eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
820 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
من دیدم که اون راننده های هوس باز مواد فروشن.. بچه ها بخدا نگرانتونم. فرحناز بلند و بدون مراعات گفت: -تو نگران خودت باش ترشیدی.اه اه اه آدم انقدر بیکار ؟!؟ -بچه ها مؤدب باشید.من بیکار نیستم اون سریم که اون ماجرارو دیدم خودم رو زدم به کوری اما الان دوباره دارم میبینم که مواد حمل میکنن من نمیتونم دیگه ندیده بگیرم.بچه ها ییاید و بکشید بیرون... با حرص گفتم: -چرا به ما میگه بچه ها تن تن؟! اخم هایش را درهم کشید و نمیدانم چرا اینطور فکر میکرد: -برات متأسفم بهار. تو هم مثل اینایی؟ من امیدم به تو بیشتر بود! -بیخود امیدت بیشتر بود من چه فرقی با اینا دارم؟ حوریه خرکیف شده دستش را پشتم گذاشت و گفت: -اونکه باید بکشه بیرون تویی ،گرفتی یا حالیت کنم؟ ایستاد و چادرش را تکاند: -امربه معروفم رو کردم.خودتون خواستین. خدانگهدارتون. فرحناز:-خودتو با ما در ننداز اون کریم تنهایی تیکه تیکت میکنه. پوزخند زد با انگشت اشاره آسمان را نشان داد: -اون نمیذاره. همینکه رفت ما هم متفکر ایستادیم و هرکدام از هم جدا شده و برگشتیم خانه. حقیقتا" ترسیده بودیم.وقتی جریان را به شاهین گفتیم بیخیال روی کاناپه لم داده بود و با آرش که روی سینه اش بود بازی میکرد. کریم و ناصر نگاه مشکوکی بهم انداختند و ناصر گفتدوباره قرار بذارید بگید میخوایم توبه کنیم بیا کمکمون کن. و همه خندیدیم کریم:-جدی میگیم.قرار بذارید حوریه:-بعدش چی میشه؟ ناصر: -یه گوش مالی حسابی بهش میدیم. من:-یعنی چی؟! بلایی سرش نیارید بدبخت بشیم؟! خرچنگ:-بچه ها کارشون رو بلدن پرنسس. 🌼زکیه اکبری🌼