🌼🌿🌼
🌿🌼
🌼
🌸 #رمــان
🍃 #آوای_انتظار
📖 #قسمت_پنجاه_و_نهم
آوا..&
تو آشپز خونه رو به روی سهیلا پشت میز نشسته بودیم میگفتیم و میخندیدیم!
با داخل شدن سپهر خندمو جمع کردم که به سمت مامان رفت سینی چای رو ازش گرفت و سه تا استکان برای منو مامان و سهیلا گذاشت و رفت ...
سهیلا رو بهم گفت.
+: چقدر روسری بهت میاد آوا ! خانم تر شدی!
با لبخند کش دار جوابشو دادم...
زنعمو بعد اینکه نمازش تموم شد وارد آشپزخونه شد
داشتم با نی نیه سهیلا تو شکمش حرف میزدم که گفت
+: چی میگید به نوه ی در دونه ی من؟
با خنده گفتم
-: آره دیگه زنعمو نو که امد به بازار کهنه میشه دل آزار!
سهیلا با چشم غره گفت
+: الان با من بودی؟ چشمم روشن مامان جان حالا دیگه من شدم کهنه؟
کلی خندیدم و مامان و سهیلا و زنعمو راجع به بارداری و زایمان و... حرف میزدن که کتابمو در آوردم و شروع کردم به حل کردن مسئله و معادله ها
اولیو حل کردم ولی نمیدونستم درست بود یا غلط دومیم نصفه نیمه حل کردم رسید به سوال سوم با دیدن عددا ی گیج کننده زدم تو سرم که نگاه ها برگشت سمتم!
+: چی شده آوا؟
با لب و لوچه آویزون گفتم
-: این سواله چرا اینجوریه؟؟ اصلا کج و کوله هست!سرم داره گیج میره!
سهیلا ادامه داد
-: بده منم ببینم!
کتابو به سمتش گرفتم و دست گذاشتم روی سوال و گفتم
+: ایناهاش!
با تعجب چشماش چهار تا شدو گفت.
-: خب حالا اینو ول کن بزو سوال بعد
بعدشم با حالت تهوع گفت
-: پچم هم از این سوال خوشش نیومد
زنعمو با خنده گفت
+: تا یه آقا معلم اونجا نشسته سوالتو از این میپرسی؟
سهیلا با تعجب گفت
-: وااا! ماماااان؟ حالا دیگه من شدم این؟ نکشیمون با اون آقا پسرت هرکی ندونه انگار پروفسوره!
همه زدن زیر خنده راست میگفت اصلا واسه همین کتابمو با خودم آوردم ...
#رمان '💚✨'
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
🌸 #رمــان
🍃 #آوای_انتظار
📖 #قسمت_پنجاه_و_هشتم
وسطای تصحیح بودم که یادم افتاد تازه اذان دادن
وضو گرفتم و به سمت اتاقم رفتم جا نمازو پهن کردم و با طهارت رو به قبله ایستادم آروم اذان و اقتمه رو زمزمه کردم بعد نماز مغربو عشاء
تسبیحمو به دست گرفتمو شروع کردم به ذکر گفتن...
و مثل همیشه یه زیارت عاشورا بعد نمازم خوندم و جانمازو جمع کردم و روی تاقچه اتاقم گذاشتم..
به سمت میزم رفتم شروع کردم بقیه امتحانارو تصحیح کردن.
واقعا بارک الله آقای علوی بیا و این همه زحمت بکش که یکی بگیره ۵/۵ یکی بگیره۷ اون یکی ۰/۵
سرمو با تاسف تکون دادم!.
چقدر دانش آموزای من خنگن! چدر گیجن! چقدر کم عقلن!
خدایا خودت شفاشون بده!
الهی آمین
#رمان '💚✨'
᯽⊱┈──╌❊╌──┈
🌸 #رمــان
🍃 #آوای_انتظار
📖 #قسمت_شصت
از میز جدا شدم به سمت پذیرایی رفتم سر چرخوندم یه طرف عمو علی و بابا باهم گرم صحبت شده بودن و منصور مشغول ور رفتن با رادیو بود اون طرف هم چشمم به سپهر خورد که با برگه ها مشغول بود به سمتش رفتم روی صندلیه کنارش نشستم و گفتم
+: خسته نباشید!
همونطور یه خودکار دستش گرفته بودو مشغول تصحیح برگه ها بود که جواب داد
-: ممنون!
برگه ای رو از روی میز برداشتم وای بازم یا دیدن عدداش سر گیجه گرفتم
امتحان ریاضی بود با تعجب پرسیدم
+: واسه ترم آخره؟
بلافاصله بر گه رو از تو دستم مثل برق و باد گرفت دستم هنوز تو همون حالت مونده بود ...
