eitaa logo
『مـهموم』
157 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
3 فایل
﷽ - حسین جان من همانم که به آغوش تو آورد پناھ :) خودمانیم ؛ کسی جز تو نفهمید مرا . .♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رُمان🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼 🍃🌼 🌼 🌙 🌺 سمیرا در حالیکه با گل توی دستش ور میرفت گفت: _میای باهاش فال بگیریم😅 نگاهم درحالیکه به گل بود گفتم: _فال؟!!!😕 +آره دیگه، همین که گلبرگاشو بکنیم _وای از دست تو دختر، اون از کارات تو گلزار شهدا، اینم از فال گرفتنت🙁 خندید و گفت: _مگه چیه، چیکار کردم خب😄 خندیدم😁 و فقط سری از تاسف تکون دادم، یعنی این دختر آدم نمیشد .. قرار بود امروز بریم 🎥سینما که من پیشنهاد دادم بریم 🇮🇷گلزار،🇮🇷  گرچه سمیرا اول مخالفت کرد ولی تونستم راضی اش کنم،  البته آخرش پشیمون شدم از دست کارای سمیرا ..😆 انقدر تو گلزار اومد و رفت، یه بار گل بخره برا خودش، یه بارم گیر داده بود با شهدا یه بستنی بزنیم، یه بار هم شروع کرد به سلفی گرفتن که ترجیح دادم دیگه برگردیم خونه قبل اینکه اوضاع بدتر بشه ..😆😅 نفسمو دادم بیرون که گفت: _خب شروع میکنم، کمی فکر کرد و گفت: _ آهان!  گلبرگ اول رو کند و گفت: _یه خاستگار خوب میاد برام😄 گلبرگ بعدی: _یه خاستگار بد میاد😄 و همینجور ادامه میداد، دیگه واقعا از خنده نمیدونستم چیکار کنم😂 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼 🍃🌼 🌼 🌙 🌺 من- سمیرا خیلی دیوونه ای به صورت خیلی جدی گفت: _حواسم رو پرت نکن جای حساسشه😐😄 من فقط به کاراش می خندیدم😂 دیگه گلبرگ ها داشت تموم می شد، آخریش رو کند و گفت: _یه خواستگار خوب میاد😄 بعدم با خوشحالی گفت: _ آخ جووون😍 خندیدم و گفتم: 😁 _آخرش من دیوونه میشم از دستت دختر کمی هر دومون خندیدیم😄😁 که پرسیدم: _حالا خاستگار خوب از نظرت یعنی چی؟؟ - یعنی اینکه خوب باشه دیگه، خوش اخلاق، پولدار، خوش قیافه، با شخصیت، تحصیل کرده…😎😜 - خب حالا اگه همه شرایط رو داشته باشه بجز اینکه خیلی ام پولدار نباشه چی؟!😇 یه کم قیافشو کج و کوله کرد و گفت: _خب حالا باید ببینم اخلاق و شخصیتش خوب هست یا نه!!😌 - خب اگه یه کمی هم رو حجابت حساس باشه چی؟!!😊 نگاهم کرد و گفت:👀🙁 _وای یعنی یه دیوونه باشه مثل تو - خواهش میکنم عزیزم، پذیرای توهینات سبزتان هستیم😁✋ - خب راست میگم دیگه، آدم این همه عبادت میکنه که چی، پس خودمون چی، عشق و حالمون چی میشه☹️ - خب سمیرا جان، ما عبادت میکنیم که شاید تو مسیر بندگی قرار بگیریم، اصل عبد شدنه نه عابد شدن!! 😊☝️ - اینا که گفتی یعنی چی؟!!!😟 سرمو تکون دادم و گفتم: _هیچی ولش کن😊 کمی تو سکوت قدم زدیم تا کوچه مون راهی نمونده بود، تو این سالها که با سمیرا دوست بودم تمام تلاشمو تو موقعیت های مختلف بکار میبستم که بتونم کمکش کنم تا ‌ کنه، ولی نمی خواستم مستقیم وارد بحث بشم،  اما هر بار هم تقریبا با شکست روبرو میشدم،🙁 باید یه چیزی دل سمیرا رو میلرزوند ..💓🙈 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 @MAHMOUM01
