eitaa logo
『مـهموم』
157 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
3 فایل
﷽ - حسین جان من همانم که به آغوش تو آورد پناھ :) خودمانیم ؛ کسی جز تو نفهمید مرا . .♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب🌱
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸 🌸 🌿 یک بار که زینب مریض شده بود، برای اولین بار یک عروسک اسباب ‌بازی برایش خریدیم. مینا و مهری و شهلا عروسک نداشتند. زینب عروسک خودش را دست آن‌ها می‌داد و می‌گفت: این عروسک مال همه‌ی ماست.من یک سرویس غذاخوری اسباب بازی برای همه‌ی دخترها خریده بودم، ولی عروسک را برای زینب که مریض بود گرفته بودم. اما او به بچه ها می‌گفت: عروسک را برای ما خریده‌اند. بعد از برگشتن از مشهد، زینب کتاب هایی را که خریده بود به مهری و مینا داد. او می‌خواست با دادن این سوغاتی با ارزش، آن ها را در سفر و زیارتش شریک کند. فصل‌ششم🌙♥️:جنگ هنوز در حال و هوای انقلاب بودیم که ناغافل، جنگ بر سرمان خراب شد. خانه‌ی ما به پالایشگاه نزدیک بود. هر روز هواپیماهای عراقی برای بمباران پالایشگاه می‌آمدند. دود سیاهی که از سوختن تانک فارم بلند شده بود، همه‌ی آبادان را پوشانده بود. با شروع جنگ، همه جا به هم ریخته بود. بعضی از مردم، همان اول، خانه و زندگی و شهر را ول کردند و رفتند. برای اینکه نگران مادر نباشم، او را به خانه‌ی خودمان آوردیم. مهرداد چند ماه پیش از شروع جنگ به خدمت سربازی رفته بود. او در مهر سال ۵۹ در شلمچه خدمت می‌کرد. مهران هم به عنوان نیروی مردمی با بچه های مسجد فعالیت می‌کرد. مهری و مینا هم هر روز صبح برای کمک به مسجد پیروز می‌رفتند و هروقت کارشان تمام می‌شد، خسته و گرسنه برمی‌گشتند. زینب و شهلا هم به مسجد قدس و جامعه‌ی معلمان می‌رفتند هرکاری از دستشان بر می‌آمد انجام می‌دادند. برق شهر قطع شده بود. شب ها فانوس روشن می‌کردیم. من و مادرم و شهرام در خانه بودیم و دعا می‌کردیم. صدای هواپیما و خمپاره هم از صبح تا شب شنیده می‌شد. یکی از روز های مهر ماه، یکی از بچه های مسجد قدس به خانه‌ی ما آمد و گفت: تعدادی از سرباز ها به مسجد آمده‌اند و گرسنه‌اند. ما هم چیزی نداریم به آن‌ها بدهیم. من هر چیزی در خانه داشتم، اعم از تخم مرغ و گوجه و سیب زمینی، همه را جمع کردم و به آن ها دادم... ‌ 🌸 ☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸☘🌸༄⸙ 【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-﷽- امام‌علی علیه‌السلام: هر چيزى زكاتى دارد و زکاتِ عقل، تحمل نادان هاست...🌱 【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】✨🌸
رفیق🌱 یادت نره بگی..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱شاهکارقرائت من سوره الرحمن🌱 :1الی5 بین المللی:الاستاددکتر:((مجیدابراهیمیان)) #((استان گیلان:بندرانزلی)) سعی کنید قران انیس و مونستان باشد ، نه زینت دکورها وطاقچه های منزلتان شود ،بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید. شهید سید مجتبی علمدار شهادت آرزومه 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸⃢⏤͟͟͞͞☺︎ پیام‌خدا‌بہ‌تو: [بنده‌من.. نگران‌نباش‌چراکہ من‌هستم‌تورا‌از.. هر‌اندوه‌و‌سختۍ نجات‌مۍدهم.💛] 【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】✨🌿
••💔•• وسطِ‌هیئت‌دادمیزد : بخدامن‌اگہ‌کربلابیام‌خوب‌میشم :)) 【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】🥀✨
