eitaa logo
شهید آقا محمودرضـا بیضائی
225 دنبال‌کننده
512 عکس
294 ویدیو
0 فایل
﷽ مدافع حرم حضرت زینب (س) نام جهادی : (حسین نصرتی) ولادت: ۱۸ / ۹ /۱۳۶۰ تبریز شهادت: ۲۹/ ۱۰ /۱۳۹۲ 🌹قاسمیه شرق دمشق محل: دفن گلزار شهدای وادی رحمت تبریز .. اینیستاگرم 👇 https://instagram.com/shahid.beyzaei2?igshid
مشاهده در ایتا
دانلود
#گذری_بر_زندگی_شهدا #شهید_محمودرضا_بیضائی قسمت چهل و دوم تو نوجوونیش استقلالی بود.... اهل فوتبال بود ، قشنگ هم بازی می کرد.... اما بعدها که با هم آشنا شدیم وقتی به این قسمت از خاطراتش می رسید ؛ که یه موقعی دوآتیشه طرفدار یه تیم فوتبال بوده و خیلی براش وقت می ذاشته و خیلی براش مهم بوده شرمنده می شد.... احساس می کردم از این که زمانی به یه چیز پوچ این قدر دلبسته بود الان چقدر شرمنده ست.... حالا وقتی می بینم بعضیا چقدر سرسخت و عجیب و غریب به چیزای الکی دل میبندن و متعصب میشن ، مثلا به یه تیم فوتبال از شیخ و مداح و جانباز گرفته تا دانشجو و معلم و استاد و بازیگر و نویسنده و.... ؛ با خودم میگم محمود تو چقدر بزرگ بودی ، که حتی حاضر نمیشدی روح بزرگت رو به این چیزا گره بزنی.... که دل می کَندی حتی از این وابستگی های کوچیک که حتی پیش خودت و خدات شرمنده ی از این دلبستگی بودی.... محمود حلالت باشه هر چی که الان داری و بهش رسیدی.... ولی داداش خودمونیم چقدر پیرهن آبی بهت میومد... محمود دلم برات تنگ شده.... راوی : دوست و همرزم شهید #ادامه_دارد....
#گذری_بر_زندگی_شهدا #شهید_محمودرضا_بیضائی قسمت چهل و سوم یكى از مسئولين مستقيمش می گفت: ماه رمضان بود ، رفته بودم بادينده (منطقه اى كويرى در اطراف ورامين) كه محمودرضا را آنجا ديدم.... مهمانانى از حاشيه ی خليج فارس داشت و با زبان روزه داشت در هواى گرم آنها را آموزش می داد . نقطه اى كه محمودرضا در آنجا آموزش مي داد در عمق ١١٠ كيلومترى كوير بود.... گرماى هوا شايد ٤٥ درجه بود آن روز ولى روزه اش را نشكسته بود در حالی كه نيروهايش هيچ كدام روزه نبودند و آب مى خوردند.... محمودرضا می گفت : من چون مربى هستم و در مأموريت آموزشى و كثير السفر هستم نمى توانم روزه ام را بخورم.... می گفت : حقا مزد محمودرضا كمتر از شهادت نبود . راوی : برادر شهید #ادامه_دارد....
#گذری_بر_زندگی_شهدا #شهید_محمودرضا_بیضائی قسمت چهل و چهارم جمعی از شیعیان مستضعف از یکی از کشورهای منطقه برای آموزش پیش او آمده بودند.... رفته بود حسابداری و گفته بود بابت ساعت هایی که به آنها آموزش می‌دهد حق التدریس روی حقوقش نزنند.... گفته بود چون این ها مستضعفند آموزش آن ها را وظیفه خود می‌داند.... یکی از همسنگرهایش می‌گفت : با این که بعضی از این مهمان ها گاهی موازین را رعایت نمی‌کردند محمودرضا با رأفت و محبت با آن ها برخورد می‌کرد.... یک بار یکی از آن ها از عینک آفتابی محمودرضا خوشش آمد محمودرضا آن را با این که قیمت زیادی هم داشت بلافاصله به او هدیه کرد.... من اعتراض کردم که چرا آن قدر به این ها بها می دهی؟ گفت : ما باید طوری با این ها برخورد کنیم که این ها به جمهوری اسلامی علاقه مند شوند . راوی : برادر شهید #ادامه_دارد....
#گذری_بر_زندگی_شهدا #شهید_محمودرضا_بیضائی قسمت چهل و پنجم محمودرضا حساب حلال و حرام حقوقى را كه مى گرفت داشت.... يک بار دو نفرى بحث حقوق مكفى و اين چيزها را مى كرديم ، گفت : من اگر بخواهم با اضافه كارى حقوق بيشترى بگيرم مى توانم اما اين كار كردن نيست.... بعد گفت : بعضى ها در ساعت اضافه كارى ، كار ندارند ، مى نشينند قرآن مى خوانند كه كلاه شرعى درست كنند براى پولى كه مى گيرند.... محمودرضا می گفت : اين پول حلال نيست . راوی : برادر شهید #ادامه_دارد....
