eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
820 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
چه میدونم. خریت...واقعا گوشی رو میخوای چیکار ؟؟ نه خانواده نه احسان پس کی... آه کشیدم و چشمانم را بستم: -پاتریشیا. -جدا"؟؟ -آره..خیلی بهش نیاز دارم. -باشه هروقت خواستی گوشی من هست. وگوشیش را روی داشبرد انداخت هر لحظه که به جنوب نزدیک تر میشدیم تحملم کمتر میشد؛از گرما رو به هلاکی بودم.شاهین هم کلافه بود.کنار بوفه های کنار جاده نگه داشت و گفت: -چی بگیرم واست؟ -یه چیز خنک.دارم میمیرم. سرتکان داد و مقابل چشمانم به طرف بوفه رفت چشمم روی گوشیش ماند.یک نگاه به گوشی و یک نگاه به شاهین کردم.دو صدا در دلم فریاد میزد...یکی میگفت به احسان زنگ بزنم و یکی میگفت خریت است.نمیتوانم حالم را توصیف کنم.صدای قلبم در ماشین طنین می انداخت شاید هم توهم بود.دلم بهم میپیچید با تمام وجود دلم میخواست به احسان کمک کنم اما الان نمیتوانستم کاری کنم.شاهین در صف ایستاده بود و سه نفر جلویش.تمام بدی های احسان را ردیف کردم تا منصرف شوم اما بدی نداشت تمام بحث هایمان را پیش چشمم آوردم اما مقصر تمامشان خودم بودم.میخواستم کمکش کنم بخدا میخواستم اما میترسیدم موفق نشوم و اعتمادشان را از دست بدهم.تحملم تمام شد و گوشی را برداشتم.شماره اش را حفظ بودم.شماره ى قشنگش را که حس میکردم عدد هایش مقدس است.تماس را زدم اما تازه هشدار روی صفحه را دیدم "sim No" آنقدر شوکه شدم که نفهمیدم کی شاهین در را باز کرد و با تمسخر گفت:چی شد پس؟! گفتی؟ حتی جرأت نگاه کردن به چهره اش را نداشتم -نوچ...نداشتیم. دو لیوان آبمیوه را پرت کرد و پشت فرمان نشست ...- -هوم...خوبه آفرین ...مار خوبی تو آستین داشتیم. -من.. -خفه شو! فقط خفه شو بهار نذار کار اشتباهی کنم. گوشی اصلی را از جیبش در اورد و حین رانندگی مشغول تماس شد: -فرهادی رسیدین شما؟ منم نزدیکم....فعلا. -شاه -خفه. باشه ؟ باریک الله...اینم اولین و آخرین همراهیت بود بعدش میسپرمت به خرچنگ. خراب کرده بودم..با ندامت گفتم: -غلط کردم.بخدا پشیمونم. -برو بمیر.یارو گند زد به هیکلت هنوز دنبالشی.خاک توی سرت که اگه دوروز دیگه زن نگرفت تف بنداز تو صورتم. حقیقتا ترسیدم به اینجایش فکر نکرده بودم -یعنی چی؟ -هیچی فقط میدونم کسی که خیلی پیامبر رو دوست داره؛نکاح رو هم دوست داره! چون سنته دیگه! زبونم لال نمیشه که اطاعت نکنه !بدبخت دوروز دیگه اون ننه و خواهر املش زنش میدن..چی فکر کردی؟؟ فکر کردی وفادارته؟؟ اون به زندت وفا نداره مردت که جای خود داره. لب هایم لرزید.راست میگفت! چه احمق بودم! 🌼زکیه اکبری🌼