eitaa logo
『مـهموم』
157 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
3 فایل
﷽ - حسین جان من همانم که به آغوش تو آورد پناھ :) خودمانیم ؛ کسی جز تو نفهمید مرا . .♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
💙🍃🦋 🍃🍁 🦋 🔴کیفر بی اعتنا بودن به نماز چیست؟ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید: ای فاطمه علیها السلام! هر کسی از مردان یا زنان به نماز بی اعتنایی کند خداوند او را به پانزده عقوبت مبتلا گرداند که 6 تا در دنیا و 3 تا هنگام مرگ و 3 تا در قبر و 3 تا در قیامت دامن گیر انسان می شود. اما آنچه در دنیا متوجه انسان می شود.  الف - در دنیا:  1. برداشتن برکت از عمر. 2. برداشتن برکت از روزی. 3. محو سیمای صالحین از چهره و رخسار. 4. بی اجر ماندن اعمال. 5. عدم قبول دعا. 6. عدم مشمولیت دعای نیکان.  ب - به هنگام مرگ:  1. ذلیل 2. تشنه 3. گرسنه خواهد مرد.   ج - در قبر:  1. ملکی او را شکنجه می نماید. 2. قبر او تنگ می شود. 3. قبر او تاریک می شود.   د - در قیامت:  1. وارونه بر زمین کشیده خواهد شد. 2. محاسبه او سخت خواهد بود. 3. خدا به او نظر رحمت نخواهد داشت و به عذابی دردناک گرفتار می گردد 📚 بحارالانوار، ج 83 =صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ رهایی از گناه ╭┅───────┅╮ @mahmoum01 ╰┅───────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌞روزی یک صفحه قران بخوانیم🌞 سوره ❤️ جزء 🍃 صفحه ی ۱۰🌼 @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍ امیرالمؤمنین علی علیه السلام : جان‌های شما بهایی جز بهشت ندارد، پس به کمتر از آن نفروشید. 📚 نهج البلاغه،حکمت 456 امروز شنبه ۲۹ اردیبهشت ماه ۹ ذی القعده ۱۴۴۵ ۱۸ مه ۲۰۲۴ @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ✍ 📚 ما سال ۹۴ تو اهواز تو پادگان حمیدیه، بودیم برا راهیان نور😊 جواد ما بود☺️ جواد همه را صدا کرد برا با چک و لگد😂 به من میگفت بلند شو ابله و رو شکمم راه میرفت😇 اقا بلند شدیم رفتیم گرفتیم وایسادیم نماز تا همه خوندیم، گفت خب ساعت دو عه😅 ساعت ۲ نصف شب نماز صبح😳 آقا خوابید کف کانکس و ماهم اعصابا...😬 هیچی دیگه را برداشتیم و انداختیم روش و دِ بزن😂 🌷 @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷💞💞🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷 🌷مـــا زنده بہ آنیـمـ ڪہ آرامـ نگیریمـ.. 🌷موجیـم ڪہ آسودگی ما عدم ماسٺ.. ° °قسمت ۲۴ °°راز +مامورای پلیس رفتن؟ -آره ولی دو سرباز موندن...عمو عباس +بله -من حلما رو فرستادم خونه پیش مامانم گفتم شاید اینجا موندنشون ... +کار درستی کردی محمدجان - پرستاری که مهاجمو دیده بود قبل از پلیس با من حرف زد +خب؟ -چیزی بهم گفت که به پلیسا نگفت! +چی؟ -گفت آخرین کلمه ای که از زبون بابا شنیده این بوده"شبیخون"... تو این مدت سر پرونده خاصی کار میکردین؟ بابا خیلی بهم ریخته بود!...عمو...عمو عباس +بله، جانم -پرسیدم پرونده مهمی بازه؟ +حتما -عمو عباس متوجه شدی چی پرسیدم؟ میگم شاید مربوط به پرونده ای باشه که بابا این مدت روش کار میکرد. بابا بخاطر حساسیت و بودن پرونده ها چیزی به کسی نمیگه هیچ چیزی رو هم از دفتر کارش خارج نمیکنه ولی قبل از اینکه حالش بد بشه حدود یه ماه پیش یه فلش دستش بود که با دیدن محتویاتش اعصابش بهم ریخت و نذاشت کسی هم ببیندش ! +اون فلش الان کجاست؟ -خونه...میگم شاید منظورش شبیخون فرهنگی بوده هان؟ +یه زنگ بزن حاج خانم بگو میرم از جلو در فلشو تحویل میگیرم -شاید اصلا پرستاره اشتباه شنیده! +نه -نه؟ +آره پسرم نه محمد موبایلش را از جیبش برداشت، و به مادرش زنگ زد. یک ساعت بعد، عباس فلش سبز رنگ را تحویل گرفت و به طرف خانه اش رفت. در راه مدام به کلمه ای که ذهنش را درگیر کرده بود فکر میکرد "شبیخون" یعنی حسین میخواسته چه پیامی را به او منتقل کند؟ وقتی جلوی درِ خانه اش رسید، پشیمان شد. دور زد و به طرف محل کارش رفت. لشکر، مقر، دفتر کار حسین، هیچ جا هیچ اثری از پرونده ای که میدانست دست حسین بوده، خبری نبود. یکدفعه یاد دانشکده افسری افتاد، وقتی آنجا رسید تقریبا شب شده بود. با وجود محدودیتهایی که وجود داشت بلاخره توانست کمد کوچک فلزی حسین را در اتاق استراحت اساتید باز کند. یک حافظه دو ترابایتی آنجا پیدا کرد که لای روزنامه هشت سال پیش پیچیده شده بود. بی اختیار سرتیتر روزنامه را خواند: " کاهش قدرت نظامی و نفوذ ایران در منطقه " با وسواس خاصی جمله به جمله سر ستون را هم خواند: "پس از گفتگو و دیدار امروز رییس جمهور  دکتر سیدمحمد خاتمی با مقامات غربی، تحلیل گران کاهش و ایران را در پی اتخاذ روش های عملکرد رییس دولت ایران، حتمی دانستند" یکدفعه عباس با شنیدن صدای موبایلش به خود آمد. تلفنش را جواب داد: -الو عباس کجایی پس؟ +سلام خانم کمی دیگه میام -این کمی دیگه شما از اذان صبح تا اذان مغرب طول کشید والا به خدا زشته امشب بله برون پسرِ بزرگته پاشو بیا دیگه دیره!!! +الان راه میفتم عباس حافظه الکترونیکی را در روزنامه پیچید و آن را در کیفش گذاشت، اما بعد پشیمان شد، و حافظه سیاه رنگ را که درست به اندازه یک کف دستش بود، در جیب داخلی آورکتش پنهان کرد و بیرون رفت. 🇮🇷ادامه دارد... 🕊اثــرےاز؛ بانوسین.کاف.غین @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷💞💞🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷 🌷مـــا زنده بہ آنیـمـ ڪہ آرامـ نگیریمـ.. 🌷موجیـم ڪہ آسودگی ما عدم ماسٺ.. ° °قسمت ۲۵ °°افشا (سه روز بعد-خانه کوروش) +سلام -چیکار کردم که افتخار حضور سرادر رو توی خونه ام دارم؟ +پس رفتی سر اصل مطلب -چراکه نه من امروز یه جلسه مهم دارم دقیقا بیست دقیقه دیگه عباس از پشت عینکش نگاهی به دستان باریک کوروش انداخت که به سرعت روی صفحه موبایلش جابه جامیشدند بعد از مکث کوتاهی گفت: +ظاهرا باید جلسه رو یه مقدار عقب بندازی -اگه کاری داری میشنوم +شاید نخوای جلوی مستخدم و این نگهبانات بگم. شاید برات خوشایند نباشه که... یکدفعه صدای پارس بلندی باعث شد عباس کمی جابه جا شود و همان موقع سگ بلند و سیاهی از پشت سرش به طرف کوروش پرید. بعد سرش زیر دستان استخوانی کوروش آرام گرفت. عباس اخمی کرد و از جیب لباس نظامی اش یک فلش سبز رنگ بیرون آورد و گفت: +اینم امانتی شما -پس محتویاتشو دیدی؟ درست کردن اینجور فیلم و عکسای دستکاری درمورد خانواده شماهم برای خیلیا کار آسونیه! +قبل از تهدید کردن یه نگاه به محتویاتش بنداز پسر -میدونم چی توشه خودم... +چیه؟ ساکت شدی! نگران نباش من نه گوشی همراهمه نه وسیله ای برای ضبط صدا و فیلم  آوردم. تو اینقدرها هم که فکر میکنی مهم نیستی. -البته مطمئنم تو مثل حاجی خودتو تو بازی که از قبل برنده اش معلومه نمیندازی +زیادی مطمئن نباش! محتویات این فلش فقط یک صدم پرونده تو یکی بیشتر نیست... یکدفعه چهره کوروش برافروخته شد. با اشاره دستش لب تاپی برایش آوردند فلش را که به لب تاپ متصل کرد، مردمک چشمانش بزرگ شد. برق عجیبی چشم های درشتش را ترسناک کرد و گفت: _دنبالم بیا سردار بعد به طرف راهروی کاخ اشرافی اش راه افتاد. عباس نگاهی به اطراف انداخت و با فاصله دنبالش رفت. حدود ده متر جلوتر وارد یک اتاق بزرگ که دیوارهایش پوشیده از قفسه های کتاب و روزنامه بود، شدند. عباس پوزخندی زد و گفت: +ظاهرا اهل مطالعه هم هستی -کتابخونه همسر مرحوممه...و جایی که تو ایستادی دقیقا جاییه که سرش با قفسه ها برخورد کرد. دیدن این صحنه برای منکه عاشقش بودم یکی از وحشتناک ترین اتفاقا.... +من نیومدم با ابهامات پرونده پزشکی قانونی همسر سابقت تهدیدت کنم. -البته این کار ناجونمردانه از سرداری که به درستی و فداکاری مشهوره بعیده، منظور من چیز دیگه ای بود. چیزی که حاج حسین نفهمید! +مطمئن نبودم سوء قصد کار تو باشه.. میدونی آخرین چیزی که قبل از رفتن به کما گفت چی بود؟فامیلی تو رو گفت البته قبل از اینکه عوضش کنی، راستی چرا فامیلی تو با پدر و سه تا برادرات فرق داره؟ یعنی چرا ... -مثل اینکه تو هم حالیت نشد سر...دار! +عاشقان را سرشوریده به پیکر عجب است.. دادنِ سر نه عجب، داشتنِ سر عجب است 🇮🇷ادامه دارد... 🕊اثــرےاز؛ بانوسین.کاف.غین @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍استغفار زشتی را پاک می‌کند! 🔹هروقت فکر کردی و از خودت زشتی دیدی استغفار کن،که زشتی را پاک می‌کند. وقتی زیبایی دیدی بر پیامبر و آلش صلوات بفرست، که زیبایی را زیاد می‌کند. 🔸حاج اسماعیل دولابی ▪️سفر إلی الله 🆔️ @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌞روزی یک صفحه قران بخوانیم🌞 سوره ❤️ جزء 🍃 صفحه ی ۱۱🌼 @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍امام حسن عسكرى عليه السلام: رسيدن به خداوند عزّ و جلّ سفرى است كه جز با نشستن بر مركب شب، پيموده نشود 📚ميزان الحكمه جلد9 صفحه386 امروز یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ماه ۱۰ ذی القعده ۱۴۴۵ ۱۹ مه ۲۰۲۴ @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 💌 🟢شهید مدافع‌حرم صمد فاتح نژاد ♨️جانبازِ جامانده از قافله شهدا 💚حاج صمد علاقه‌ی خاصی به شهدا و مراسم شهدا داشت. با توجّه به وضعیت جسمانی‌اش که جانباز قطع نخاعی بود، تا خبر یا دعوتی برای مراسم شهدا می‌رسید، حتماً حضور پیدا می‌کرد. 🌺در تشییع شهدا حتما سهمیه گل از تابوت شهید داشت؛ از روی ویلچر دستش به بالای تابوت نمی‌رسید ولی حتما اشاره می‌کرد که گل من رو بکَن و بده! چندروزی با گل شهید خوشحال بود و عشق‌بازی می‌کرد. خدا رو چه دیدی شاید حکمت شهادت در همین بود و بابی برای شهیدشدن است! 💚یکبار پرسیدم صمدجان! قبل از جانبازی هم گل برمی‌داشتی؟ جوابش برام جالب بود. گفت: بله برمی‌داشتم ولی نَه مثل تو! من کلّی گل از تابوت می‌کندم و نگه می‌داشتم؛ نَه یک شاخه نسیه و نیم‌قواره که تو می‌کَنی میدی. راستش را بخواهید داشتیم از مراسم تشییع برمی‌گشتیم و یه گل نصفه‌نیمه بیشتر نتونستم بکَنَم! خیلی شلوغ بود. ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات 🪴اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد🪴 🦋🦋🦋🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @mahmoum01 🍃🌷🍃🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷💞💞🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷 🌷مـــا زنده بہ آنیـمـ ڪہ آرامـ نگیریمـ.. 🌷موجیـم ڪہ آسودگی ما عدم ماسٺ.. ° °قسمت ۲۶ °°چشم های بیدار -صبرکن سردار! حالا که به اینجا رسید بذار یه چیزی بهت بگم ریاست جمهوری نزدیکه با که به کمک بی بی سی فارسی تو ایران راه انداختیم این بار سیاسی ما میاره بعد اوضاع واسه هرچی و سخت میشه +حالا که تروریستای مجاهدخلقی وابسته به موسادو گرفتیم چیشده که پشت شماها !؟ قاتلای دانشمندای هسته ای اعتراف کردن، مدرک از تو گنده ترهم  دست.... -مدرک، افشا، مبارزه، جنگ ... بسه دیگه سردار! الان دیگه عصر ! وقتشه با دنیا آشتی کنیم. باید به دنیا ثابت کنیم ما با غرب مشکلی نداریم بلکه دست ... +شعارای مسخره اتو واسه خودت نگهدار.... اگه پرونده حزب سیاسی تون قبل انتخابات رو بشه همین مردم از هستی ساقطتون میکنن... -هیچ وقت این اتفاق نمی افته +میدونی که قطعا این پرونده جای امنیه پس... -من اونقدرها هم که فکر میکنی احمق نیستم که بزنم وسط خونه ام بکشمت +گوش کن پرونده داداشت که با برا دزدی این مملکت نقشه کشیدن هنوز رو میز وزارت بازه! مثل خانواده دالتونا تو تبهکاری گندشو دراوردید. شما آرزو دارید هیچ نیروی و تو کشور نباشه تا راحت بتونید چپاول و جنایتاتونو با دشمنای این آب و خاک شریک بشین ولی... -یه چیزو میدونی سردار؟ بذار یه توصیه ای بهت بکنم که تو که قصد داره با کمک   راه بندازه تو ایران گیر نباشی ...دوست صمیمی پسر کوچیکت همون برادر زن تنها پسر حاج حسین میدونی مدتیه تحت نظره؟ بخاطر گزارشای یه خبرچین وظیفه شناس که از پرونده فتنه بعدی خبرداره! کی فکرشو میکنه یه خبرچین بی ارزش... +از چی حرف میزنی؟ - صادق شیبازی همون میلاد جون...میدونی کیه؟البته که نمیدونی آخه هنوز کار خاصی نکرده که کسی روش حساس بشه .... +درست حرف بزن ببینم چی میخوای بگی؟ -من دارم درست حرف میزنم ولی تو نمیخوای بفهمی سردار...صادق شیبازی عضو ! البته با غیرمستقیم از لندن، همین به برادر هییتی که مدام دست میلاد سبحانی تو دستشه ...خب شاید بگی دوستی برادرزن پسر حاج حسین چه دردسری میتونی برای ته تغاری تو داشته باشه ولی ربط دادنش با من! +داری مهره اتو فدای خودت میکنی! -مهره من؟! اشتباه نکن سردار، من با این کار نمیکنم...دنبال چی میگردی سردار؟ +میبینم که روزنامه{هاآرتص} میخونی! چطور تو خونه ات پیدا میشه؟ مثل اینکه تو خونه موش داری! -پس کوتاه نمیای خیلی خب بچرخ تا بچرخیم +ما میریم شماهم تا جون دارین بچرخین همان موقع یک نگهبان هیکلی و بلند قد جلو آمد، و لباسهای عباس را گشت، بعد با اشاره کوروش، راه را باز کرد. وقتی عباس مصمم و با قدم هایی محکم از انجا بیرون می رفت، فریاد کوروش که بیشتر شبیه ناله بود، بلند شد: _یادت نره چی گفتم سردار! عباس بعد از خروج از خانه کوروش، فورا به محمد زنگ زد و با او در مسجد نزدیک محل کارش قرار گذاشت. نماز ظهر و عصر که تمام شد، عباس بلند شد و روبه محمد گفت: +بیا بریم دفتر فرهنگی طبقه بالا حرف بزنیم -باشه ولی این کار مهم چیه که نمیشه تو خونه... محمد دنبال عباس راه افتاد و حرفش را نیمه تمام گذاشت.   🇮🇷ادامه دارد... 🕊اثــرےاز؛ بانوسین.کاف.غین @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا