هدایت شده از محمود معلمی
انجام میشد که به صورت یک رویه قانونی درآمده بود و عملا پیش از آنکه رأیی در صندوق انتخابات انداخته شود، نمایندگان شهرهای مختلف تعیین شده بودند. حداقل نتیجه انتصابی بودن این نمایندگان در مجالس دوران رضاشاه این بود که تمامی قوانینی که به مجلس ارسال میشد، بدون هیچگونه اختلاف و مخالفتی از سوی نمایندگان تصویب میشد. در واقع دوران رضاشاه را باید دوران سلطنت به شیوهای خاص نامید زیرا فرامین شاه در مجلس، بدون هیچگونه مخالفتی به تصویب میرسید. به معنایی دیگر، شاه هم نقش تصویب قوانین را بر عهده داشت و هم به اجرای آن مشغول بود.
شرایط مجالس در دوران رضاشاه پس از مجلس هفتم به شدت اسفبارتر جلوه کرد زیرا تا پیش از این و به خصوص در مجالس پنجم تا هفتم، نمایندگان راستین ملت همچون آیتالله مدرس به دفعات، مخالفت خود را با شیوه حکمرانی، استبداد و تقلبهای گسترده رضاشاه ابراز میکردند ولی از دوره هشتم به بعد جای خالی این افراد بیش از پیش در مجلس حس میشد و عملا هیچگونه مخالفتی از سوی نمایندگان نسبت به اقدامات و لوایح رضاشاه مطرح نمیشد. تمامی این مجالس در فضایی بسیار آرام برگزار میشد و به دور از کوچکترین تنش، رسالت خود را بر تصویب کلیه لوایح تحت امر دولت رضاشاهی گذارده بودند.
یکی از مباحثی که در مجالس اول تا سوم بسیار مورد چالش قرار میگرفت، اعتبارنامه نمایندگان بود. این امر در مجالس هفتم به بعد بدون کوچکترین اختلاف نظر و مخالفتی و با برگزاری حداکثر دو جلسه تأیید میشد و نمایندگان منتخب رضاشاه بدون هیچگونه محدودیتی در راستای اهداف و برنامههای وی عمل میکردند. نکته قابل تأمل اینجاست که پروسه رأی اعتماد دادن به نخستوزیر و وزرای انتخابی وی، بدون هیچ تنشی برگزار میشد و همواره تمامی وزرای پیشنهادی از سوی نخستوزیر که عملا پیشنهاد رضاشاه بود، با رأی بالا از مجلس رأی اعتماد میگرفتند و مشغول به کار میشدند. در واقع این نمایندگان مجلس بودند که از سوی نخستوزیر منتخب رضاشاه انتخاب و تأیید میشدند نه بالعکس.
نکته دیگری که به قبل از به سلطنت رسیدن رضاخان مربوط میشود نوع رفتار وی با مجالس دوره قاجار بود، رضاخان که نتوانسته بود در مدت زمان مجلس چهارم فرمان رئیسالوزرایی را از احمدشاه قاجار بگیرد، به واسطه ضعف شاه جوان و ترسی که در وجود این شاه نسبت به رضاخان وجود داشت، در دوران فترت میان مجلس چهارم و پنجم شورای ملی با امضای این پادشاه ضعیف، به سمت رئیسالوزرایی برگزیده و به موجب خروج احمدشاه از کشور رسما حاکم ایران شد. این مسئله موجب این امر شد که در آستانه انتخابات مجلس پنجم، بسیاری از دست نشاندههای نخستوزیر جدید در کشور، به واسطه اینکه کنترل انتخابات در اختیار نیروهای نظامی تحت امر رضاشاه بودند به سادگی به مجلس راه یافتند تا در مقابل تعداد اندک اپوزیسیون مجلس، شرایط انتقال حکومت از قاجار به پهلوی را ایجاد کنند.
در یک کلام میتوان گفت مجلس شورای ملی در دوره رضاشاه ملعبهای بیش نبوده و نمایندگان از سوی وی و از روی لیستی که نوشته شده بود انتخاب میشدند.
از دین شعاری تا دین ستیزی!
رضاشاه در ابتدا برای کسب وجهه در راستای دستیابی به سلطنت، تظاهر به اسلامگرایی و پایبندی به اسلام را در اعلامیهها و بیانیههای خود تکرار میکرده است، اما در مرحله عمل و دستیابی به سه گانه سکولاریسم، ناسیونالیسم و اتاتیسم(دولت سالاری) مجبور به پیوند با نخبگانی چون علی اکبر داور میشود تا بتواند پروژه تضعیف مذهب و سکولاریسم را به پیش ببرد و خودش را از بند روحانیون و طبقه مذهبی رها سازد.
از این روی بود که وی پس از به قدرت رسیدن یک دین ستیزی عریان و آشکار را به نمایش گذاشت و در یکی از گامهای برنامه دین ستیزانه خود به کشف حجاب پرداخت.
رضاشاه از دو اصل اساسی پیروی میکرد؛ نخست مبارزه با روحانیت و نیروهای مذهبی و دوم تقلید و کپیبرداری از غرب. این تقلید به حدی بود که در حوزه پوشاک نیز روی داد. در محورهای اساسی اصلاحات رضاشاهی، تغییر جایگاه زنان، آن هم با استفاده از زور و نمادهای غربی، مسئلهای بود که بیشترین مخالفتها را به همراه داشت.
نخستین کسانی که طرح کشف حجاب را اجرا کردند، مدارس، دانشگاهها، کارکنان دولت و زنان صاحبمنصبان سیاسی و نظامی بودند. حکومت شرایط را برای حقوق بگیران خود سخت کرده بود. در آن زمان مراسم و میهمانیهای مختلفی برگزار میشد و رسم بر این بود که حاضرین با همسران خود در این مراسم شرکت کنند. مقامات کشوری و لشکری، روسای ادارات، کارمندان دولتی، مستخدمین شهر، نظامیان و سایر شخصیتهای سیاسی، ملزم به شرکت در مهمانیهایی بودند که برای آنان تدارک دیده شده بود و آنها در صورت عدم شرکت در این مهمانیها مجازات و از شغل خویش برکنار میشدند و طبیعی بود که حاضران در این مراسمات و میهمانیها باید به صورت بیحجاب ظاهر میشدند!
هدایت شده از محمود معلمی
اقتصاد ویران در دوره رضاشاه!
پس از روی کارآمدن رضاشاه انتظار میرفت که وضعیت اقتصادی که به دنبال جنگ جهانی اول و همچنین بیکفایتی سلاطین قبلی به شدت متزلزل شده بود بهبود یابد ولی این وضعیت تا پایان حکومت پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی بر همان مدار پیش از سلطنت پهلوی میچرخید و در بسیاری از موارد وضعیت بدتر از پیش نیز شده بود.
پس از روی کار آمدن سلطنت پهلوی نه فقر فراگیر نسبت به گذشته کاهش یافت و نه کارگزارانی کارکشته و دلسوز استخدام شدند تا برنامه و بودجهای برای اصلاح ساختار بغرنج اجتماعی و اقتصادی کشور تنظیم کنند. به علاوه اینک بیش از هر زمان دیگر جایگاه ایران در روابط بینالمللی متزلزل گشت.
جمعیت ایران که به دلیل شیوع بیماریهای همهگیر، سوء تغذیه، فقدان امکانات بهداشتی و... به کندی افزایش مییافت، در این سالها به ۱۱ میلیون نفر رسیده بود، بی آنکه توزیع آن بر مبنای ۲۵درصد در شهرها، و ۲۵درصد عشایری و ۵۰درصد روستایی تغییر کند.
در سراسر این دوره پرداختها دچار کسری مزمن بود و پیوسته بر میزان بدهی های خارجی افزوده میشد. در ساختار اقتصادی
هدایت شده از محمود معلمی
یا فنی صنعتی کشور تحول بارزی رخ نداده بود. نزدیک به ۹۰درصد نیروی کار در کشاورزی و صنایع دستی روستاییاشتغال داشتند و ۱۰درصد باقی مانده به تجارت، خدمات دولتی و صنایع شهری مشغول بودند. عمدهترین کالاهای وارداتی ایران مصنوعات صنعتی و عمدهترین صادراتش مواد خام، محصولات کشاورزی، نفت و صنایع دستی نظیر فرش بود.
نزدیک به ۸۰ تا ۹۰درصد مبادلات بازرگانی ایران با روس و انگلیس صورت میگرفت. با این حال دوره پهلوی اول به جنگ خلاصه نمیشود اگر چه در این دوره شاهد احداث صنایع زیر بنایی و ایجاد راههای مواصلاتی و برخی اصلاحات اقتصادی بودیم اما فقر ناشی از سوء مدیریت، استبداد و فساد طبقه حاکم، بی سوادی و جهل توده مردم، دوران سختی را برای ایران رقم زد.
پرونده سراسر سیاهی!
البته عملکرد پهلوی اول را به موارد پیش گفته نمیتوان خلاصه کرد ، به موارد زیر دقت کنید؛
- جدایی رشته کوههای آرارات و بخشیدن آن به ترکیه
- کشتار و تبعید بیش از ۲۴ هزار نفر از مردم ایران
- جدایی دهکده توریستی فیروزه در خراسان شمالی و اعطای آن به روسیه که امروز جزو قلمرو ترکمنستان محسوب میشود.
- امضای قرارداد ننگین سعدآباد با کشورهای همسایه عراق ، ترکیه و افغانستان و جدایی بخشهای زیادی از ایران
- بخشیدن اروند رود به عراق که سالها بعد در جنگ تحمیلی تاوانها دادیم
- جدایی مناطق «بولاغباشی»، «جوزر»، «قوریگل» ایران توسط ترکیه در زمان رضاشاه
- جدایی روستاهای «سیرو» و «سرتیک» و برخی مراتع متعلق به کردهای «جیکانلو»ایران توسط رضاشاه
- جدایی دشت ناامید در سیستان به مساحت ۳ هزار کیلومتر در سال ۱۳۱۷
- اعطای امکانات به باستان شناسان آمریکایی برای کاوش در تخت جمشید و تاراج آثار تخت جمشید توسط این باستان شناسان
- غاصب۲۱۶۷ از روستاهای کشور و صدور سند این روستاها به نام خود
- قتل عام کسانی که از دادن زمینهایشان به رضاشاه سر باز زدند و نیز کشتن مخالفان خود با آمپول هوا(توسط پزشک احمدی معروف)
- ممنوعیت عزاداری امام حسین(ع) در ماه محرم و صفر
- شهادت روحانیون به نام ایرانی به مانند شهید مدرس به جرم مخالفت با فعالیتهای ضد انسانی رضاشاه
- کشتن شعرا، روشنفکران و ادیبانی همچون فرخی یزدی ، میرزاده عشقی ، واعظ قزوینی و بسیاری از نویسندگان ایرانی توسط رضاشاه
- تبعید نقاش نامی ایرانی کمالالملک به بیابانهای نیشابور
- به شهادت رساندن و مجروح کردن بیش از ۱۵۰۰ تن از مردم عادی مشهد در مسجد گوهرشاد و در جوار حرم مطهر امام رضا(ع)
- تاسیس ارتشی که حتی نتوانست ساعاتی در برابراشغالگران مقاومت کرده و در نتیجه رضاشاه با خفت و خواری هرچه تمام تن به تبعید داد
- قلع و قمع کردن عشایر ایران و تبعید بسیاری از آنان
و دهها مورد دیگر نشان میدهد که رضاشاه نه پدر ایران نوین که بانی تخریب کشور و سپردن آن به بیگانگان شدیدتر از آنی که پیش از او توسط سلاطین بیکفایت در جریان بوده می باشد.
