eitaa logo
『مـهموم』
155 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
3 فایل
﷽ - حسین جان من همانم که به آغوش تو آورد پناھ :) خودمانیم ؛ کسی جز تو نفهمید مرا . .♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
-امام‌حسینم من‌تو‌روز‌محشر پناهۍجز‌تو‌ندارما✨:] 【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】🌿
هذا یوم الجمعه💛 جمعه ها تعطیل است ولی‌ درِ دکانِ تمام بی‌کسی‌ها باز است«🍃🌼» ♥ 【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهےدرنبودیڪ‌نفر؛ گویےجھان‌به‌تمامی‌خالیست..! ֶָ⬩ 【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-﷽- رفتی‌وبی‌سروپاها همگی‌شیرشدند...🥀 🖤 🕌 【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】🥀
_همسایه شیم؟ @NEAZ00 _با کمال میل (:🌱
حالا که حرف از همسایگیه رفقا یه فور بزنید ببینم چندتا همسایه داریم و قراره داشته باشیم (:🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_فصل عوض مے شود... جاے آلو را خرمالو مےگیرد! جاے دلتنگے را... دلتنگے:) بیا زندگے من..! 💚 【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】🌸
کتاب🌱
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸 🌸 🌿 زمستان و تابستان، سبزی خوردن و خورشتی را از باغچه می‌چیدیم و استفاده می‌کردیم. حیاط خانه‌ی ما سیمانی بود و ما شب ها در حیاط می‌خوابیدیم. تا بعد از به دنیا آمدن شهرام، کولر نداشتیم. آبادان هم که تابستان‌هایش بالای۴۰درجه بود. بعد از ظهر ها آب شت را توی حیاط باز می‌کردم، زیر در را هم می‌گرفتم؛ حیاط پر از آب می‌شد. این آب تا شب توی حیاط بود. با این روش، زمین سیمانی حیاط خنک می‌شد. خانه‌های شرکتی، دو شیر آب داشتند؛ شیر آب شهری که برای خوردن و پخت و پز بود و شیر آب شرکتی که برای شست و شوی حیاط و آبیاری باغچه و شمشاد ها بود. گاهی هم شیر آب شت را باز می‌کردیم، همراه آب، یک عالمه گوش ماهی می‌آمد. دخترها هم ذوق می‌کردند و گوش ماهی ها را جمع می‌کردند. ظهرها هم هرکاری می‌کردم که بچه ها بخوابند، خوابشان نمی‌برد تا چشم من گرم می‌شد، می‌رفتند و توی آب ها بازی می‌کردند. کار هر روزمان این بود که حیاط سیمانی را پر آب می‌کردیم و شب قبل از خواب، زیر در حیاط را که گرفته بودیم، برمی‌داشتیم و آب را بیرون می‌کردیم. این طوری سیمان ها خنک خنک می‌شد و ما می‌توانستیم تا اندازه‌ای گرمای هوا را تحمل کنیم و حداقل زمین زیر پای‌مان خنک باشد.شهرام ۴ماهه بود که بابای مهران رفت و یک تلویزیون قرضی خرید. من به‌اش گفتم: "مرد، ما بیشتر از تلویزیون به کولر احتیاج داریم. تلویزیون که واجب نبود." بابای مهران هم رفت و یک کولر گازی کوچک قرضی آورد. هرچند در اثر خوابیدن زیر کولر گازی و هوای شرجی آبادان، خودم بیماری آسم گرفتم، ولی بچه‌هایم از شر گرما و شرجی تابستان راحت شدند.به دختر ها اجازه‌ی کوچه رفتن نمی‌دادم. می‌گفتم: "خودتان چهارتا هستید؛ بنشینید و باهم بازی کنید." آن ها هم توی حیاط کنار باغچه خاله بازی می‌کردند. مهری که از همه بزرگ‌تر بود، مثل مادرشان بود. برای بچه‌ها دمپخت گوجه درست می‌کرد و می‌خوردند. ریگ بازی می‌کردند و صدای‌شان در نمی‌آمد. بچه ها عروسک و اسباب بازی نداشتند. بودجه‌ی ما نمی‌رسید که چیزهای گران بخریم. دخترها با کاغذ، عروسک کاغذی درست می‌کردند و رنگش می‌کردند.خیلی از همسایه ها نمی‌دانستند که من چهارتا دختر دارم. گاهی زینب و شهلا را دیده بودند، اما مینا و مهری غیر از مدرسه هیچ جا نمی‌رفتند... 🌸 ☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸☘🌸༄⸙ 【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】