📝 #کلام_بزرگان
💠علامه طباطبائی: گاهی یک #عصبانیت، بیست سال انسان را به عقب می اندازد.
📚کیش مهر، صفحه ۲۴۰
#آیت_الله_سعادت_پرور تهرانی میفرمودند:
من یک بار بیشتر در عمرم عصبانی نشدم در حالی که حق با من بود ولی بعد از آن خیلی سریع از دلِ طرفِ مقابلم در آوردم و او را شاد کردم!
شب در عالم رویا دیدم که به من گفتند:
یک عصبانیت ۲۰ سال انسان را عقب میاندازد!
نزد استادم #علامه_طباطبایی رفتم و اتفاق رخ داده را تعریف کردم. ایشان فرمودند:
این سخن، به حق است!
🌹 نثار روح مطهر علامه طباطبایی صلواتی بفرستید 🌹
کانال معرفتی
@mahmoum01 🌿
9.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🦋🌼
💢تلنگری برای نماز خواندن❗️
🍀
👤استاد عالی
🍃
🕊حالِ خــــــــــ❤ـــــوب🦋◕‿◕ °•🍃🍃•
°•🍃🍃•
@mahmoum01
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍امام علی علیهالسلام: پيش از آنكه بدنهايتان از دنيا بروند، دلهايتان را از آن بيرون ببريد؛ زيرا دنيا آزمايشگاه شماست و براى غير آن، آفريده شدهايد.
📚 نهجالبلاغة، خطبه ۲۰۳
امروز جمعه
۲۸ مهر ماه
۴ ربیعالثانی ۱۴۴۵
۲۰ اکتبر ۲۰۲۳
→@MAHMOUM01
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
#شهیـدمدافعحـرمـ
|💔| #شهیدرضـادامرودے 🌼
تاریخ تولد: ۱۳۶۷/۰۴/۲۰
محل تولد: سبزوار
تاریخ شهادت: ۱۳۹/۰۷/۲۵
محل شهادت: حلب_سوریه
وضعیت تأهل: متاهل_داراییکفرزند
محل مزارشهید: سبزوار
#فرازےازوصیتنـامهشهیـد👇🌹🍃
✍... اینک که به یاری خداوند و پیرو لبیک به رهبرعزیزمان قسمت شد که در مسیر الهی گام بردارم و به عنوان مدافع حرم بی بی حضرت زینب(س) قدم بردارم خوشحالم و به خود می بالم،هدف ما جلب رضایت خداوند، اولیا و انبیاء الهی است زیرا در این دنیا افراد و ملت هایی هستند که حرف حساب را به خوبی نمی فهمند و باید جور دیگری برخورد کنیم، ان شاء الله که مورد شفاعت بی بی حضرت زینب (س) قرار بگیریم.
🌺شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
@MAHMOUM01
🌼🌿🌼
🌿🌼
🌼
🌸 #رمــان
🍃 #آوای_انتظار
📖 #قسمت_صد_و_سی_و_هشتم
تا متوجه شدم همه دست بردن به سمت نمکدون
یه قاشق از غذارو خوردم خیلی بی نمک بود اصلا مزه نداشت
منصور با خنده گفت
+: راسته که میگن آشپز که دوتا بشه غذا یا شور میشه یا بی نمک!
سپهر که خواست کارش رو توجیه کنه رو به منصور گفت
-: نه حاجی اتفاقا. نمک واسه سلامتی ضرر داره !
همه زدن زیر خنده ! که زنعمو گفت
+: دستتون درد نکنه ! خیلی هم خوب شده !
هرطور بود شور یا بی نمک غذارو خوردیم !
میز رو جمع کردیم و با زنعمو ظرفازو شستیم !
دستام رو خشک کردم رفتم سمت سهیلا و نی نی هاش گفتم.+: سهیلا اسم واسشون انتخاب کردین؟
با مهریونی لبخند زدو گفت
-: نه عزیزم !
+: خب پس اسم دخترتو بزار آرام ! که به آوا بیاد!
سپهر که پیش سهیلا نشسته بود گفت
-: نه خیر بزار سپیده که به سپهر بیاد
میدونستم باهام افتاده سر لج !
+: نه سپیده چیه ! آرام خیلی هم قشنگه یعنی آرامش!
سپهر با خنده گفت
-: اصلا هم قسنگ نیست ! من دایی شم هاااا! میگم سپیده قشنگ تره اسمش باید شبیه من باشه!
+: خب منم خالَشممم
ای خدا دیگه داشت میرفت رو مخم خواستم چیزی بگم که منصور گفت
-: منم که این وسط چغندر ام!
با این حرفش خندمون گرفت !
به بینی یکیشون نگاه کردم و گفتم
+: ای خدا این بینیش شبیه خودته سهیلا!
بینیش کوچولو مامانی بود!
باز هم سپهر پرید وسط
-: نه این کپیه داییشه!!!
با اخم نگاهش کردم و گفتم
+: نه اصلا هم شبیه تو نیست!
-: چرا دیگه ببیندچشماشو !
چشمای بچه انقدر با نمک بسته بود که صورتش هنوز پف داشت
میخواست حرص منو در بیاره!
-: حلال زاده به داییش میبره!
با شکایت رو به سهیلا گفتم
+: سهیلا یه چیزی به این داداشت بگو هاااا !
سهیلا خندید که عمو چند تا کاغذ. لای قرآن گذاشت و گفت
+: بیا دخترم تو بیا اینو باز
#رمان '💚✨'
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
𝐉𝐎𝐈𝐍‹◌✯@MAHMOUM01
🌼
🌿🌼
🌼🌿🌼