eitaa logo
『مـهموم』
157 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
3 فایل
﷽ - حسین جان من همانم که به آغوش تو آورد پناھ :) خودمانیم ؛ کسی جز تو نفهمید مرا . .♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🌿🌼 🌿🌼 🌼 🌸⃟🥑.⿻ 🍃 📖 مواجه میشدم! یکی دستش و از دست داده بود یکی پا و .... دعا میکردم سپهر جزءشون نباشه!! دستهای خونی ام و شستم و از تاریکیه هوا چشمهامون به یک فانوس بست بود با صدای خمپاره تمرکزم رو از دست داده بودم گوشم به این صدا ها عادت کرده بود مواد استریل شده و لوازم کمک های اولیه جدید از تهران برامون فرستاده میشد پایگاه های انتظامی مورد حمله قرار گرفته بودن! طول مرز ایران و عراق ۱۳۳۶ کیلومتر بود و با در نظر گرفتن رودخونه های هورالعظیم به ۱۵۹۱ کیلومتر میرسید شهر تهران ۹۲بار مورد تهاجم هوایی موشکی قرار گرفته بود مدام ته دلم مثل سیر و سرکه میجوشید نکنه خدایی نکرده تو تهران بلایی سر مامان و بابا... عمو و زنعمو افتاده وباشه! جنگ متوقف شد اما صبح بعد اون روز باز هم صدای تیر و خمپاره تمومی نداشت ... یکی از مجروح هاپیر مردی یود وقتی بیشتر دقت کزدم متوجه همون پیر مردی شدم که براش نامه نوشته بودم! همه تلاشم و برای خارج کردن گلوله از بدنش کردم اما فایده ای نداشت! با از کار افتادن ضربان قلبش دست و پاهام شروع کرد به لرزیدن اینهمه مجروح دونه دونه شهید میشدن! حالم از همیشه خراب تر بود! از سنگر بیرون زدم با صدای سپهر که دوان دوان به سمتم میدویید حواسم و دادم بهش +: سلام ... سلام حاج پازکی رو ندیدی؟؟ با صدای خمپاره گوش هامون و گرفتیم و خم شدیم با صدای بلندی جواب دادم -: نه !! اینجا نیاوردنشون!!! به سمت دیگه ای دویید از دیدم محو شد ! چشمام و بستم دیگه خسته شده بودم کاش میتونستم دستش و بگیرم و برگردیم تهران! عرق پیشونی ام و با آستینم پاک کردم! نفس عمیقی کشیدم و به کارم ادامه دادم! خواستم بطری آب رو سر بکشم با آخرین صدایی که شنیدم صدای انفجار بود چشم هام ‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╔╦══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╦╗ @MAHMOUM01 ╚╩══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╩╝ 🌼 🌿🌼 🌼🌿🌼