#گذری_بر_زندگی_شهدا #شهید_محمودرضا_بیضائی قسمت چهل و پنجم محمودرضا حساب حلال و حرام حقوقى را كه مى گرفت داشت.... يک بار دو نفرى بحث حقوق مكفى و اين چيزها را مى كرديم ، گفت : من اگر بخواهم با اضافه كارى حقوق بيشترى بگيرم مى توانم اما اين كار كردن نيست.... بعد گفت : بعضى ها در ساعت اضافه كارى ، كار ندارند ، مى نشينند قرآن مى خوانند كه كلاه شرعى درست كنند براى پولى كه مى گيرند.... محمودرضا می گفت : اين پول حلال نيست . راوی : برادر شهید #ادامه_دارد.... @mahmoodrezabeyzai
قسمت چهل و ششم مثل بچه بسیجی ها زندگی می کرد . خیلی ساده.... از تجملات کنار بود . نمی پذیرفت در خانه حتی مبل داشته باشد.... واقعا روحیه اش این طوری بود و این نبود که از روی تصنع باشد و بخواهد تظاهر به زهد بکند.... این اواخر یک بار که با هم در حاشیه ی میدان آرژانتین روی چمن ها نشسته بودیم و داشتیم ساندویچ می خوردیم همین طوری وسط حرف ها ازش پرسیدم با حقوق پاسداری زندگی چطور میگذرد ؟ محمودرضا به جای جواب سؤالم حرف دیگری زد.... گفت : من راضی به گرفتن همین حقوقی هم که می گیرم نیستم.... مدتی است به فکر کاری هستم که درآمد مختصری داشته باشد تا زندگی را با آن بگذرانم و پاسداریم بخاطر چرخیدن زندگی نباشد . راوی : برادر شهید @mahmoodrezabeyzai
قسمت چهل و هفتم وقتى در سال ٢٠١١ موج بيدارى اسلامى منطقه را فراگرفت و حُسنى مبارک در مصر ، بن على در تونس و قذافى در ليبى سرنگون شدند ، يادم هست كه محمودرضا مى گفت : اين كه از آستين مردم منطقه بيرون آمده و دارد اين ديكتاتورها را يكى يكى از سر برمی دارد.... كشته شدن على عبدالله صالح ، ديكتاتور سابق يمن ، كه دستش در ظلم عليه مردم فقير و تحت ستم يمن با سعودى ها در يک كاسه بود ، دوباره حرف محمودرضا را به يادم آورد.... به اميد رهايى امت اسلامى از شر همه ی مزدوران استكبار در منطقه. راوی : برادر شهید .... @mahmoodrezabeyzai
قسمت چهل و هشتم محمودرضا شكسته بود خودش را و به راحتى مى شكست خودش را.... در اين خصوصيت اخلاقى ، در اوج بود.... بدون اغراق مى گويم كه به جز دشمن و جلوى آدم هايى كه زور مى گفتند ، مقابل همه ی بندگان خدا این جور بود.... آن قدر تمرين كرده بود كه خودش را شكستن ، برايش آسان شده بود.... وقتى اولين بار بعد از حدود بيست سال ، مربى كاراته اش را كه سال ٧٠ با هم پيش ايشان تعليم مى ديديم ، ملاقات كرد ، خم شد و دست ايشان را بوسيد ؛ كارى كه هیچ وقت من براى مربيانم نكرده بودم.... اين تواضع را بين مردم حتى با كسانى كه ممكن بود سلوک بسيجى اش را قبول نداشته باشند ، داشت.... اوايل دوره ی پاسداريش در تهران زياد تعريف مى كرد از مواردى كه با آدم های اين جورى برخورد كرده بود و آن ها به او علاقمند شده بودند.... با مردم بى ادعا بود محمودرضا. راوی : برادر شهید .... @mahmoodrezabeyzai
#گذری_بر_زندگی_شهدا #شهید_محمود_رضا_بیضائی قسمت چهل و نهم چند نفر از مسئولين سپاه از تهران مهمان پدر بودند.... يكى از مسئولين تعريف كرد : محمودرضا يک بار براى وام آمد پيش من ! ششصد هزار تومن از من وام خواست ! گفتم : چرا ششصد هزار تومن ؟ پنج تومن بگير.... گفت : واقعا ؟ باورش نمى شد . تا اين حد از اين درخواست ها دور بود.... وقتى بهش گفتم پنج تومن ، هم دست هایش لرزيد هم تعجب كرد.... فكر كنم اگر مى گفتم بيا ده تومن بگير سكته مى كرد يا مى گفت شما مى خواهيد ده ميليون تومن به من وام بدهيد؟! شدنى است يعنى؟ بنده خدا از بس مشغول كار بود ، دنبال اين چيزها نبود . راوی : برادر شهید #ادامه_دارد.... @mahmoodrezabeyzai
