eitaa logo
『مـهموم』
157 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
3 فایل
﷽ - حسین جان من همانم که به آغوش تو آورد پناھ :) خودمانیم ؛ کسی جز تو نفهمید مرا . .♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان🪴
🌼🌿🌼 🌿🌼 🌼 🌸 🍃 📖 آوا..& تو آشپز خونه رو به روی سهیلا پشت میز نشسته بودیم میگفتیم و میخندیدیم! با داخل شدن سپهر خندمو جمع کردم که به سمت مامان رفت سینی چای رو ازش گرفت و سه تا استکان برای منو مامان و سهیلا گذاشت و رفت ... سهیلا رو بهم گفت. +: چقدر روسری بهت میاد آوا ! خانم تر شدی! با لبخند کش دار جوابشو دادم... زنعمو بعد اینکه نمازش تموم شد وارد آشپزخونه شد داشتم با نی نیه سهیلا تو شکمش حرف میزدم که گفت +: چی میگید به نوه ی در دونه ی من؟ با خنده گفتم -: آره دیگه زنعمو نو که امد به بازار کهنه میشه دل آزار! سهیلا با چشم غره گفت +: الان با من بودی؟ چشمم روشن مامان جان حالا دیگه من شدم کهنه؟ کلی خندیدم و مامان و سهیلا و زنعمو راجع به بارداری و زایمان و... حرف میزدن که کتابمو در آوردم و شروع کردم به حل کردن مسئله و معادله ها اولیو حل کردم ولی نمیدونستم درست بود یا غلط دومیم نصفه نیمه حل کردم رسید به سوال سوم با دیدن عددا ی گیج کننده زدم تو سرم که نگاه ها برگشت سمتم! +: چی شده آوا؟ با لب و لوچه آویزون گفتم -: این سواله چرا اینجوریه؟؟ اصلا کج و کوله هست!سرم داره گیج میره! سهیلا ادامه داد -: بده منم ببینم! کتابو به سمتش گرفتم و دست گذاشتم روی سوال و گفتم +: ایناهاش! با تعجب چشماش چهار تا شدو گفت. -: خب حالا اینو ول کن بزو سوال بعد بعدشم با حالت تهوع گفت -: پچم هم از این سوال خوشش نیومد زنعمو با خنده گفت +: تا یه آقا معلم اونجا نشسته سوالتو از این میپرسی؟ سهیلا با تعجب گفت -: وااا! ماماااان؟ حالا دیگه من شدم این؟ نکشیمون با اون آقا پسرت هرکی ندونه انگار پروفسوره! همه زدن زیر خنده راست میگفت اصلا واسه همین کتابمو با خودم آوردم ... ‎‎‌ '‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎💚✨' ᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽ 🌸 🍃 📖 وسطای تصحیح بودم که یادم افتاد تازه اذان دادن وضو گرفتم و به سمت اتاقم رفتم جا نمازو پهن کردم و با طهارت رو به قبله ایستادم آروم اذان و اقتمه رو زمزمه کردم بعد نماز مغربو عشاء تسبیحمو به دست گرفتمو شروع کردم به ذکر گفتن... و مثل همیشه یه زیارت عاشورا بعد نمازم خوندم و جانمازو جمع کردم و روی تاقچه اتاقم گذاشتم.. به سمت میزم رفتم شروع کردم بقیه امتحانارو تصحیح کردن. واقعا بارک الله آقای علوی بیا و این همه زحمت بکش که یکی بگیره ۵/۵ یکی بگیره۷ اون یکی ۰/۵ سرمو با تاسف تکون دادم!. چقدر دانش آموزای من خنگن! چدر گیجن! چقدر کم عقلن! خدایا خودت شفاشون بده! الهی آمین ‎‎‌‌‎‎ '‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎💚✨' ᯽⊱┈──╌❊╌──┈ 🌸 🍃 📖 از میز جدا شدم به سمت پذیرایی رفتم سر چرخوندم یه طرف عمو علی و بابا باهم گرم صحبت شده بودن و منصور مشغول ور رفتن با رادیو بود اون طرف هم چشمم به سپهر خورد که با برگه ها مشغول بود به سمتش رفتم روی صندلیه کنارش نشستم و گفتم +: خسته نباشید! همونطور یه خودکار دستش گرفته بودو مشغول تصحیح برگه ها بود که جواب داد -: ممنون! برگه ای رو از روی میز برداشتم وای بازم یا دیدن عدداش سر گیجه گرفتم امتحان ریاضی بود با تعجب پرسیدم +: واسه ترم آخره؟ بلافاصله بر گه رو از تو دستم مثل برق و باد گرفت دستم هنوز تو همون حالت مونده بود ... +: وا! داشتم نگاه میکردم! -: نمیشه دیگه !سوالای دبیرستان که از اداره امده همه یکیه! بین مدرسه ها پخش میشه! منظورشو فهمیدم نمیخواست سوالارو ببینم چون فکر میکرد تقلب میشه ! سوالای دبیرستان ما و پسرا یکی بود!
