💠 یک انسـان مـؤمن؛ مسـئول در بـرابـر جـامـعـه و متعـهد رسـالتی بـرای مــردم و مجاهد راه خـدا؛ باید زندگی فـردی اش را بر دو اصـل منـفی استـوار کند! تا زنـدگـی اجتمـاعی و اعتقـادی اش بر اصــل مثبت پـایدار بمـاند.
👈 اول، نداشته باشد تا برای حفـظ آن محـافظـه کـار نگـردد.
👈 دوم، نخواسته باشدتا برای کسب آن نلغـزد و ضعـف نشـان ندهد.
💠 بـه عبــارتی، پارســایی و قنــاعت او، پشتـوانه استقـلال و آزادگـی و دلیــری و پایداری اوست. و اینک که شرایط روحی عمیقی در سایه بی حوصله حیات و مرگ فـراهـم شـده است؛ نداشتـن را به معنـای دور بودن از روز مرگی ها و ضعف و ذلت مصلـحت پرسـتی زندگی؛ و نخـواستن را در شکـل اوج عـدم وابستـگی؛ به خـوبـی حـس می کنـم.
📝 دست نوشته شهید برای همسر
#شهید_سید_عبدالرضا_موسوی
فـرمانده سپـاه خـرمشهر
#از_شهدا_بیاموزیم
@mahmoum01
✳️ ســاده زیسـتی
🔻 داشتیم از جلوی بیمارستان بوعلی میگذشتیم؛ گفتم: «علی آقا! تا چند ماه دیگه بچه مون اینجا به دنیا میآد.»
با تعجب پرسید: «اینجـــا؟!»
گفتم: «خُب، آخه اینجا بیمارستان خصوصیه؛ بهترین بیمارستان همدانه.»
👈 على آقا سرعت ماشین را کم کرد و گفت: «نه!؛ ما بیمارستانی را میریم که مستضعفین میرن. اینجا مال پولدار هاست. همه کس وُسعش نمیرسه بیاد اینجا.»
🔸 توی ماه هشتم بارداری بودم و حالم اصلا خوب نبود. عصر پنجشنبه دهم دی ماه ۱۳۶۶ بود وقت و بی وقت درد میآمد به سراغم. وصیّت علی آقا را به همه گفته بودم. تا گفتم حالم خوب نیست ماشین گرفتند و به بیمارستان فاطمیه(س) که بیمارستانی دولتی بود رفتیم
🔸 همین که وارد بیمارستان شدیم، خبر مثل بمب همه جا صدا کرد: بچه «شهید چیت سازیان» داره به دنیا میآد. کارکنان بیمارستان به هول و ولا افتاده بودند. دوروبرم پُر شده بود از پرستار و دکتر.
خیلی زود خبر توی شهر پخش شد ..
📚 برگرفته از کتاب ؛
« گلستان یازدهم »
خاطرات همسرگرامی شهید
#شهید_علی_چیت_سازیان
#از_شهدا_بیاموزیم
#شهیدانه
@mahmoum01