پیامخدابہتو:
[بندهمن..
وقتۍکہاتفاقاتپیچدهاست
ودلیلآنهارادرکنمیکنۍ ...
بہمناعتمادکن💛🍃]
【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】🦋
آدم زنده به محبت نیاز دارد و مرده به فاتحه
ولی ما جماعت برعکسیم !
برای مرده گل میبریم ،
و فاتحهی زندگی بعضیها را میخوانیم ...!🌱
[ حسینپناهی ]
【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】🌸
6.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[ #مناسبتے ]
اعتراض من به جا
اعتراض تو به جا
اعتراض حق ماست🤞
[ با مداحی: حاج مهدی رسولے ]
#ایران_تسلیت
#شاهچراغ
#پیشنهاد_دانلود✌️
.
.
- رمز یازهرا ست 💚''
10.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑 بسیار #جالب و زیبا حجاب رو توضیح دادند اولین بار بود که از این زاویه ارزش حجاب رو شنیدم(:
انرژی مثبتی برا باحجابا🌱
#پیشنهاد_دانلود🌿
【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرمت امن ترین جای جهانه ♥️🌍 .
#شب_جمعه🌙
【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】🌿
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸
🌸
#من_میتࢪا_نیستمـ🌿
#زینب_کمایی
#قسمتچهاردهم
بارها به مادرم گفت:
"مادربزرگ این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا
اسم مرا میترا گذاشتید، چه جوابی میدهید؟ من دوست دارم اسمم زینب باشد. من
میخواهم مثل زینب علیه سلام باشم."
میترا تنها اولاد من بود که اسم خودش را
عوض کرد و همهی مارا هم وادار کرد که به جای میترا به او زینب بگوییم. برای همین، من
نمیتوانم حتی از بچگیهایش هم که حرف میزنم به او میترا بگویم. برای من مثل این
است که از اول، اسمش زینب بوده است.
زینب که به دنیا آمد، بابایم هنوز زنده بود و من
سایهی سر داشتم. در همهی سال هایی که در آبادان زندگی کردم، نا باباییام مثل پدر، و
حتی بهتر به من و بچههایم رسیدگی میکرد. او مرد مهربان و خداترسی بود و من واقعا
دوستش داشتم.بعد از ازدواجم هروقت به خانهی مادرم میرفتم، بابایم به مادرم میگفت:
"کبری در خانهی شوهرش مجبور است هرچه هست بخورد، اما اینجا که میآید تو برایش
کباب درست کن تا بخورد و قوت بگیرد."
دور خانه های شرکتی شمشاد های سبز و بلندی
بود. بابایم هروقت که به خانهی ما میآمد، در میزد و پشت شمشادها قایم میشد. در را که
باز میکردیم، میخندید و از پشت شمشاد ها در میآمد.
همیشه پول خرد در جیب هایش داشت و آن هارا مثل نذری به دخترها میداد. بابایم که
امید زندگی و تکیه گاه من بود، یک سال بعد از تولد زینب از دنیا رفت.
مادرم به قولی که سال ها قبل در نجف به بابایم داده بود عمل کرد. خانهاش را فروخت
با مقداری از پول فروش خانه، جنازهی بابایم را به نجف برد و در زمین وادیالسلام دفن کرد.
آن زمان، یعنی سال۴۷، یک نفر سه هزار تومان برای این کار از مادرم گرفت. مادرم بعد از دفن بابایم در نجف، به زیارت دورهی ائمه رفت و
سه روز به نیابت از بابایم زیارت کرد و بعد به آبادان برگشت.
تحمل این غم برای من خیلی سنگین بود. برای همین ناراحتی اعصاب گرفتم و پیش دکتر
رفتم و به تشخیص دکتر، قرص اعصاب میخوردم. حال بدی داشتم. افسرده شده
بودم. زینب که یک سالش بود، یک روز سراغ قرص های من رفت و قرص ها را خورد. به
قدری حالش بد شد که بابایش سراسیمه او را به بیمارستان رساند. دکترها معدهی زینب را
شست و شو دادند. یکی دو روز او را بستری کردند. خوردن قرص های اعصاب، اولین خطری
بود که زندگی زینب را تهدید کرد...
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّڪَالْفَــرَج
#معصومه_رامهر_مزی
🌸
☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸༄⸙
【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】