دیگه چیزی نگفتم خواستم از جام پا شم که گفت -: خب حالا کارتونو بگید! نشستم سر جام وکتابو سمتش گرفتم برگه های امتحانی رو دسته کردو اون سمت گذاشت دست گذاشتم رو سوالم و گفتم +: این سوالو مشکل دارم کمکم میکنید؟ کتابو نزدیک خودش کشید کمی به سوال نگاه کردو گفت -: این که خیلی راحته! با تعجی چشمام از حدقه میزد بیرون +: یعنی چی راحته سرم داره گیج میره انقدر عدداش عجیب غریبه!!! خنده گوشه لبش امد اما اصلا تو صورتم نگاه نمیکرد شروع کرد به توضیح دادن +: خب ببین این رادیکال وقتی در توان ضرب میشه یه تقسیم زیر این عدد انجام میشه این دوتا چون عدد. زوج هستن فاکتور میگری میشه ۸ پس معادله رو انجام میدی ! مجهول باید ضرب بشه با عدد معلوم پس در این صورت توان هارو جمع میکنیم که جواب آخر به دست میاد! الان متوجه شدین؟ غرق تو چهرش شده بودم و فقط به صداش ‎‎‌‌‎‎ '‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎💚✨' 🌼 🌿🌼 🌼🌿🌼 ᯽⊱@MAHMOUM01⊰᯽
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
<🌿🌼> سلام خدمت رمان خونهای کانال ✨ "دوستان ببخشید قسمت پنجاه و هشت و پنجاه و نه جابه جا شده اشتباه نکنید".☺️🌱 (:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-﷽- بهم‌جا‌بده‌توی‌حـرم..🥀 ❤️ 🏴 🖤 -<@mahmoum01>🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱هدیه به تمامی شهدای اسلام🌱 من سوره:القصص :11الی12 :الاستاد:مصطفی اسماعیل(اکبرالقرا) سعی کنید قران انیس و مونستان باشد ، نه زینت دکورها وطاقچه های منزلتان شود ،بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید. شهید سید مجتبی علمدار شهادت آرزومه💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امام کاظم علیه السلام:بازیگوشی پسر در دوران کودکی پسندیده است، برای این که در بزرگسالی بردبار شود. 📚میزان الحکمه، ج۶، ص ۲۵۷ امروز چهارشنبه ۱۸ مرداد ماه ۲۲ محرم ۱۴۴۵ ۹ آگوست ۲۰۲۳ →@MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. من شنیدم سر عُشّاق به زانوی شماست و از آن روز سرم میل بریدن دارد ... 💔 سالروز شهادتش گرامی باد . 🌹 شهید 📆 تاریخ شهادت : ۹۶/۵/۱۸ . 🖤 💔 (ع) @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 سه جمله آرامش بخش: 🍃 یکی از عرفا می گوید وقتی این سه جمله را فهمیدم آرام شدم: 1️⃣ "هرچه خدا بخواهد همان می شود" 2️⃣ "خدا جز خوبی برای بندگانش نمی خواهد" 3️⃣ "پس هر چه برای ما می باشد، بهترین حالت است" . @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⧼✨🖤⧽ شدشد.. نشد؛ بابغض‌توصدام بااشک‌توچشام روبه‌کربلات‌میگم.. آقا‌خوش‌باشی‌بازائرات!(:" <@mahmoum01>🖤
⪻🕊✨⪼ -به‌قول‌حـٰاج‌حُسین‌یِڪتا؛ شَب‌اول‌قَبربہ‌خاطرفِشارۍڪِه،ازگُناهانمون‌بِھمون‌میاد! بِہ‌قَدرۍفِشارهَست، شیرۍڪِه‌دربَچگۍخوردیم‌ازگوش‌و دَهنمون‌میزَنہ‌بیرون .. اون‌جااگِه‌امام‌حُسین‌عَلیہ‌السلام‌نَیاد، وامام‌زَمان‌عَلیہ‌السلام‌نَیاد،وَ‌نَگن‌اینا‌از‌ماهَستن اگرشُھدانیان‌وواسِطہ‌نَشن بیچاره‌ایم،بیچاره.. <@mahmoum01>✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏤͟͟͞͞🕊⃟🖤•• بعضی وقتا نه مداحی آرومت میکنه و نه روضه فقط یه کربلا آرومت میکنه 💔 . <@mahmoum01>🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡•• اربعین‌نزدیکُ‌آشوبِ‌دلم میشود‌اقا‌امضا‌بزنی:)؟ ‌ ‹❁@mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 برای اربعین تصمیم نگرفتی؟؟ حتما کلیپ رو ببینید ▬✧❁@mahmoum01 ❁✧▬
- ضریحت را نصیبم کن همان‌جا جـان بگیر از من :)"💔 . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا