#پارت125
با دیدن من چشم های خمارش گشاد شد و گفت:تویی؟ چیه؟
-بیام تو؟
اینجاهم ول نمیکرد:
-شوهرت بدش نیاد یه وقت؟!
بی توجه به حرفش رفتم تو و روی تختش نشستم
-شاهین دارم میمیرم از ترس,زینب همش میاد تو خوابم.
-بیخود.چطور تو خواب ماها نمیاد؟ فردا روز بزرگیه دعاکن قبول کنن کار کنیم باهم.
-چشم
وبه مسخره دست هایم را روبه آسمان گرفتم:
خدایا یه کاری کن از جنسای ما
خوششون بیاد.
او که منتظر بود من روی خوش نشان دهم با شادی قهقهه زد و گفت:
-عزیزم....
و دوباره غمگین و نا امید نگاهم کرد
-اونجوری نگاه نکن.من واقعا تو تیمتم خیالت راحت.
-خودتو نزن به اون راه..میدونی چی میخوام.
دقیقا خودم را زدم به آن راه و گفتم:
-شاهین خیلی حالم بده.اصلا ربطی به این جریانات نداره ,دکتر یه چیزی بده بخورم.
-دکترامو نگرفتم یادته که
-تو از اونام بیشتر حالیته منتها در جهت خراب.
وتلخ خندیدم
کیفش را باز کرد و گفت:
-دارو واسه چی؟
-سرگیجه و حالت تهوع دارم.جدیدا صبحا کسلم..از خواب بیدار میشم دهنم مزه آهن میده.
به
وضوح رنگش پرید
....الان یعنی نگرانم شدی این شکلی شدی؟!کیفش را با حرص بست و عصبی هول داد
...-
-چی شد؟؟ شاهین؟!
انگشت اشاره اش را بالا آورد و تهدیدکنان تکان داد اما چیزی نگفت و بجایش مثل یک بچه بغض
کرد و روی تخت نشست.
-شاهین خل شدی؟! قرصمو بده! یه چیزی بده!
با بیشرمانه ترین لحن ممکن از تایم زنانه ترین
مسئله ى زندگیم پرسید!
با خشم و خجالت ایستادم:
-بی تربیت! بخدا خیلی بیشعوری.نباید بهت رو داد...
آمدم خارج شوم که گفت:
-عصبانی نشو.پرسیدم که بدونم چه دارویی بهت بدم.
-آره! تو که راست میگی!
عصبی ایستاد و گفت:
-پس چه دلیلی داره من تاریخ مزخرف برنامه ی تو رو چک کنم؟!
گوش هایم داغ شد و گفتم
-بخدا از خجالت دارم میمیرم کی یاد میگیری شعورت رو بالا ببری؟
اندوهگین بود،سرش را
پائین انداخت و گفت:
-عزیز تو عزیز منم هست.بده نمیخوام آسیبی بهش وارد بشه؟ میخوام بدونم که مطمئن
بشم.
گنگ نگاهش کردم که ادامه داد:
-هه! مسخرست اما گاهی حس میکنم از امیراحسان هم خوشم میاد چون تو دوستش داری!کاملا"گیج بودم.
نمیفهمیدم.
فقط بی اراده جواب سؤال شرم آورش را دادم تا شاید بهتر بفهمم
این دانشجوی انصرافی داروسازی منظورش چیست؟!
لبخند تلخی زد و پشت به من ایستاد.
🌼زکیه اکبری🌼