@mahruyan123456
#عشقی_از_جنس_نور
#پارت_چهل_و_هفتم
پاهایم یاری نمی کرد ، قدم هایم سنگین شده بود و استرس تمام وجودم را فرا گرفته بود.
تکیه اش را به دیوار داده بود و سیگار می کشید .
بد نبود قیافه اش قد بلند و هیکلی
صورتی کشیده و اصلاح شده .
اما برایم مهم نبود .
رعنا دستم را گرفته بود ، دست های گرمش قوت قلبی بود برایم .
بهترین و صمیمی ترین دوستم .
سال ها بود ، دختری ناز و ریز نقش ، صورتی گندمگون ، چشمانی درشت با مژه های بلند ، صورت گرد و زیبایش معصومیت خاصی داشت چهره اش ...
چند قدمی اش ایستاده بودم و بوی دود سیگار اذیتم می کرد .به سرفه افتادم و نفسم بالا نمی آمد.از سیگار بود یا از استرس نمی دانم.
سیگارش را انداخت و زیر کفش هایش له کرد .
زل زد به صورتم و گفت : حالت بد شد ، چقدر حساسی دختر ، سعی کن اینطور نباشی .
اما خب چون خاطرت رو میخوام خاموشش کردم .
در ثانی گفتم که بیا اما تنها .تقوی تو میتونی بری .
عصبی شده بودم حرف هایش آزارم می داد در جوابش گفتم: فکر کنم اینجا رو با جای دیگه اشتباه گرفتین آقای محترم ...
-- مواظب حرف زدنت باش دختر ، خیلی خب مشکلی نیست بیا بریم توی ماشینم در خدمتت هستم .
لبخند چندش آوری زد!!!
حالم را به هم می زد تمام خشمم را در نگاهم را ریختم و از کنارش رد شدم .
چادر رعنا را گرفتم و گفتم : رعنا حیف که نمیتونم جوابش رو بدم وگرنه هر چی لایقش بود بارش می کردم .
-- اشکال نداره عزیزم واقعا چرا همچین آدم هایی رو میارن توی دبیرستان دخترونه .
-- اعصابم خیلی داغون شد رعنا اصلا داشتم خفه می شدم از بوی سیگار لعنتیش!!!!
دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت: عزیزم خودت رو اذیت نکن فراموش کن هرچی بوده یه مدت باید تحملش کنیم .
تحملش سخت بود این مرد غیر قابل تحمل !!
چشمم بهش افتاد.تکیه اش را به ماشین داده بود.
ژاکت قهوه ای رنگی پوشیده بود.
لباس های صبح را عوض کرده بود.
چه در وجودت نهفته ، چه گوهری در وجودت پنهان شده ، وقتی می آیی تمام ناراحتی ام را فراموش می کنم .
آرام جانم ....
تمام حرفم در یک کلمه خلاصه میشد.
آن هم علی بود و دیگر هیچ ...
ادامه دارد...
✍نویسنده :
*ح**ر*
#دلآرا
❌کپی رمان حرام است ❌
@mahruyan123456🍃