود؛ برای فراموشی
برای به دست آوردن و برای نگه داشتن
.
در این دنیای بزرگ
جایی هم آخر برای تو هست...
راهی هم آخر برای تو هست...
درِ زندگانی را که گِل نگرفتهاند!
- محمود دولتآبادی /🌿
به او گفتم: سنگی را که قرار است بر سرت
بیاندازم، میگذارم روی زمین برای نشستن.
تو سخت مرا بتوانی عصبانی کنی ؛
“بعد کم کم شعر میشود و ادامه میدهد:
بسیار غمگینم؛
شهری که در آن ساکنم، اصلا شکل شهری که در من ساکن است نیست.”
.
انسان از آن چیزی که دوست میدارد، خود
را جدا میسازد، در اوج خواستن نمیخواهد،
در اوج تمنا نمیخواهد، دوست میدارد اما در
عین حال میخواهد که متنفر باشد.
.