@mahruyan123456
#عشقی_از_جنس_نور
#پارت_پنجاه_و_یکم
خیلی خب بسه دیگه اصلا تو خوب من بد حالا پاشو آماده شو یه سر بریم خونه معصومه کمکش .
-- خودت برو میترا من حوصله ندارم .
دستم را کشید و گفت: پاشو ببینم خودتو لوس نکن بیا بریم هم فاله هم تماشا .
هم کمک میدی هم ثواب می کنی .
-- خودت که میدونی من واسه خودمم یه لیوان آب نمیارم پس انتظار کمک نداشته باش از من .
-- خب بسه دیگه خوردن و خوابیدن باید یه تکون به خودت بدی هفده سالته بچه که نیستی شاید فردا پس فردا رفتی خونه بخت اونوقت می خوای چکار کنی ؟
-- واقعا که حالت خوش نیست من خونه بابام دست به سیاه و سفید نزدم .تو پر قو بزرگ شدم حالا برم یخ حوض بشکنم خونه شوهر ؟ نه خیال کردی از این خبرا نیست .
-- واقعا مثل این که تو حالت خوب نیست ؟ تو که عاشق یکی مثل علی شدی نکنه انتظار داری اگر باهاش ازدواج کنی ، بشوره و بسابه و توهم پات رو بندازی روی پات انگار نه انگار .
نه دختر باید اساسی خودت رو تغییر بدی عاشقی فقط به حرف نیست .
اسم علی که می آمد دیگر زمان و مکان را از یاد می بردم و بال در می آوردم .خنده ای کرده و گفتم : خدا از دهنت بشنوه میترا ، اما اون موقع فرق می کنه در ضمن علی خودش می دونه که چقدر برای من سخته کار کردن .
-- بیا بریم که دیگه داری هذیون میگی .
من اینو گفتم یه خورده به خودت بیای لطفا خیال بافی نکن .
✍نویسنده :
* ح * * ر*
#دلآرا
❌کپی رمان حرام است ❌
@mahruyan123456🍃