eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
820 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : خودم را سر زنش می کردم . و می گفتم : ای کاش لال میشدم و به کمال الدین نمی گفتم هوس آلبالو کردم . آخ کمال باز هم من شرمنده ی تو شدم . باز هم باعث خدشه دار شدن غرور و مردانگی ات شدم . سر به زانو گذاشته و در خودم مچاله شده و گریه می کردم . حتی صدای آواز سر خوش کمال هم که هر روز سر ذوقم می آورد نتوانست مرا از آن حال اسف بار بیرون بکشد . «جز نقش تو در نظر نیامد ما را جز کوی تو رهگذر نیامد ما را ...» سرخوش و شاد با کاسه ی سفالی فیروزه ای، پر شده ازآلبالو های سرخ و خوش رنگ طرفم آمد . و گفت : اینم واسه خانوم خانوما! تو حیاط، هم زیر شیر آب، دادم به شیرین تمیز شستش . با نگاه به قیافه ی دمغ و افسرده ی من. خنده از روی صورتش پر کشید و جلوم زانو زد و گفت : چی شده ! چرا رنگ به رو نداری؟ حالت خوب نیست . لب هام رو روی هم فشار داده و به سختی با گلوی از ترس خشک شده گفتم : چیزی نیست . نگران نباش . -به من دروغ نگو .داره قیافه ات زار میزنه که یک چیزی شده تو همین نیم ساعتی که من رفتم و اومدم . بهم بگو چی شده؟! کسی اومد اینجا . تا به حال بهش دروغ نگفته بودم . چون عقیده داشتم دروغ زندگی ام را نابود می کند و پایه هایش را ویران . تنها یک کلمه از دهانم خارج شد . بیشتر از این نشد. زبان در دهانم نمی چرخید تا همه وقایع و حرف های برادرش را باز گو کنم . -جمال ....!!! چشماش از حدقه بیرون زد و رگ گردنش متورم شده بود . با خشم گفت : اون نامرد اینجا چکاری داشت ! کتایون ... -نمی دونم . یهو وارد خونه شد . بخدا من بی تقصیرم . دندان هایش را بهم کلید کرده و زیر لب غرید : باید آدمش کنم . این بی شرف دیگه بیش از حد پاش رو از گلیمش دراز تر کرده . خودش را روی زمین کشاند و تکیه اش را به دیوار داد و با بیچارگی دستش را به پیشانی اش زد و گفت : من چرا ترو تنها گذاشتم . وای خدا ! اون زنم رو با این سر و وضع دیده . لعنت به من ! تف به غیرتم. چه گلی به سرم بگیرم . اونقدر پست فطرته که هر جا بنشینه پیش رفقای عیاش و ولگرد تر از خودش زیبایی های زن من نقل زبونشه . حال خوبی نداشتم . اما سعی کردم او را دلداری دهم : تقصیر تو چیه ! آخه ؟ خودت رو سرزنش نکن . مقصر من بودم که بهت گفتم ... حرفم را قطع کرد و با عصبانیت براق شد توی صورتم و گفت : آره مقصر خود تو هستی . وقتی بهت میگم بیا گورمون رو گم کنیم بریم یک جایی دیگه مخالفت می کنی. من یک چیزی بهتر از تو می دونم که میگم . من برادر بی غیرت خودم رو می شناسم اون به خودش هم رحم نمی کنه چه برسه به زن برادرش ! که چشمش هم دنبالشه . تو نمی فهمی من الان چه حالی دارم . هیچی برای یک مرد سخت تر از این نیست که چشمای حرومی زنش رو دیده باشه و هر آن منتظر یک فرصت باشه تا بره سر وقتش ... داد زد و گفت : می فهمی یعنی چی! یعنی هر چی این سالها با آبرو زندگی کردم حالا چوب حراج میزنه به حیثیت و آبروی من ... ایناش به جهنم ! اینکه پی تو هست بیشتر از هر چیزی داره عذابم میده . دائم باید کنارت باشم تا مبادا اون الدنگ بیاد و خطری ترو تهدید کنه . لب ورچیده و با گریه گفتم : ببخشید که من باعث بدبختی هات هستم . منو ببخش که دارم با غیرت تو بازی می کنم . کلافه و آشفته بود و دیدن این حال من او را بدتر می کرد . لب زد و با لحنی آرام تر از قبل گفت : لعنتی گریه نکن . آتیش به قلب من نزن . مگه نمی دونی طاقت دیدن اشک هاتو ندارم . حیف نیست این مروارید ها خیس بشه ... همه چیز رو حل می کنم . تا وقتی ترو دارم و خدا هست. فقط پشتم باش و مثل همیشه کنارم . وجود آرامش بخشت باعث دلگرمی میشه و منو برای تصمیم گرفتن مصمم می کنه . به وقتش حساب اونم می ذارم کف دستش . تو فقط غصه نخور ... اون بچه نمی تونه ناراحتی مادرش رو تحمل کنه .... ادامه دارد ... به قلم ✍🏻 دل آرا ❌کپی رمان حرام است ❌ @mahruyan123456🍃