🌺 🌹همیشه وقتے از حیا و حجاب حرف میزنیم از خانم ها میگیم...از چادرے ها🍃 میگیم...اما امروز میخوام بگم... 🌷سلامتے هر پسرے🍃 ڪه ریش داره و بهش تیڪہ میندازن و خم به ابرو نمیاره...😌 🌷سلامتے اونیڪه پاتوقش مزار شهداس❤️ نه سر ڪوچه ها... 🌷سلامتے ڪسے ڪه جاے پرورش اندام و تزریق بازو پرورش ایمان💫 میڪنه و خودسازے... 🌷سلامتے پسرے🍃 ڪه سرشو خم میڪنه تا سنڱ فرش خیابونا....نه رودروے ناموس مردم👏👏... 🌷سلامتے هرچے پسرے🍃 ڪه بلوز👔 معمولے میپوشه و شلوار ڪتان نه لباس هاے تنگ و شلوار جاستین... 🌷سلامتے اون پسرے🍃 ڪه نماز اول وقتش حجتــه... 🌷سلامتے اون آقایے ڪه ظهر تو دانشگاه پشت کفشاشو 👟خم میڪنه و آستیناش بالا👕 و آب میچڪہ از صورتش😌 و جوراباشم از جیباش آویزونه☹️ و مهم نیست ڪه دختراے جفنگ😬 دانشگاه مسخرش ڪنن... 🌷سلامتے هرچے پسر خوب این جوریه صلواتـــــ. . 🌺☘🌺☘🌺 @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱شاهکارقرائت من سوره:طه🌱 :80 :الاستاد:شعبان عبدالعزیزصیاد سعی کنید قران انیس و مونستان باشد ، نه زینت دکورها وطاقچه های منزلتان شود ،بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید. شهید سید مجتبی علمدار شهادت آرزومه💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امام علي عليه السلام: كسى كه فريبكارى دنيا را بشناسد، فريب رؤياهاى پوچ آن را نمى خورد 📗غرر الحكم، ح 8939 امروز چهارشنبه ۱۷ خرداد ماه ۱۸ ذی القعده ۱۴۴۴ ۷ ژوئن ۲۰۲۳ →@MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ 🌸مادر شهید از لحظات دیدن پسرش در عراق میگوید😭😭 را به زیارت بردند و از زیارت که برگشتیم روز آخر سفرمان بود و ما را به کاظمین برد. را به بازار برد و خرید حسابی کردیم و برگشتیم. 🍀ما را به مرز ایران تحویل برادرش داد🍀. می‌گفت اگر به ایران بیایم مسئولین نمی‌گذارند به سامرا برگردم🌹. است که به سامرا بروم. عراق را رد کردیم و به سمت مرز ایران رفتیم. به دلم شور افتاد که فکر نمی‌کنم این بار مهدی را ببینم😭 دوباره به سمت پاسگاه عراق برگشتم و دیدم مهدی دارد می‌رود😔. و نگاه‌اش کردم. که داشت و با آن خوشی می‌رفت مشخص بود که دارد پرواز می‌کند😭. زهرا(س) و ائمه معصومین(ع) همگی برایش عزیز بودند❤️ این‌قدر عزیز بودند که دست از همه چیز کشید. دلم گرفت و جوانان بنی‌هاشم را برایش خوندم و بسیار اشک ریختم😭😭، ولی وقتی خبر شهادت‌اش را شنیدم سجده شکر به‌جا آوردم، 🌸چون بزرگ‌ترین آرزوی‌اش این بود که شهادت قسمتش شود🌸 🥀🥀✨🥀🥀 @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای جالب نان و نمکی که آهنگری را به پادشاهی رساند! @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ توجه کن خواهرم 🧕 دشمن درکمین توست ...😔 خواهرم قدر بدان❗️ چادرت ارثیه زهرا بود❗️ یادگاری که سر زینب بود و همه پدر و هر دوبرادر همه حساس به آن چادر خاکی بودند.😔😭 🍂🍁🍂 تا علی ضربت خورد😰 گفت زینب گل بابا💓 علی و آل علی به فدای تو و این چادر تو💞 نگذاری که بیفتد به زمین😭😭 🍂🍁🍂 تا حسن شد جگرش پاره به جامی از زهر😔😱 گفت خواهر به همان لحظه مادر که زمین خورد قسم چادر از دست نده😔 🍂🍁🍂 و گمانم که حسین وسط معرکه کرب وبلا‼️😭 یک نگاهش به سوی لشکر دشمن و نگاهی دگرش سمت همین چادر زینب بوده😭😭😭😭 هر نگاهی که به خواهر می کرد چادرش را می دید😔😔😔 فکر و ذکرش و خیالش همه می شد راحت 🍂🍁🍂 به گمانم وسط آن گودال نگران حرم و چادر زینب بوده😱😭😭 همه خون ها به فدای تو و آن چادر تو😭 زینبم تو حواست باشد.😳 🍂🍁🍂 اینک اما امروز‼️‼️ خواهرم❗️ از همان روز نخست سنبل غیرت ما چادر مشکین تو بود💞 این همه خون جگر ها این همه نیزه و سرها همه رفتند که تو بشوی چادری و زهرایی😭😭😭 وارث چادر زینب نکند خون به دل مهدی زهرا بکنی....😔😔😔😔 🥀🌸🥀🌸🥀 @MAHMOUM01 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رُمان🌼