درخصوت راه آهن جنوب بهشمال که به اصطلاح ازموفقیتهای رضاشاه می گویند اقتصاددانان معتقدند این راه آهن به دستورانگلیس وباپول ایران ساخته شدباهدف دسترسی انگلیس به دشمن دیرینه خود یعنی شوروی که البته هیچ سودی برای ایران نداشت و فقط ازیک شهرایران عبور می کرد سه سال بعد که جنگ جهانی شروع شد انگلیس ازطریق این راه آهن سلاح و امکانات برای جنگ با شوروی منتقل می کرد وراه آ هنی که برای مردم ایران مفید بود راه آهن شرق به غرب بود که پهلوی و انگلیس موافق نبودند البته مقایسه کارهایی که درزمان رضا و محمدرضا درطول حدود پنجاه سال حکومت پهلوی انجامشدبا اقدامات ۴۰ساله انقلاب اسلامی قابل مقایسه نیست که در جای خود می توان بحث کرد
https://eitaa.com/mahmoodmoalemi
هدایت شده از محمود معلمی
درخصوص محمدرضا شاه کتاب "خاطرات ارتشبد فردوست"که ازدوران دبیرستان تا زمان سقوط رژیم پهلوی همراه شاه بوده و مدتی مسئول اطلاعات و مسئولیت های دیگری هم در رژیم پهلوی داشته خیلی خوب است و جنایات اخلاقی و.....اوراشرح داده است همچنین کتاب خاطرات مادرمحمدرضا بخشی از شخصیت فرزندخودرا مکتوب می کندیک جمله آن این است "روزی محمدرضا گفت مردشوراین سلطنت را ببرند گفتم چرا؟ گفت آمریکائیها هواپیما وخلبانان مارابردهاند ویتنام جهت جنگ با مردم ویتنام و ازمن که شاه این کشور هستم اجازه هم نمی گیرند" آیا کسی که شخصیت های زیادی را مانند آیت الله سعیدی و غفاری راباکوبیدن میخ درشت درمغزسریابا اره آهنی سرآنهارادونیم می کند یا هزاران دانشجو ،استاد، کارگر ، کاسب، روحانی و...رادرسیاه چالهای ساواک و زندان اوین زیربدترین شکنجهها به شهادت میرساندودرسالهای ۵۶ و۵۷ سینما رکس آبادان ومسجدکرمان رابه آتش می کشدوعده ای از مردم به شهادت می رسند وپس از به شهادت رساندن عده ای زیادی از مردم درمیدان ژاله(شهدا)ازهلیکوپتر اوج تظاهرات مردم را تماشا می کند برای نجات جان خود و همسرش که به دست انقلابیون نیفتد ذلیلانه از کشورفرار می کند می توانگفتمتین وموقر بوده است (البته تصور او این بود که مانند سال ۱۳۳۲ امریکاکودتا می کند کشته به کشور برمی گردد) از جهت اخلاقی هم همه می دانند دوست دخترهای او و زنانی که از خارج بویژه فرانسه برای اومی آوردند که یکی از معشوقه های شاهبه نام خانم طلا درخیابان توسط فرح کتک می خورد دراین زمینه کتابی کهنامبردم را حتما بخوانید و کتابهای دیگری ازجمله کتاب"ایران دیروز، امروز ، فردا از استاد دانشگاه محسن نصری را بخوانید
https://eitaa.com/mahmoodmoalemi
هدایت شده از محمود معلمی
درخصوص تاسیس دانشگاه نیز بایدگفته شودکه هدف انتقال فرهنگ وآداب ورسوم غربی هابه جامعه مسلمان ایران بودکه هنوزهم نتوانسته ایم کامل اصلاح کنیم درخصوص ایجاد محضرودفاترثبت اسناد هم هدف گرفتن قدرت ومحبوبیت روحانیت بود درهمه زمینه هاایران عملا مستعمره انگلیس واروپابود
نکته مهم اگرقبول داریم انگلیس باکودتارضاخان رابه پادشاهی رساندوباکوچکترین انحراف انگلیس اورا ازحکومت خلع کردآیامی توان اقدامات رضاخان رادرجهت منافع ملی ملت ایران دانست یاانگلیس!!؟راستی آیارضاخان امنیت کشوررابرای اینکه انگلیس منافع بیشترباامنیت رابرداشت کنندوجرابه دستورانگلیس فروغی راکه مهره کامل انگلیس بودرابه نخست وزیری برگزیدوچرافروغی دردونوبت(ابتداوانتهای)حکومت رضاخان نخست وزیر شد
هدایت شده از خادم الحسین
خلجی حسین احمد:
چند نکته خدمت دوستان
تعجب اینجاست چرا بعضا افرادی هستند که لقب استاد روی خود می گذارند (استادمعلمی) حاضرند هر مکتوبه ای را به خوانندگان خود تحمیل کنند بدون آنکه به اطلاعات خوانندگانشان توجه نکنند . در ویس فوق جناب استاد فراموش کرده اند که افغانستان در دوره ی قاجاریه جدا شده نه پهلوی۲ ایشان فراموش کرده اند اوضاع سیاسی آن روز ایران طوری بوده که احدی حاضر به قبول رهبری جامعه را نداشته است و رضا خان با اسرار مشروطه خواهان سرکار آمد ۳ در آن زمان کلیت ارضی ایران بر باد رفته بود و پرداختن به جزئیات امری معقولانه نبوده است فی المثل جدایی بحرین دهکده فیروزه ۱۳۰۶ زمانی اتفاق افتاده که تمامیت ارضی ایران در خطر بوده و نجات کلیت آن امری اولی بوده است۴چرا استاد معظم فقط به کنفرانس تهران و... اشاره دارند خوب است اطلاعات ایشان را تکمیل کنیم .بله عهد نامه های زیادی به ایران تحمیل شد مثلا آخال و..... که زمینه آن از زمان قاجاریه کلید خورده بود وتعیین مرزی به جزئیات آن در زمان پهلوی اول رسیده بودکه هر کدام خیلی درد نا کند بهتر است به شرایط زمان هم توجه کرد ضمنا فراموش نکنیم در برابر قوای متفقین ارتش رضا خان که هیچ تقریبا تمامی اروپا و روسیه با آن همه قدرتش در مقابل نازیها دوام نیاورد و تا دروازه های مسکو پیش رفت واگر مدد سرمای روسیه نبود امروزه چیزی بنام روسیه وجود نداشت .لهستان مدعی تماما ازبین رفت بهتراست تاریخ را را درست بخوانیم واز روی حب و بغض تفسیر نکنیم آقای معلمی فراموش نکنند که رضا خان باوجود عیوب زیادی که داشت توانست از یک کشور از هم پاشیده انسجام نسبی بوجود آورد واز طرفی به کنفرانسهایی مثل گوادلوپ و.....پرداخت که نه تنها رضا خان بلکه سیاسیون ایران هیچگاه اراده ای از خود نداشته اند بنابر این اطلاعاتی که می دهیم ابتدا خودمان آگاهی داشته باشیم وبه خواننده احترام کنیم این قبیل افراد مردم را مشتی بی سواد می پندارند که به گفته هایشان اعتنایی نیست. کپی اطلاعات غیر از سردر گمی چیز دیگری نیست بهتراست تاریخ را از منابع معتبر آن شخصا دنبال کنیم🙏تاریخ بخوانیم
هدایت شده از محمود معلمی
سلام متاسفم کسی که خودراانسانی مطلع ازتاریخ می داند بدیهیات رامنکرمشودبله در دوره قاجاربخش های زیادی باعهدنامه گلستان وترکمانچای ازایرانجدا شد ولی چرامنکرمیشوندکه در دوره رضاخان هم اتفاقاتی که توضیح دادم افتاده است حتمابقیه مطالب وجنایآتی که در دوره رضاخان و فرزندش افتاده راقببول کرده همانهابرای خیانت به یک کشورکافی استولی بنده حاضربه مناظره با ایشان هستم خوب است در ادبیات بهتری استفاده کند ولی ازنوع ادبیات مشخص است از پاسخ ها عصبانی است ایرادی ندارد ولی توصیه من به ایشان اینست که از منابع معتبر استفاده کند وبدون بغض وکینهپاسخ بدهد
هدایت شده از محمود معلمی
رضاشاه چگونه بدون جنگ «چوب حراج» به خاک ایران زد
رضاخان در مقابل خارجیها سر تسلیم فرود میآورد. بر خلاف آن تصویری که از او ترسیم شده که به عنوان یک قهرمان ملی، چکمه به پایش است و میخواهد از کشور دفاع کند. ما جاهایی میبینیم که کاملا در مقابل خارجیها تمکین میکند.