˓♡🌿˒ می گفت: ماراهی‌نداریم‌جزاینکه‌دراین‌عصر یك‌شھیدِ‌زنده‌باشیم‌وتمام! 〔〕 +اما‌اجالتاٌ‌شرمنده‌ . . . اینجا‌ماهمه‌مدلی‌داریم‌زندگی‌میکنیم جز‌یک‌شھیدِ‌زنده، صراحتا‌بگم‌مایک‌اسیرِ‌زنده‌‌ایم . . .🚶‍♂💔 【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】✨🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عقیله منم.. به عالم سیده ی جلیله منم به صوت علی تکلم کنم که الان حیدر این قبیله منم✌️ 【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】🌸🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قلبت‌را‌گرم‌کن❗️🍃 همانطورکہ‌بدن‌سرد‌بشود‌دچار‌بیمارۍهاۍ فراوان‌مۍشود،اگرقلب‌ما‌از‌محبت‌خالۍبشود، سرد‌شده‌و‌دچار‌بیمارۍهاۍفراوان‌ مانندحسادت‌وتکبرخواهدشد، باید‌با‌محبت‌شدید‌بہ‌خداو‌دوستاش ''قلب‌خود‌را‌گرم‌کنیم..''🔥♥️ [ - استادپناهیان - ]🌿 【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】✨🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب🌱
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸 🌸 🌿 بنی صدر که مثلا رئیس جمهور بود اصلا کاری نمی‌کرد. هر روز که می‌گذشت، وضع بدتر می‌شد و خمپاره و توپ بیشتر روی آبادان می‌ریختند؛ طوری که ما صدای خراب شدن بعضی از ساختمان های اطراف‌مان را می‌شنیدیم. اما من راضی بودم که همه‌ی خطرها را تحمل کنم و در آبادان بمانم.دخترها هم بی آبی و بی برقی و خطر را تحمل می‌کردند و حاضر نبودند از آبادان فرار کنند.مهری و مینا برای کمک به مسجد پیروز(مهدی موعود) در ایستگاه۱۲ می‌رفتند. در آنجا تعدادی از زن ها به سرپرستی خانم کریمی (مادر میمنت کریمی) برای رزمنده ها غذا درست می‌کردند. گاو هایی که در اطراف آبادان زخمی می‌شدند را در مسجد سر می‌بریدند و زن ها گوشت های آنها را تکه می‌کردند و آبگوشت درست می‌کردند و گوشت کوبیده‌ی آن را ساندویج می‌کردند و به خرمشهر می‌فرستادند. مینا توی دلش بارها از خدا خواسته بود که مهرداد هم از آن گوشت بخورد. اتفاقا یک بار که مهرداد از جبهه به خانه آمد، از ماجرای گرسنگی چند روزه در جبهه و گوشتی که خورده بود تعریف کرد و ما فهمیدیم مهرداد همان ساندویج های گوشت دست ساخته‌ی دخترها را خورده است. مهران و مهرداد اصرار داشتند که ما همگی از شهر خارج شویم. همه‌ی دخترها مخالف رفتن از شهر بودند. زینب هم عاشق آبادان بود و تحمل دوری از آبادان را نداشت. اصلا ما جایی را نداشتیم که برویم. در همه‌ی این سال‌ها بچه ها حتی برای سفر هم از آبادان خارج نشده بودند. بین مهران و مهرداد و دخترها سر ماندن و رفتن از آبادان، دعوا سر گرفت. مهرداد هر چند روزی یک بار از خرمشهر می‌آمد و وقتی می‌دید که ما هنوز توی شهر هستیم عصبانی می‌شد. می‌خواست خودش را بکشد. اواسط مهرماه، خیلی از خانواده ها از شهر خارج شده بودند. ما تا آخر مهر ماه راضی به رفتن نشدیم. بابای مهران قصد داشت که ما را به خانه‌ی تنها خواهرش در ماهشهر یا به خانه‌ی فامیل های پدری‌اش در رامهرمز ببرد. چند سال قبل از جنگ، دخترعموی جعفر برای گذراندن دوره‌ی تربیت معلم آمده بود آبادان و برای مدت زیادی پیش ما بود. من هم حسابی از او پذیرایی کرده بودم. مادرم چند بار دعوتش کرد و ماهی صبور و قلیه ماهی برایش درست کرد. منزل عموی بابای مهران در رامهرمز بود و جعفر اصرار داشت ما را به آنجا ببرد. تا آخر مهر ماه راضی به رفتن نشدیم... ‌ 🌸 ☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸☘🌸༄⸙ 【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو جیبش یه المـٰاس داشت ؛ داشت راه میرفت . . یه گردو دید خم شد برش داره المـٰاس از تو جیبش افتـٰاد تو چـٰاه . . گردو رو بـٰاز کرد دید خرابه :) . ! ⇐‌مواظب المـٰاسـٰاتون بـٰاشین '💎' 【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】✨🌷
رفیق🌱 یادت نره بگی..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱شاهکارقرائت من سوره:العنکبوت🌱 :17 :الاستاد:شهیدحسن دانش :منا سعی کنید قران انیس و مونستان باشد ، نه زینت دکورها وطاقچه های منزلتان شود ،بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید. شهید سید مجتبی علمدار شهادت آرزومه💔