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼 🍃🌼 🌼 🌙 🌺 و من هنوز نمیدونستم اون چیه .. تو افکار خودمم غرق بودم که گفت: _ خیلی سخته ها .. نه؟؟ کمی مکث کرد و گفت: _باید از بگذری!! از جمله اش کمی تعجب کردم، یه بار بصورت جدی به حرفام توجه کرده بود .. نمیدونستم چی جوابشو بدم داشتیم نزدیک کوچه فاطمه سادات اینا میرسیدیم بعدش کوچه ی ما بود، 🌸یه لحظه حس کردم بوی یاس میاد،🌸 دلم یه جوری شده بود،😢 یه جورِ خاص، نسیم ملایمی انگار داشت عطر یاس رو تو هوا پخش میکرد، نگاهی به آسمون کردم، احساس میکردم غم آسمونو گرفته،😒 از جلوی کوچه فاطمه سادات اینا که رد میشدیم نگاهی به داخل کوچه انداختم، جلوی خونشون چند نفر ایستاده بودن، یه نفر هم با لباس نظامی،👥🇮🇷 چند تا از خانومای همسایشونم جلوی در خونه شون ایستاده بودن و باهم حرف میزدن، از حرکت ایستادم، سمیرا هم به تبعیت از من ایستاد، به سمیرا نگاه کردم، اونم با حالتی غریب که تا حالا ازش ندیده بودم نگاهم میکرد، داشت چه اتفاقی میفتاد .. انگار هیچ کدوممون قدرت حدس زدن نداشتیم .. به سمت خانومایی که ایستاده بودن حرکت کردیم ..یکیشونو صدا زدم: _ ببخشین خانم خانومه باحالتی نگران نگاهم کرد، می خواستم بپرسم سوالمو اما انگار نمیشد، انگار میترسیدم از جوابش .. سمیرا زودتر از من گفت: _چیشده خانم، چرا همه اینجا جمع شدن؟؟ خانمه نگاهش رنگ غم گرفت😒 - پسر آقای حسینی شده صدای کوبیدن قلبمو به وضوح میشنیدم، آقا هادی قرار بود بیاد،😨😣 قرار بود دو سه روز دیگه برگرده،  اما نه اینجوری،😥😢 نه، امکان نداشت،  فقط چهره معصوم نرگس بود که جلوی چشمام میومد … آخ عاطفه …عاطفه ……😫😭 😭🌷👣 👣🌷😭 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼 🍃🌼 🌼 🌙 🌺 کنار فاطمه سادات نشسته بودم و دلداریش میدادم،😢 همش گریه میکرد و گهگاهی داداش شهیدش رو صدا میزد ..😭😫 نگاهم افتاد به مامان آقا هادی که دستاشو به سر و سینه اش میزد و گریه میکرد ..😭 چقدر درد داشت.... از دست دادن جوونی مثل علی اکبرِ حسین .. وای که حال امام حسین “علیه السلام “ چه جوری بود وقتی می خواست بدن قطعه قطعه شده غرق در خون اش رو بیاره ..😭😣😭 چه حالی داشتی مولای من اون لحظه .. چه حالی …😭 با یادآروی روز عاشورا.... اشکام سرازیر شدن، زیر لب “یا زینب” گفتم 😣😭 تا آروم بگیره دل همه ی مادرهایی که جوونشون به دست دشمن کشته شده بود .. نگاهم به سمت سمیرا کشیده شد که یه گوشه نشسته بود و پاهاشو تو شکمش جمع کرده بود،😣 باحالتی منقلب به گلهای روی فرش خیره بود، 😢👀با این که میدونست اینا عزادارن ولی آرایش ملایمش مثل همیشه سر جاش بود .. با دستمال اشکامو پاک کردم آروم به پشت فاطمه سادات دست کشیدم که کمی آروم بشه و آهسته تر گریه کنه ..😣 اما یادم اومد فاطمه که تو خونه خودشه و بین خونوادش ..😭 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا منو با دور کردنم از امام حُسین ادبم نکن .. @MAHMOUM01 🌸☘