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، موقعیت استراتژیک ایران بزرگ در باختر آسیا در طول تاریخ همواره زمینه رشک و وسوسه دشمنان قسم خورده ایران زمین را برای هر چه کوچک تر کردن این سرزمین اهورایی را به همراه داشته است. در طول تاریخ معاصر ایران دشمنان قسم خورده به ویژه انگلیس و روسیه جهت دستیابی به اهداف بلند مدت استعماری خود سرزمینهای وسیعی را در جنوب، شرق، شمال و غرب ایران را به اشغال خود در آوردند. در این میان حاکمان ایرانی حال به دلیل بی کفایتی و یا به دلیل نداشتن ارتش منظم و قدرتمند در جنگهای مختلف شکست خوردهاند و بخشهایی ازایران را واگذار کردهاند.
حال نکته شگفت انگیز در اینجاست، زمانی که رضاشاه به سریر قدرت نشد و مدعی حفظ حاکمیت ایران گردید کمتر کسی فکر میکرد که در روزگار او نیز خاک ایران به تاراج برود. رضاشاه مدعی بود ارتش منظم و با علم روز دنیا ایجاد کرده است. اما این قوای نظامی تنها برای سرکوبی خود مردم ایران استفاده شد و در برابر تجاوزات خارجی فرار را برقرار ترجیح دادند.
بگذریم که داستان پرغصه سر دراز دارد و در این مقال نمیگنجد. اما آنچه در میان دردآور است؛ واگذاری اراضی ایران به کشورهای همسایه بدون هیچ درگیری و جنگ است. آری دوران «رضاقلدر» بخش های مختلفی از ایران جدا گشت که ناله هر میهن پرستی را به آسمان برد.
پایگاه اطلاعی رسانی مشرق در سالمرگ رضاشاه گفتگویی در باب این موضوع با دکتر محمدعلی بهمنی قاجار (دارای دکتری حقوق از دانشگاه تهران) صورت داده است. از بهمنی تا به حال 5 جلد کتاب به چاپ رسیده است. کتاب «تمامیت ارضی ایران در دوران پهلوی» از مشهورترین آنها میباشد.
*در زمان رضاشاه یکی از مسائلی که حکومت پهلوی مطرح هست، تشکیل ارتش مدرن و منسجم بود که مدعی بودند میتوانند بر خلاف قاجار از تمایت ارضی ایران دفاع کنند. آیا تشکیل این ارتش منظم توانست چنین ادعایی را عملی کند؟
قبل از رضاشاه هم تلاشهای زیادی برای تشکیل نیروهای مسلح مدرن در ایران شده بود. یعنی قبل از اینکه فکر مدرن وارد ایران بشود و ایرانیها در واقع از تحولات اروپا باخبر شوند؛ از زمان شاهعباس صفوی شاهد این هستیم که به فکر ایجاد یک نیروی مسلح منظم که دولتی و در اختیار شاه باشد افتاده بودند. به همین دلیل نیروی شاهسونها در زمان شاه عباس تشکیل شد و بعدها نادرشاه افشار نیز نیروی نظامی قوی درست ایجاد گردید. این ادامه داشت تا در زمان قاجار که آقا محمدخان و فتحعلی شاه هم به دنبال چنین کاری بودند. در زمان عباسمیرزا ولیعهد قرار شد نظام جدید اروپایی وارد ایران شود. او یک نیروی مسلحی ایجاد کرد با سبک و لباس متحد الشکل و در واقع نحوه آموزش و سلاح اروپاییها و فرانسویها که به اقتباس از ارتش ناپلئون بود. در دوره ناصرالدینشاه مدارس نظامی متعددی در ایران درست شد. و بعد هم نیروهای مسلح ایران در واقع چند گروه بودند؛ ژاندارمری، نظمیه و قوای قزاق که به سبک روسها درست شده بود. و این فکر که یک نظام اجباری وظیفه به وجود بیاید که مردم و جوانان بیایند در آن خدمت سربازی را بگذرانند و از کشور دفاع کنند در واقع ضرورتش بعد از مشروطه خیلی قوی شد. ما میبینیم که رجال بزرگ آن زمان؛ آزادیخواهان، روحانیون و افرادی مانند مرحوم سیدحسن مدرس پیشگامان این نظام وظیفه بودند.
پس این فکر و جریان ایجاد شده بود و رضاشاه روی این موج سوار شد و با توجه به خواست عمومی که به دنبال ایجاد یک نیروی مسلح قوی برای تامین امنیت جامعه و مملکت بود، این نیروی مسلح را ایجاد کرد. یعنی وقتی رضاخان به عنوان سردار سپه این قشون متحدالشکل و نظام وظیفه را ایجاد میکند، میبینیم که تقریباً تمام نیروهای سیاسی مطرح کشور از او حمایت میکنند. اصلا مرحوم مدرس وقتی که رضاخان به عنوان وزیر جنگ مشغول کار است، عنوان میکند وزیر جنگ منافعی دارد و مضاری هم دارد، اما منافعش بیش از مضارش است. منظور از مضار آن همان خودسری، دیکتاتوری و قلدریش در مقابل مجلس بود. با این حال مرحوم مدرس میگوید که اگر دیدید وزیر جنگ دارد از مسیر و مدارش خارج میشود، رای به عزلش میدهیم که برود در خانهاش بنشیند. او یک وزیر است در مقابل مجلس باید پاسخگو باشد، ولی فعلا به عنوان وزیر جنگ دارد خوب کار میکند.
در واقع آن روز هدف این بود که یک ارتشی ایجاد شود تا از مرزهای کشور دفاع و در داخل هم وحدت ملی را حفظ کند و نیروهای معارض و خودسر و قومگرا که وابسته به خارج از کشور بودند مانند شیخخزعل که
هدایت شده از محمود معلمی
به انگلیسها وابسته بود و یا اسماعیلآقا سیمیتقو که مدتی به عثمانی و بعضی مواقع به انگلیس وابسته بود را سرکوب کند.
با به سلطنت رسیدن رضاشاه کم کم میبینیم این ارتش کار ویژهاش تغییر میکند. یعنی ارتشی که سالهای اول هم نسبتاً خوب عمل کرده بود و کسی مثل شیخ خزعل را سرکوب کرده بود، تغییر پیدا میکند و به ابزار دست رضاخان برای سرکوب مردم تبدیل میشود.

*یعنی به جای اینکه بتواند از تمایت ارضی ایران در برابر خارجیها باشد تبدیل به یک باتومی میشود که بر سر مردم ایران کوبیده میشد.
به تدریج ارتش جنبه ملیاش را از دست میدهد. البته باز هم تا سوم شهریور1320 که رضاشاه سقوط میکند، افرادی در ارتش حضور دارند که واقعاً میهن دوست و خدمتگذار مملکت بودند مانند مرحوم دریادار بایندر(اولین فرمانده نیروی دریایی ایران) که از فرمان ترک مقاومت رضاشاه در مقابل انگلیسها هم تمکین نمیکند و میجنگند و شهید میشود. حتی سربازانی که در ارس بودند اینها با وجود فرمان ترک مقاومت رضاشاه تا آخرین قطره خونشان در مقابل تجاوز شوروی ایستادگی میکنند و آنجا شهید میشوند. یعنی باز این میهن دوستی ایرانی بین بدنه و کادر ارتش و حتی برخی از سران ارتش بود. ولی در واقع رضاشاه میخواست این ارتش ا ابزار دست خودش برای قدرت شخصیاش باشد. در نتیجه از منافع ملی ایران و تمایت ارضی ایران چندان دفاع نمیشود که به نمونهها و مصادیقی اشاره میکنم.
در حقیقت به سه طریق این دوره به تمایت ارضی ایران تعرض میشود. یکی اینکه در مواقعی اصولا در مقابل خارجیها و همسایگان باج داده میشود. یعنی همسایگان به زور مناطقی از خاک ایران را تصرف میکنند و رضاشاه در مقابلشان تمکین میکند. یک مواقعی هم هست که رضاشاه ساده لوحانه به آنها اعتماد میکند و تمایت ارضی کشور و مرزهای کشور را در اختیار اراده خارجیها قرار میدهد. سوم اینکه رضاشاه با تضعیف قوای داخلی کشور، زمینه را برای تجاوز خارجیها فراهم میکند.
* یعنی پادشاه ایران که مدعی است توانسته نظم و امنیت را در داخل ایران برقرار کرده، خود با تضعیف ارتش بخشهایی از خاک مملکت را به همسایهها میبخشد؟
نه با تضعیف ارتش، بلکه با تضعیف نیروی مردم، با تضعیف دموکراسی، با تضعیف ایلات و عشایر و با تضعیف قدرت مردم. شاید هم بدون اینکه قصدی داشته باشد اما این کار را کرده بود و به صورت ناخواسته این گونه میشود.
در مورد اول که رضاخان در مقابل خارجیها سر تسلیم فرود میآورد. بر خلاف آن تصویری که از او ترسیم شده که به عنوان یک قهرمان ملی، چکمه به پایش است و میخواهد از کشور دفاع کند. ما جاهایی میبینیم که کاملا در مقابل خارجیها تمکین میکند. با اینکه رضاشاه مشهور به دوستی با انگلیس است اما برای اینکه بتواند رضایت شوروی را برای خلع دولت قاجاریه به دست بیاورد، علناً در مقابل تجاوز مرزی شوروی سکوت میکند. آنها بر اساس قرارداد 1921 که با ایران داشتند،متعهد بودند که «قصبه فیروزه» را که ییلاق عشقآباد پایتخت فعلی ترکمنستان است و منطقه خلیج حسینقلی را به ایران عودت بدهند. دولتهای مشیرالدوله و قوامالسلطنه تلاش میکنند که این کار عملی شود. ولی ازموقعی که رضاشاه رئیس الوزرا میشود با مذاکراتی که با شورویها دارد، این حق ایران را مسکوت میگذارد. نه تنها این حق ایران را مسکوت میگذارد بلکه در مناطق مرزی شوروی پادگانهای ایران را خلع سلاح میکند و سربازان و افسران ایرانی را میکشند و مناطق مرزی را تصرف میکنند.
*این رخداد در چه سالی اتفاق میافتد؟
در بین سالهای 1302 تا سال 1305 است.
*یعنی بر خلاف آنچه که در زمان قاجار رخ داد و در دو جنگ با روسیه، بخش های مختلفی از ایران از دست رفت؛ رضاخان این بار بدون هیچ جنگی این مناطق را به آنها میدهد؟
کاملا همین طور است. البته نمایندگان مجلس مثل مرحوم مدرس، آن زمان از این ماجرا با خبر نبودند چون این کار تا حدی محرمانه بود. یعنی رضاخان در سال 1302 بحث اعاده سرزمینهای ایرانی را که بر اساس آن قرارداد باید به ایران واگذار میشد را مسکوت میگذارد. چون شوروی با احمدشاه روابطی داشته و قرار بوده از احمدشاه در مقابل رضاخان دفاع کند. ولی رضاخان وقتی نخست وزیر میشود با " شومیاتسکی" سفیر وقت شوروی در ایران، مذاکره میکند و به او قول میدهد که منافع آنها در ایران تامین کند.
