eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
813 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
@mahruyan123456 (علی) از وقتی دیدمش حال عجیبی پیدا کردم حسی که تا به حال تجربه اش رو نداشتم . وقتی اون روز با التماس نگاهم می کرد . نگاهی آمیخته از تشکر و قدردانی؛ التماس و ترس . سر درگمم عشق را تجربه نکرده ام فقط میدانم آرام و قرار و تب و تاب آدمی را می گیرد . متفاوت تر از همیشه شده ... نجیب و با حیا . همان چیزی که در وجودش کم بود . با این که سعی دارم به صورتش زل نزنم اما هر چه سعی میکنم نمیشود . چشمانش همچو آهن ربا جذبم می کند . نه من عاشق نشدم ؛ عشق و عاشقی در میان نیست فقط یک حس زود گذر است . سرم را به طرف آسمان بلند می کنم و خدا را صدا میزنم : خدایا نگذار نگاهم آلوده شود ؛ اجازه نده نگاهم به نگاه حرامی بیفتد ... حالا که شرایطش جور شده به جبهه بروم مرا پایبند نکن . خدایا خودت کمکم کن . فکر این دختر از سرم بیرون بره . وسایل کم و ناچیزم را در ساکم می ریزم و آماده ی رفتن می شوم . نگاهی به دور تا دور خانه ی کوچکمان می اندازم از هر گوشه اش خاطره ای دارم . باید بروم اینجا دیگر جای من نیست همه این سال ها هم به اصرار آقا جون اینجا مانده بودم حالا که دیگر نیست ... کفش هایم را پوشیدم و دسته ی ساک را میان مشتم گرفتم و در را باز کردم . جفتی کفش زنانه جلویم ایستاده!!!! مشکی و براق . سرم را بالا آوردم ‌.نگاهم سر خورد در دو چشم عسلی.و لشکر مژه های بلندش که با حرکت چشمش تکان میخورد . دستی به موهایم کشیدم دلم میخواهد سرم را به دیوار بکوبم ! کفری ام حسابی . این چه طرز نگاه کردنه پسره ی احمق !!! حواس برایم نمانده !محو تماشایش هستم که سلام آرامی میدهد و نگاهی به ساک دستم می اندازد ، آرام لب هایش را تکان می دهد و می گوید : جایی میرین علی آقا ؟ دستپاچه میشوم و می گویم : ها..هان بله...بله با اجازتون دیگه دارم زحمت رو کم می کنم . مهتاب خانم ؟ سرش را پایین می اندازد و با شرم می گوید : بله . -- من دارم برای همیشه میرم خوبی بدی دیدین حلال کنید . دارم میرم جبهه شاید برگشتی نباشه و هرگز شما رو نبینم اگر این سال ها بدی از من دیدین حلال کنید . منتظر جوابش نماندم. فرار را بر قرار ترجیح می دهم و خداحافظی می کنم و دور می شوم . هوا که هنوز انقدر گرم نشده پس چرا خیس عرق شدم . عرق پیشانی ام را با پشت دست پاک می کنم . حتما از رفتار و قیافه ی تابلوی من حالم را فهمیده!! یاد جمله ی همیشگی مسلم می افتم : رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون ... ادامه دارد... ✍نویسنده: ح*ر ❌کپی رمان حرام است ❌ @mahruyan123456 🍃