فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱شاهکارقرائت من سوره:البقره🌱
#آیه:196
#القاری:الاستاد:محمدصدیق المنشاوی
#امیرالقرا
سعی کنید قران انیس و مونستان باشد ، نه زینت دکورها وطاقچه های منزلتان شود ،بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید.
شهید سید مجتبی علمدار
شهادت آرزومه💔
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍امام علی علیه السلام: آن كه در گناهان، بسيار انديشه كند، [اين كار،] او را به گناه مىكشانَد.
📚 غرر الحكم: ح ۸۵۶۱
امروز دوشنبه
۸ خرداد ماه
۹ ذی القعده ۱۴۴۴
۲۹ مه ۲۰۲۳
@MAHMOUM01
#روایت از دوست شهید🥀
سال بعد وقتی محاصره آبادان ازبين رفت،دوباره اين مادربه منطقه ذوالفقاري
آمد. قرار شد محل شهادت شاهرخ🥀 را به اونشــان دهيم. من به همراه چند نفر
ديگربه محل حمله شانزده آذررفتيم. داخل جاده خاكي به دنبال نفربر سوخته
گفت: قبل ازاينکه من چيزي بگويم مادرش سنگري را نشان دادو
درپشت سنگرنفربر گفت پسرم
اينجا شــهيد🥀 شده درسته؟! با تعجب جلو رفتم گفتم: بله، شما از کجا ميدونستيد!
همينطور كه به سنگر خيره شده بود گفت: من همينجارادر خواب ديدم. آن
دو جوان نوراني همينجا به استقبالش آمدند!!
اصلا احســاس نميکنم که شهيد🥀 شده
بعد گفت : باور کنيد بارها اوراديده ام مرتب به من سرميزند. هيچوقت من را تنها نمي گذارد!
#شهید گمنـــــ🥀ـــام
کسی است که انتخاب کرد گمنام بودن را.
#یادشهید🥀 با ذکر صلوات.
@MAHMOUM01
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼
🍃🌼
🌼
#درحوالـےعطــرِیــاس🌙
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_پنجاه_ویک🌺
مامان لطفا زنگ بزنین آژانس باید برم فرودگاه، الان میره … الان میره …😧😯
تند تند کفشامو پام کردم،
در حالیکه چادرمو رو سرم مرتب میکردم سمت در رفتم و بازش کردم،😧
برگشتم مامانو نگاه کردم و گفتم:
_خداحافظ
جوابمو داد:
_خدا پشت و پناهت عزیزدلم، مراقب باش، میرسی بهش ان شاالله…😊
سوار آژانس شدم، 💙عقیق ِعباس💙 رو تو دستام گرفته بودم و لمسش میکردم،
بوی عباس رو میداد،😍بوی یاس ..🌸
ناخوداگاه چند تا جمله اش تو ذهنم تکرار شد
🌷“یادگاری حسین بود …
🌴به ضریح امام حسین متبرکش کرده بود…
🍀میگفت این عقیق محافظت میکنه ازت… “
گریه ام گرفت،،،، 😢
نه عباس نباید بری، بدون این عقیق نباید بری …
خدایا خودت کمکم کن،😧🙏
خدایا نره،
خدایا من ببینمش قبل رفتن،😢
خدایا خواهش میکنم …
خدایا کمکم کن …🙏🙏
.
.
کرایه آژانس رو حساب کردم و دویدم سمت فرودگاه، این همه آدم اینجا بود،
تو کجایی عباس؟؟!!😨
یه لحظه سرم گیج رفت دستمو به دیواری گرفتم
تا تعادلمو حفظ کنم،
سریع گوشی مو دراوردم تا بهش زنگ بزنم،
قطره های اشکم😢 رو صفحه گوشی می افتاد، دیگه اختیار این باران غم دست خودم نبود ..
تا خواستم تماس بگیرم صدام کرد
- معصومه😍
#نویسنده_بانوگلنرگــــس
🌼
🍃🌼
🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
@MAHMOUM01