*این تامین منافع چه بود؟
یکی از آنها صرفنظر کردن از قصبه فیروزه بود. با این حال وقتی به سلطنت میرسد این ماجرا را در سال 1304 علنی میکند. در قرارداد آبهای مرزی بین ایران و شوروی که در اسفند 1304 منعقد میشود، رضاشاه از آبهایی که سرمنشا آن در داخل ایران بوده و این آبها صدرصد آبهای داخلی ایران هستند، به شوروی سهم میدهد. سهم آبهای مرزی را هفتاد درصد به شوروی میدهد و سی درصد برای ایران برمیدارد. یعنی کاملا در واقع در مسائل مرزی به نفع شوروی عمل می
هدایت شده از محمود معلمی
کند.
* نمایندگان مجلس در این زمینه اعتراضی نمیکنند؟
وضعیت جامعه به گونهای بود که به خاطر تغییر سلطنت در یک شوکی به سر میبرد و در دوره فترت(یعنی بین مجلس پنجم و ششم) این قرارداد منعقد میشود. در آن موقع میبینیم که حکومت پلیسی کم کم شکل میگیرد و مرحوم مدرس ترور میشود.
با این وجود باز اعتراضهایی داریم. حتی صادق مستشارالدوله، کسی که رئیس مجلس موسسانی است که رضاشاه را به سلطنت انتخاب میکند. او مسئوول کمیسیون سرحدی ایران بوده و در این زمینه گزارشی دارد. میگوید اگر این مرزها را ما بپذیریم به ایران خیانت کردیم و من استعفا میدهم و حاضر نیستم در این جامعه مصدر کار باشم.
در مورد مرزهای ایران و آذربایجان در منطقه آذربایجان و رود ارس هم مناطقی را شوروی اشغال نظامی میکنند. مناطق مرزی را مثل دیمان و ساری بلاغ، را اشغال مرزی میکنند. پادگانهای ایرانی غصب میکنند و نیروهای ایرانی را خلع سلاح و آنها را میکشند اما رضاشاه سکوت میکند.
*این ماجرا بعد از قرارداد 1304 است؟
به موازات این تحولات است. در مورد قرارداد ایران و ترکیه مجددا تبلیغات عمومی این است که رضاشاه با آتاتورک مناسبات دوستانهای داشت و در این دوره مناسبات ایران و ترکیه خیلی گرم شد. اما این گرمی به چه بهایی بود؟ رضاشاه در مسائل مرزی کاملا حقوق ایران را به ترکیه واگذار کرد و هر آنچه ترکیه و آتاتورک میخواست، در واقع به او داد. ما میدانیم که قبل از آن در بین ایران و عثمانی یک پروتکل مرزی وجود داشت به نام پروتکل مرزی 1913.
در این پروتکل مرزی 1913، مرزهای شمالی ایران و عثمانی که بعدا میشوند مرزهای ایران و ترکیه، به نفع ایران بود و مرزهای جنوبی که میشد مرزهای ایران و عراق، کاملا به ضرر ایران بود. بنابراین مجلس ایران این قرارداد را قبول نمیکند و فقط نماینده ایران که به کنفرانس 1919 میرود این قرارداد را امضا میکند. نه دولت و وزارت خارجه این را قبول دارند و نه مجلس شورای ملی. اما رضاشاه که دز این زمان قدرت دارد به توصیه محمدعلی فروغی که در هر دو قرارداد دست داشته، در مورد مرزهای ایران و ترکیه از آن پروتکل مرزی که به نفع ایران بوده صرفنظر میکند و اجازه بازنگری این پروتکل به سود ترکیه را میدهد و آن قسمت مرز ایران و عراق که کاملا به ضرر ایران بوده را میپذیرد و به سود عراق.
در مورد مرز ایران و ترکیه، میدانیم که شورشی در کردستان ترکیه صورت میگیرد شورش خویبون(احسان نوری پاشا فرمانده نظامی کُرد علیه ترکیه شورش میکند) ترکها میگویند ما برای اینکه بتوانیم این شورش را سرکوب کنیم، باید منطقه آرارات کوچک در اختیار ما باشد. فروغی آن موقع سفیر ایران در ترکیه بوده است به دولت ایران توصیه میکند که منطقه آرارات کوچک را به ترکها واگذار کنیم که دوستیمان با ترکیه ادامه داشته باشد. بعد از اینکه این منطقه واگذار میشود کُردها شورششان سرکوب میشود، اما ترکیه خواسته جدیدی را مطرح میکند. اعلام میکنند که ما برای همیشه به این منطقه نیاز داریم، چون ممکن است مجددا شورشهایی علیه ترکیه صورت بگیرد. در واقع این منطقه را از ایران گرفتند که مسئله داخلیشان حل شود. حالا میخواهند نه تنها از ما تشکر و قدردانی نکنند، بلکه این منطقه استراتژیک را به طور دائمی به خودشان واگذار کنند. و در مقابلش میآیند یک مبادله ارزی میکنند. پنج برابر آن منطقه استراتژیک را به ایران میدهند ولی در منطقه کاملا فاقد ارزش.
*این منطقه در کجا بود؟
این منطقه در اراضی باژگیران «قطور» است. جایی که ایران در آنجا ادعا داشت. یعنی این گونه نبود که خاک ایران نباشد. ایران میگفت اینجا مال ماست ولی ترکیه قبول نداشت. آنجا را به نفع ایران قبول میکنند و آرارات کوچک را به نفع ترکیه میدهند.
در مورد آن مصداق دومی که خوشبینی و اعتماد به همسایگان است، باید گفت بعد از این همه گذشتها را که نسبت به ترکیه میکند، اختلافات مرزی ایران و افغانستان پیش میآید. رضاشاه فکر میکند با توجه به مناسبات دوستانهای که با آتاتورک دارد و با توجه به گذشتهایی که به نفع ترکیه کرده، اگر در اختلافات ایران و افغانستان یک حَکم ترکیهای بیاید به نفع ایران رای میدهد. بنابراین با حکمیت سپهبد فخرالدین آلتای، ژنرال ترکیهای در حل مسائل ایران و افغانستان موافقت میکند. در آن زمان دولت ترکیه، کشور افغانستان را به ایران ترجیح میدهد. بنابراین ژنرال آلتای ترک، صدرصد به نفع افغانستان رای میدهد. حتی کمیسر مرزی ایران که آقای فرخ است، عنوان میکند که اگر خود افغانها در این ماجرا داور میشدند با انصاف بیشتری حرف میزدند. اما ژنرال ترک هزار کیلومتر مربع از خاک ایران را در مرز ایران و افغانستان به دولت افغانستان واگذار میکند.
نکته مهم در میان که در بحث سوم هم است؛ اینکه رضا شاه با خلع سلاح عشایر که مثلا در مرز ایران و افغانستان قرار داشتند و در مقابل
هدایت شده از محمود معلمی
ش ژاندارمری را به اندازه کافی نمیتواند مستقر کند، به همین خاطر افغانها تجاوز میکنند و مناطقی از خاک ایران را تصرف میکنند و همان مناطق بر سر حکمیت آلتای به دولت افغانستان واگذار میشود.
در منطقه قرهسو که منطقه بسیار استراتژیکی است و الان ترکیه را به جمهوری خودمختار نخجوان و در نتیجه به جمهوری آذربایجان وصل میکند. طبق قرارداد ترکمنچای منطقه قرهسو به دولت روسیه تزاری واگذار میشود. ولی بعد از اینکه روسیه تزاری سرنگون میشود، اقبالالسلطنه ماکویی که فرماندار ماکو بوده، این منطقه قرهسو را تصرف میکند و میگویند این منطقه بیصاحب است و ما دلیلی ندارد این را به روسها تحویل بدهیم. اینها املاک شخصی من و روستای شخصی من است و من اینجا را به روسها پس نمیدهم. این زمینها جزو خاک ایران است. گزارشات متعددی هم برای رضاشاه مینویسد. در مقابل رضاشاه چه کار میکند؟ چون به اموال اقبالالسلطنه ماکویی چشم داشته او را عزل میکند و بعد از مدت کوتاهی به طرز مشکوکی اقبال از دنیا میرود. البته در واقع نقل قول است که کشته میشود. و یک فرد غیر محلی به نام سلطان حسنخان جلیلوند را به فرماندار ماکو انتخاب میکند که او قدرت نداشته ایستادگی بکند. در نتیجه منطقهای که اختلاف بوده بین ایران و روسیه و بعد ایران و شوروی؛ این منطقه به دست ترکیه میافتد. و ترکیه بعداً این منطقه را از روسیه هم میگیرد و روسیه این قرهسو را به ترکیه واگذار میکند. در صورتی که قرهسو در اختیار ایران بوده و اقبال السلطنه ماکویی آنجا را گرفته بود ولی فدای اختلافات شخصی رضاشاه و اقبالالسلطنه ماکویی میشود.
در کلیات عراق؛ در واقع مرز عراق که خیلی به ضرر ما میشود. یعنی منطقه نفتخانه، در مناطق نفتی بین قصرشیرین و خانقین. طبق پروتکل 1313 عثمانی این منطقه را از ایران گرفته بود اما آن پروتکل هیچ وقت رسمیت پیدا نمیکند. فقط یک نماینده ایران به نام احتشامالسلطنه که آنجا رفته بوده، این قرارداد را امضا کرده و نه دولت ایران این را امضا کرده و نه مجلس ایران. منتهی رضاشاه طی یک عهدنامه این منطقه را به عراق واگذار میکند. او در اوج دیکتاتوری (در سال 1316) به مجلس دستور میدهد؛ متن دستورش موجود است که به دستور و فرموده اعلیحضرت همایونی مجلس عهدنامه سرحدی به عراق را تصویب کند. و بعد هم اروند رود را هم کاملا به عراق واگذار میکند که در واقع عراق آن زمان حالت نیمه مستعمره انگلیس بود. و میدانید که آنقدر این آش معاهده سرحدی 1937 با عراق شور میشود که پسرش محمدرضاشاه سعی میکند این را به هم بزند و این عهدنامه در قرارداد 1975 تغییر میکند و خود محمدرضا میگوید که این عهدنامه در شرایط استعماری به ایران تحمیل شده و بنابراین این عهدنامه قابلیت ماندگاری ندارد. یعنی به نوعی به سرسپردگی پدرش آنجا اشاره میکند.

در مورد عراق باید گفت که اصولا بعد از فروپاشی عثمانی با توجه به اینکه مذهب اکثریت مردم عراق شیعه بود، فکر و شوق الحاق به ایران در عراق زیاد بود. یکی از مجتهدین معروف عراق به نام «حاج حسین مجتهد» که پدربزرگ این آقای حاج سید جوادی در دولت موقت است. او به دولت عراق نامه مینویسند که بیایید عراق و ایران را یکپارچه کنیم. در کردستان عراق هم وضعیت همین طور است و شیخ محمود برزنجی که فرمانروای خودمختار کردستان عراق بود نامهای به رضاشاه مینویسد که کردستان عراق تعلق به ایران دارد و ما باید با هم یکی بشویم. اما رضاخان متاسفانه از تمام این حقوقی که میتوانست پیگیری کند صرفنظر میکند. سالها در مورد رسمیت عراق بحث است. دولتهای ایران قبل از رضاخان زیر بار شناسایی عراق نمیرفتند مگر با امتیازگیری. میگفتند ما هم اگر بخواهیم عراق را به رسمیت بشناسیم در وهله اول که اصلا عراق را به رسمیت نمیشناسیم و اگر بخواهیم به رسمیت بشناسیم اولا مسئله مرزیمان باید رد و حل و فصل شود. دوماً امتیازاتی درباره عتبات عالیات به ایران واگذار شود. و ضمن اینکه یک حقوقی برای دو ملیتهای ایرانی و عراقی که آن موقع زیاد هم بودند معلوم شود. اما با هم این خواستهها، رضاشاه با دستیاری فروغی (در اینجا مجددا نقش فروغی پر رنگ است) و با توصیه او رضاشاه از این خواستهها صرفنظر میکند. عراق را به رسمیت میشناسد و بعد خواستههای ایران را پس میگیرد. در مسائل مرزی هم همه را به دلخواه عراق انجام میدهد.
