eitaa logo
『مـهموم』
157 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
3 فایل
﷽ - حسین جان من همانم که به آغوش تو آورد پناھ :) خودمانیم ؛ کسی جز تو نفهمید مرا . .♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸 🌸 🌿 قبل از انقلاب، به جامعه و به محیط اعتماد نداشتم. همیشه به دخترها سفارش می‌کردم که مراقب خودشان باشند، با نامحرم حرف نزنند. امام که آمد و همه چیز عوض شد، من خیالم راحت شد و دیگر جلوی بچه ها را نمی‌گرفتم. دلم می‌خواست بچه ها به راه خدا بروند. در دبیرستان سپهر، سه تا از دانشجوهای دانشکده‌ی نفت آبادان، به اسم های علی زارع و علی غریبی و آقای مطهر، کلاس تفسیر قرآن و کلاس سیاسی و کلاس اخلاق گذاشته بودند. مینا و مهری به این کلاس ها می‌رفتند اما از همه‌ی کلاس ها بیشتر به کلاس آقای مطهر علاقه داشتند. آقای مطهر برای آنها حرف های قشنگی میزد و کاری کرده بود که بچه ها دنبال خودسازی اخلاقی بروند.زینب که در آن زمان در دوره‌ی راهنمایی بود، به مینا می‌گفت: "همه‌ی درس ها و حرف های آقای مطهر را برای من بگو که من هم رعایت کنم. " زینب بعد از انقلاب به خاطر حرف حضرت امام، هر هفته دوشنبه و پنج‌شنبه روزه بود. خودش خیلی مقید به انجام برنامه‌های خودسازی بود، ولی دلش می‌خواست به توصیه های آقای مطهر عمل کند.آقای مطهر به شاگردهایش برنامه‌ی خودسازی داده بود. از آنها خواسته بود که نماز شب بخوانند، زیاد به مرگ فکر کنند، پرخوری نکنند، روزه بگیرند، برای خدا نامہ💌 بنویسند و حواس‌شان به اخلاق و رفتارشان باشد. وقتی مینا ومهری به خانه می‌آمدند، زینب روبه‌روی‌شان می‌نشست و به تعریف‌های آن ها از کلاس مطهر گوش می‌کرد. زینب بعد از انجام برنامه‌ی خودسازی آقای مطهر، به خودش نمره می‌داد و بعد یک نموداری می‌کشید📊 تا ببیند در انجام برنامه های خودسازی سیر صعودی داشته یا نه. بعضی مواقع مهری و مینا، زینب را با خودشان به جلسات سخنرانی می‌بردند.خانواده‌ی کریمی هم بعد از انقلاب بیشتر فعالیت می‌کردند. زهرا خانم مرتب به بچه ها کتاب های دکتر شریعتی و مطهری را می‌داد. زینب هم با علاقه کتاب ها را می‌خواند.من وقتی می‌دیدم بچه هایم هر روز بیشتر به خدا نزدیک می‌شوند، ذوق می‌کردم و به خاطر عشقی که به امام و انقلاب داشتم، همیشه از فعالیت های دخترها حمایت می‌کردم. گاهی بابای مهران از رفت و آمد دخترها عصبانی می‌شد، ولی من جلویش می‌ایستادم. یادم هست که بعد از انقلاب، آبادان سیل آمد. مهری و مینا برای کمک به سیل زده ها رفتند. بابای مهران صدایش در آمد که:"دختر های من چکاره اند که برای کمک به سیل زده ها می‌روند ؟"او با مهری دعوای سختی کرد، ولی من ایستادم و گفتم: " دختر هایم برای خدا کار می‌کنند.❤️ تو حق نداری ناراحت‌شان کنی. کمک به روستا های سیل زده ثواب دارد..." ‌ 🌸 ☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸☘🌸༄⸙ 【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】