🌙مَہ رویـــٰــان
💗| #رمان_مسیحـا ✨| #پارت_دویست_بیست_دو لبخند میزنم و با شیطنت می گویم :_بگم قبح چی رو شکسته؟ خ
💗| #رمان_مسیحـا
✨| #پارت_دویست_بیست_سه
احساس عجیبی،وجودم را گرفته.. نمیدانم کرختی فیلم تکراري است
یا حضور او..
نیکی نگاهی به ساعتش میاندازد
+:وقت نمازه...من...میتونم اینجا نماز بخونم؟
شانه بالا میاندازم
:_حتما..
بلند میشود،چادرش را سر میکند و از کیفش، جعبه ي کوچکی
بیرون میآورد.
جعبه را باز میکند،مُ هر و تسبیحی فیروزه اي،از جعبه خارج میکند و
روي زمین میگذارد.
دست هایم را پشت سرم،روي تخت تکیه گاه بدنم میکنم و با دقت به
حرکاتش خیره میشوم.
دست هایش را تا بالاي گوشش میآورد و بعد میاندازد.
چند دقیقه اي به همان حالت میماند،خم میشود. به خاك میافتد و
دوباره بلند میشود.
همیشه شیوه ي این حرکات برایم عجیب بوده و هست..
دست هایش را جلوي صورتش بالا میآورد و چیزهایی زیر لب
میخواند.
گاهی به سقفـ نگاه میکند و گاهی لبخند میزند.
تعجب میکنم،تا به حال اینطور نمازخواندنی ندیده بودم..
دوباره خم میشود،به خاك میافتد و حرکاتش را مدام تکرار میکند.
نماز دومش را هم شروع میکند.
همان حرکات را انجام میدهد،بدون خستگی، باطمأنینه..
نماز که تمام میشود،دوباره سجده میکند.
تسبیحش را از کنار مهر برمیدارد و مشغول میشود.
نمیخواهم خلوتش را بهم بزنم،ولی دوست دارم سؤال هایم را از
<<او>> بپرسم..
بلند می شوم و چراغ اتاق را روشن می کنم،بعد جلو میروم و روبه
رویش روي زمین مینشینم و به دیوار پشت سرم تکیه میدهم.
:_قبول باشه
قسم میخورم که ناخودآگاه گفتم... اصلا مگر من به نماز اعتقاد دارم
که براي مقبول بودنش دعا کنم...
نکند بلایی به سرم آمده... شاید هم سرِ دلم!
لبخند میزند،چقدر صورتش نورانی به نظر میرسد.
:+ممنون
:_همیشه اینقدر آروم نماز میخونی؟
:+آروم؟
:_آره دیگه.. یواش و آهسته...و بلافاصله بعد اذان...
لبخند میزند.
:+معمولا..
:_اگه عجله داشته باشی چی؟
نمیدانم منظورم از این سؤال هاي مسخره چیست؟
فقط حس میکنم به خداي نیکی حسودي کرده ام.. چقدر قشنگ و
باحوصله با او حرفـ میزد..دلم میخواهد با من هم حرف بزند...
:+خب اگه کار خیلی ضروري داشته باشم یه کمی از این تندتر...
:_اگه خیلی خیلی عجله داشته باشی چی؟
باز هم میخندد،دوست ندارم اما....
اعتراف میکنم چهره اش زیباست..
:+خب اگه،اول وقت نشه.. سعی میکنم زودتر کارمو انجام بدم و
نذارم نمازم خیلی دیر بشه..
:_چرا؟
:+نماز،اول وقت میچسبه.. مثل چایی داغ.. نباید بذاري سرد بشه
وگرنه از دهن میافته..
:_حالا چرا پیشونیت رو میذاري رو خاك؟
این سؤال هاي بی هدف،چرا از دهان من بیرون میآیند؟
✍🏻نویسنده:
#فاطمهنظری
@mahruyan123456