+: وا! داشتم نگاه میکردم!
-: نمیشه دیگه !سوالای دبیرستان که از اداره امده همه یکیه! بین مدرسه ها پخش میشه!
منظورشو فهمیدم نمیخواست سوالارو ببینم چون فکر میکرد تقلب میشه ! سوالای دبیرستان ما و پسرا یکی بود!
دیگه چیزی نگفتم خواستم از جام پا شم که گفت
-: خب حالا کارتونو بگید!
نشستم سر جام وکتابو سمتش گرفتم برگه های امتحانی رو دسته کردو اون سمت گذاشت
دست گذاشتم رو سوالم و گفتم
+: این سوالو مشکل دارم کمکم میکنید؟
کتابو نزدیک خودش کشید کمی به سوال نگاه کردو گفت
-: این که خیلی راحته!
با تعجی چشمام از حدقه میزد بیرون
+: یعنی چی راحته سرم داره گیج میره انقدر عدداش عجیب غریبه!!!
خنده گوشه لبش امد اما اصلا تو صورتم نگاه نمیکرد شروع کرد به توضیح دادن
+: خب ببین این رادیکال وقتی در توان ضرب میشه یه تقسیم زیر این عدد انجام میشه این دوتا چون عدد. زوج هستن فاکتور میگری میشه ۸ پس معادله رو انجام میدی ! مجهول باید ضرب بشه با عدد معلوم پس در این صورت توان هارو جمع میکنیم که جواب آخر به دست میاد!
الان متوجه شدین؟
غرق تو چهرش شده بودم و فقط به صداش
#رمان '💚✨'
🌼
🌿🌼
🌼🌿🌼
᯽⊱@MAHMOUM01⊰᯽
<🌿🌼>
سلام خدمت رمان خونهای کانال ✨
"دوستان ببخشید قسمت پنجاه و هشت
و پنجاه و نه جابه جا شده اشتباه نکنید".☺️🌱
#سُخَنِ_اَدمین(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍امام کاظم علیه السلام:بازیگوشی پسر در دوران کودکی پسندیده است، برای این که در بزرگسالی بردبار شود.
📚میزان الحکمه، ج۶، ص ۲۵۷
امروز چهارشنبه
۱۸ مرداد ماه
۲۲ محرم ۱۴۴۵
۹ آگوست ۲۰۲۳
→@MAHMOUM01
.
من شنیدم سر عُشّاق به زانوی شماست
و از آن روز سرم میل بریدن دارد ... 💔
سالروز شهادتش گرامی باد .
🌹 شهید #محسن_حججی
📆 تاریخ شهادت : ۹۶/۵/۱۸
.
🖤 #محرم
💔 #امام_حسین(ع)
@MAHMOUM01
🌸 سه جمله آرامش بخش:
🍃 یکی از عرفا می گوید وقتی این سه جمله را فهمیدم آرام شدم:
1️⃣ "هرچه خدا بخواهد همان می شود"
2️⃣ "خدا جز خوبی برای بندگانش نمی خواهد"
3️⃣ "پس هر چه برای ما می باشد، بهترین حالت است"
.
@MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محبت با معرفت فرق میکنه..!
🎙حجتالاسلام #رفیعی♥️
.
@MAHMOUM01
⧼✨🖤⧽
شدشد..
نشد؛
بابغضتوصدام
بااشکتوچشام
روبهکربلاتمیگم..
آقاخوشباشیبازائرات!(:"
<@mahmoum01>🖤
⪻🕊✨⪼
-بهقولحـٰاجحُسینیِڪتا؛ شَباولقَبربہخاطرفِشارۍڪِه،ازگُناهانمونبِھمونمیاد!
بِہقَدرۍفِشارهَست،
شیرۍڪِهدربَچگۍخوردیمازگوشو
دَهنمونمیزَنہبیرون ..
اونجااگِهامامحُسینعَلیہالسلامنَیاد،
وامامزَمانعَلیہالسلامنَیاد،وَنَگنایناازماهَستن
اگرشُھدانیانوواسِطہنَشن
بیچارهایم،بیچاره..
<@mahmoum01>✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏤͟͟͞͞🕊⃟🖤••
بعضی وقتا نه مداحی آرومت میکنه و نه روضه فقط یه کربلا آرومت میکنه 💔 .
<@mahmoum01>🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
≪🏴≫
ازماکهگذشت....💔
<@mahmoum01>✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 برای اربعین تصمیم نگرفتی؟؟
حتما کلیپ رو ببینید
▬✧❁@mahmoum01 ❁✧▬