نکته جالب این است که رضاخان در واقع از منافع منطقهای ایران هم غافل بوده است. یک سرهنگی در آن دوره به نام سرهنگ سیاهپوش که فرمانده منطقه مرزی ایران با عراق بود، گزارش میدهد که شیعیان عراق، از حاکمیت عراق ناراضی هستند و آماده قیام. دولت ایران وظیفه اخلاقی و دینی دارد که از این شیعیان دفاع کند. وقتی این گزارش به رضاشاه میرسد، در مورد آن میگوید این مسائل ربطی به ما ندارد و این مسائل داخلی عراق است. یعنی رضاخان هیچ نگاهی به منزلت
هدایت شده از محمود معلمی
منطقهای ایران نداشته است. در واقع میشود یک خط وابستگی بوده که ما از اواسط دوره قاجار در روشنفکرانی که نزدیک بودند به جریان بابی و ازلی خط وابستگی هست، بعد هم در امثال فروغی این خط وابستگی نمود پیدا میکند و بعد هم در خود رضاشاه. این خط وابستگی کاری به ایران با ارتش و بدون ارتش و نیروهای مسلح و اینها نداشته است. این خط وابستگی استقلال ایران را در برابر خارجیها را نمیخواست. هر چقدر امکانات فیزیکی وجود داشته مثل نیروهای مسلح، وقتی این خط وابستگی و آن ذهنیت وابستگی وجود داشته باشد در واقع امکان مقاومت و دفاع از منافع ملی تمامیت ارضی وجود ندارد و همین خط وابستگی در دوره محمدرضاشاه در تجزیه بحرین خودش را بروز میدهد. با وجود اینکه محمدرضاشاه ابتدا بحرین را استان چهاردهم ایران اعلام میکند و مواضع خوبی دارد بر حاکمیت ایران بر بحرین. ولی چون عناصر نفوذی در دربار زیاد بودند، امثال عباس مسعودیها که وابسته به انگلیس و از طرفی وابسته به عربها بودند؛ اینها در واقع مانع میشوند در حق حاکیت ایران بر بحرین و سرانجام باعث میشوند بحرین که جزو خاک لاینفک ایران بوده در سال 1349 از ایران جدا شود.
این عناصر وابسته در واقع همیشه لابی عربها بودند و به ضرر ایران اقدام میکردند. آنها جریان قومگرایی را تقویت و ترویج میکنند. حالا شما فرض بکنید که بعد از انقلاب اسلامی هم متاسفانه جریاناتی در همین سمت و سو فعال هستند. میبینیم بعد از پیروزی انقلاب اسلامی یک فرد روحانینمایی مثل شیخ شبیر خاقانی در خوزستان که خط تجزیه خوزستان را تبلیغ میکند. عزالدین حسینی در کردستان که میخواست خط تجزیه کردستان را تبلیغ کند. لذا متاسفانه در تحولات 16-15 سال اخیر هم ما میبینیم که باز این خط وابستگی به بیگانه و افتخار دفاع از منافع بیگانه در کشور پررنگ شده است.
ما میبینیم که در مجلس ششم افرادی میآیند و طوری سخنرانی میکنند از منافع ایران که رئیس مجلس همان موقع به آنها تذکر میدهد و میگوید که اگر رادیو اسرائیل بخواهد در مورد ایران صحبت کند، در واقع به تندی شما علیه ایران صحبت نمیکند. استاد دانشگاهی داریم به نام دکتر صادق زیباکلام که مرتبا علیه منافع ایران صحبت میکند. در مورد جزایر سهگانه میگوید که حق با اعراب است و باید جزایر سهگانه به اعراب واگذار شود. در مورد خلیج فارس میگوید که این از روحیه فاشیستی و شوونیسمی ما ایرانیان نشأت میگیرد که از نام خلیج فارس دفاع میکنیم و میگوید نباید حساسیت داشته باشیم به نام خلیج فارس. در مورد مسائل قومی معتقد است که ستم ملی در ایران هست و میگوید که در ایران ستم ملی وجود دارد و ایران چند ملیتی است و ملت موهومی به نام ملت فارس وجود دارد که ملتهای دیگری را تحت سلطه خودش قرار داده است. همین امروز شما مستحضر هستید که بحث خاورمیانه جدید و بحث تغییر نقشهها در خاورمیانه یعنی تجزیه کشورهای قدیمی این منطقه که به وسیله نئوکانهای آمریکایی و عناصر افراطی در دولت بوش مطرح بوده است. جریاناتی مثل محافلی نئوکانها، نومحافظهکارها یا موسساتی مثل امریکن انترپرایز. افراطیونی مانند مایکل لدین یا سناتور دانا روهراباکرکه یک سناتور ضد ایرانی است و در همین مراسم فرقه رجوی هم حضور پیدا کرد. اینها علناً در مورد تجزیه ایران و ترویج قومگرای در ایران صحبت میکنند.
متاسفانه من امروز دیدم فردی که دکتری جامعهشناسی دارند و البته یک مرتبه هم از عدم حمایت آمریکا از اصلاحطلبان انتقاد کرده بودند، گفته برای اینکه اصلاحطلبان پیروز شوند، باید روی شکافهای قومی کار کنند. وقتی دونالد ترامپ که کاندیدا ریاست جمهوری آمریکا است میگوید ما در خاورمیانه دیگر دنبال قومگرایی نباید باشیم، محافلی از اصلاحطلبان هستند که با تندترین لایههای آمریکایی و اسرائیلی که از ترامپ هم تندرو تر هستند و علناً در مورد تجزیه ایران و قومگرایی در ایران و شکاف قومی در ایران صحبت میکنند، همنوایی میکنند. این در واقع بیگانهپرستی و وابستگی به بیگانه است.
*در خلیج فارس و مناطق نزدیک به آن در زمان رضاشاه، منطقهای از ایران جدا شد؟
امور در خلیج فارس به نفع ایران شد به دلیل وجود افراد مانند دیادار بایندر بود. در واقع سیادت نیروی دریایی ایران بر خلیج فارس برگشت. حتی بایندر به بندر باسعیدو در جزیره قشم رفت و نظامیان انگلیسی را از آنجا اخراج کرد. و جالب است بدانید که رضاشاه برای این کار بایندر را توبیخ کرد و گفت شما نباید این کار را میکردید چون ما میخواستیم از طریق دیپلماسی این مشکل را حل کنیم. لازم است بدانید که اگر انگلیسیها در باسعیدو حفظ میشدند یک سوراخی هم در جزیره قشم به نفع آنها ایجاد شده بود
*با توجه به واگذاری این مناطق به خارجی ها توسط رضاشاه؛ آیا مخالفتهایی در مجلس ملی و یا در جامعه علیه او صورت میگرفت؟
ببینید در دهه دوم رضاشاه که خفقان مطلق بوده و کسی ج