eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
821 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : «دوست داشتنت همه چیز را زیباتر کرده است همه چیز را... باور کن من هم زیباتر شده ام از وقتی که به تو فکر می کنم... زندگی برایم رنگ و بویی تازه گرفته بود. در اوج نا امیدی کورسوی امید در دلم روشن شده بود . و این باز هم یک تلنگر بود ! یک اشاره از سوی خدا . می خواست بگوید حواسم به تو هست بنده ی من! ما تو را تنها نمی گذاریم . «لا تحزن ان الله معنا » اندوه به خود راه مده خدا با ماست . صدای صوت روحانی پدر وقتی که قرآن می خواند در گوشم نواخته شد . چشمانم را بستم و پر کشیدم به سالهای کودکی و نوجوانی ام ... سر روی پایش می گذاشتم و او آیات روح بخش الهی را تلاوت می کرد . هیچ گاه ندیدم پدر از مشکلات گله ای کند یا اخم به ابرو بیاورد ... همیشه لبخند میزد و به آسمان نگاه می کرد و می گفت : اوستا کریم خودش همه چیز رو درست می کنه . چقدر دلم برایش تنگ شده بود . لحظه شماری می کردم تا هر چه زودتر به تهران برسم و صورتش را بوسه باران کنم . طنین صدایش در اوج غم و غصه ها تسکینی بود برای دل بی قرارم . چادر را دستم داد و با لبخند گفت : بپوش چادرت رو تا بریم . -امیر حسین باور کن سختمه . نمی تونم جمع و جورش کنم من که لباس هام بلنده . اخمی چاشنی صورتش کرد و گفت : دیگه نشنوم ها ... من که نباید بهت بگم . من دوست دارم زنم چادر بپوشه. سرش را پایین انداخت و با من و من گفت : حد...حداقل تا وقت..وقتی من شوهرتم. چادر که میپوشی خیالم راحته . که چشم کسی به ناموسم نمی افته . این یک تیکه پارچه نیست طهورا! این یادگار حضرت زهراست . مطمئن باش تنها عنایت خودشه که داره بهت نگاه می‌کنه تا امانتش رو روی سرت نگه داری و حفظ کنی . سر خوردم ... سقوط کردم و باز هم به اول خط رسیدم . به همان جایی که ازش هراس داشتم . واقعیتی که دلم می خواست از زیرش شانه خالی کنم و طفره روم ... اما هیچ گریزی نبود ! هر مدتی یکبار باید به من گوشزد می کرد . باید می گفت که دلت رو خوش نکن . ما فقط چند ماه کنار همیم . سرم گیج خورد و چشمام سیاهی رفت . به پیراهنش چنگ زده تا بتوانم تعادلم را حفظ کنم . دیگه چیزی نفهمیدم تنها سیاهی بود... با خنکی قطره های آب که روی صورتم ریخته شد چشم گشودم . با جفت چشمانی بی قرار رو به رو شدم . نگرانی در قعر چشمانش فریاد میزد . کدام را باور می کردم ! بد مخمصه ای گیر افتاده بودم . با خودم می گفتم نکند که شب گذشته در خوابی شیرین به سر میبردم و تمامش خیال خوش بود ... اما وجود امیر حسین و نگرانی اش کمی امید وارم می کرد . دست خیسش را روی صورت تب دارم کشید و گفت : چی شدی تو !! طهورا بهتر شدی ! سرم را به طرف دیوار برگردانده و قطره ی اشکی با سماجت از گوشه چشمم سر خورد . با صدایی گرفته جوابش را دادم : الان خوبم . بیخود دلواپس من نباش . با صدایی که از ته چاه در می آمد گفت : جون به لب شدم بی انصاف بعد میگی دلواپس نباش . سرم را برگردانده طرفش و بغضم را قورت داده ..‌. دل به دریا زده و ازش پرسیدم : امیرحسین ! بی معطلی تند و صریح گفت : جانم ... -تو اصلا منو دوست داری ؟ راستش رو بهم بگو راست و حسینی تو که خدا و پیغمبر سرت میشه پس انتظار دارم دروغ نگی . حست به من چیه !! -این چه سوالی هست که می‌پرسی ! طهورا بلند شو ساعت پنج باید فرودگاه باشیم ها ... -سوالم رو جواب بده .بیخود بهانه نیار . -آخه این ... -آخه بی آخه لطفاً جوابم رو بده . زل زد در مردمک های نم زده و لرزانم ... با صراحت و رک و پوست کنده گفت : دلم نمی خواد الکی بگم . و ترو دل خوش کنم . قبلاً هم گفتم کسی نمیتونه جای فتانه رو بگیره واسم . من حسی بهت ندارم . یه جور حالت خنثی ! جوری هست که بود و نبودت واسم تفاوتی نداره . دوباره مرا تحقیر کرد ... شخصیتم را زیر سوال برد و علنا گفت که من حتی سر سوزنی براش ارزش ندارم . نیم خیز شده و مقابلش ایستادم و صدام رو بالا برده و عصبانیتم را خالی کرده و گفتم : پس بیخود کردی که به من نزدیک شدی . چطور به خودت اجازه دادی به زنی که هیچ حسی بهش نداری عشق بورزی .... بغلش کنی.... تو وقاحت رو دیگه تا سر حد ممکن به سر بردی . چشمام رو ریز که و با نفرت ادامه دادم : حالم ازت می خوره .... تو فقط ادعای آدم حسابی بودن داری . در حالی که هیچی نیستی ! تنها یک طبل تو خالی !! تو تقصیری نداری ! مقصر منم ... توام احمق تر از من سراغ نداشتی . میدونی امیر حسین خیلی برای فتانه خوشحالم که فوت کرد و از دست آدم بی صفتی مثل تو خلاص شد . رگ پیشانی اش ازشدت خشم بیرون زده بود . اما دیگه واسم مهم نبود... به جایی رسیده بودم که دیگه می گفتم به جهنم بذار هر چی قراره پیش بیاد همون بشه .