#گذری_بر_زندگی_شهدا #شهید_محمودرضا_بیضائی قسمت پنجاهم وقتی تبريز می آمد ، كمتر توى جمع بزرگترها مى نشست.... بلند ميشد و بچه ها را سرگرم می كرد.... پسر من ، سه تا خواهر زاده ها و دختر خودش مدام روى سر و كولش بودند.... تقریبا به جز وقت نماز و کارهای بیرونش ، بقیه ی وقتی را که در خانه داشت صرف بچه ها می کرد آن هم تا حدی که ديگر بچه ها خسته مى شدند از بازی.... شديدا هیجان ایجاد می کرد در بچه ها.... يک بار پسر مرا گرفت گذاشت روى پتو ، بعد پتو را با كمک دامادمان دوتايى گرفتند و بچه را پرتاب كردند بالا تا جايى كه نزديک بود بخورد به سقف !!! دو سه بار ديگر كه اين كار را تكرار كردند ، مادر بچه نتوانست تحمل كند و بلند شد از اتاق رفت بيرون.... وقتى محمودرضا ديد همسرم ناراحت شده ، دست از بازى كشيد . راوی : برادر شهید #ادامه_دارد.... @mahmoodrezabeyzai
#گذری_بر_زندگی_شهدا #شهید_محمودرضا_بیضائی قسمت پنجاه و یکم توی پادگان خودشون و در بین رزمنده های عراقی یا نیروهای حزب الله لبنانی که برای آموزش(احتمالا) آرپی چی آمده بودند نمی توانستند به درستی شلیک کنن یا به هدف بزنن.... محمودرضا می گفت : یکی از بچه های خودمون بود که نظامی نبود اما تو مجموعه مان بود و آمده بود و کنار ما نشسته بود.... رو به آن نیروهای آموزشی کردم و باعصبانیت گفتم این بچه را می بینید ؟ نصف همه ی شماست و الان سلاح رو می دهم به او و می بینید که به هدف میزند !! صدایش کردم ؛ آمد و آرپی جی را دادم بهش که به عمرش با آرپی جی شلیک نکرده بود و گفتم فلان هدف رو باید بزنی.... سلاح رو رو دوشش گذاشت تو دلم گفتم الان اینو میزنه یا به کوه یا میزنه به باغ و.... توسل کردم به امام حسین که شلیک کرد و به حمدلله به نقطه اصابت کرد که بعد از اصابت آرپی جی شکر کردم و گفتم خداروشکر که آبروی جمهوری اسلامی پیش این ها نرفت . راوی : برادر شهید #ادامه_دارد.... @mahmoodrezabeyzai
#گذری_بر_زندگی_شهدا #شهید_محمودرضا_بیضائی قسمت پنجاه و دوم اناشيد حماسى حزب الله را دوست داشت و گوش ميداد.... سال ٨٥ بود كه يک مجموعه از اين اناشيد [سرودها] را داد كه گوش كنم.... بين آنها سرودى بود بنام اُكتب بالدّم النازف ، كه توجهم را بخود جلب كرد و بسيار علاقمند شدم كه متن آن را داشته باشم و حفظ كنم.... ترجيع بند اين سرود "چالموت، الموت لإسرائيل بود كه در هر سطر آن تكرار ميشد.... به اين صورت : اكتب بالدم النازف... الموت ، الموت لإسرائيل... واصنع بالجسد الناسف... الموت ، الموت لإسرائيل... الى آخر .... از محمودرضا خواستم سرود را به يكى از رفقاى لبنانى اش بدهد تا متنش را برايم پياده كند.... چند هفته بعد محمودرضا متن دستنويس عربى اين سرود را با خودش از تهران آورد.... محمودرضا هر از چند گاهى همین طور مقدارى فايل صوتى به عربى كه گاهى سخنرانى و مداحى هم تويشان بود براى شنيدن ميی داد و توصيه مى كرد گوش بدهم حتما.... يک بار ماه محرم بود كه به او گفتم: دارم مداحى هاى ملا باسم كربلايى را گوش می دهم.... گفت : ملا باسم چيه؟! حسين اكرف گوش بده. اسم حسين اكرف [مداح بحرينى] ، تا آن روز به گوشم نخورده بود و آن روز از محمودرضا شنيدم.... پرسيدم : از ملا باسم قشنگ تر مى خواند ؟ گفت : ولايتمدارتر است . راوی : برادر شهید #ادامه_دارد.... @mahmoodrezabeyzai