زنده است آن که عشق میورزد
دل و جانش به عشق میارزد!🌱
- هوشنگ ابتهاج
https://eitaa.com/mahruyan123456🍃
Mohammad Esfehani - Mohammad (128).mp3
3.22M
محمد ( ص)
با صدای محمد اصفهانی
https://eitaa.com/mahruyan123456🍃
هر روز صبح دوست داشتنت تازه میشود...
مثل بوی سنگک تازه
مثل عطرِ چای☕️
روز از نو
دوست داشتنت از نو...❤️
صبحتون زیبا🌹
https://eitaa.com/mahruyan123456🍃
مهر، ماه مهربانی مهتاب است؛ ماه میزبانی نیمکت های عاشق درس و مدرسه، ماه شکوفایی نیلوفران در دعای نم نم باران های عاشقانه پاییز. مهر، ماه مدرسه است.
مهرتون پر مهر🍂
پاییزتون همیشه سبز
آمدن ماه مهر و مهربانی مبارک 🍁
https://eitaa.com/mahruyan123456🍃
🍋💛
عشق یعنی
در میان غصههای زندگی
یک نفر باشد که آرامت کند ..
- علیرضا عباس زاده
https://eitaa.com/mahruyan123456🍃
1_3513538692.mp3
5.43M
🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂
راغب 🎼
https://eitaa.com/mahruyan123456🍃
🤍🦋🤍🦋🤍🦋🤍🦋
🦋🤍🦋🤍🦋🤍🦋
🤍🦋🤍🦋🤍🦋
🦋🤍🦋🤍🦋
🤍🦋🤍🦋
🦋🤍🦋
🤍🦋
🦋
#آرزویمحال
#عاشقانهمذهبی
#بهقلمراحله
#کپیحتیباذکرنامنویسندهحرام
#پارت59
موهاموخشک کردم وبه خودم توی آینه خیره شدم.
همه میگفتن خوشگلم بیشترهم بخاطرچشمام بود
که یلدامیگفت پاچه میگیره ولی نمیدونم چراپاچه داداشش رونگرفت خخخ
خب بعدش چشمام به رنگ مشکی وموهام قهوه ای پوستمم گندمی
موهاموشونه کردم ویه تل صورتی زدم لباسامم یه تیشرت صورتی وشلوار همرنگش
رفتم پایین دیدم مامان توحیاط نشسته رفتم بیرون
_سلام مامانجون خودم
_سلام عزیزم عافیت باشه
بالبخندبهش خیره شدم ورفتم کنارش نشستم
🤍🦋🤍🦋🤍🦋🤍🦋
🦋🤍🦋🤍🦋🤍🦋
🤍🦋🤍🦋🤍🦋
🦋🤍🦋🤍🦋
🤍🦋🤍🦋
🦋🤍🦋
🤍🦋
🦋
#آرزویمحال
#عاشقانهمذهبی
#بهقلمراحله
#کپیحتیباذکرنامنویسندهحرام
#پارت60
_خب چخبرامامان؟چراتنهانشستی اینجا؟
لبخندی زدوگفت
_هیچی همینجوری
احساس میکردم چیزی میخوادبگه
_چیزی شده مامان؟
_نه
_احساس میکنم چیزی میخوای بگی
لبخندغمگینی زد
_اوم...میدونی؟خیلی سخته که آدم بدونه بچش داره خودشوبدبخت میکنه ولی نتونه کاری کنه براش
شوکه شدم فک کردم بعداون دعواهمه چی تموم میشه وبابااینانکیساروفراموش کردن
لبخندزوری زدم
_عه مامان...این چه حرفیه مگه من کاری کردم؟
_تو نه ولی دلت خیلی وقته کارخودشوکرده
داشتم کم میاوردم داشت باکلمات بازی میکرد
_ینی چی؟
_این پسره روچقدمیشناسی؟
خودموزدم به اون راه
_کدوم پسره
_همونی که عکسشواستوری میکنی. بخاطرش...
🤍🦋🤍🦋🤍🦋🤍🦋
🦋🤍🦋🤍🦋🤍🦋
🤍🦋🤍🦋🤍🦋
🦋🤍🦋🤍🦋
🤍🦋🤍🦋
🦋🤍🦋
🤍🦋
🦋
#آرزویمحال
#عاشقانهمذهبی
#بهقلمراحله
#کپیحتیباذکرنامنویسندهحرام
#پارت61
بخاطرش چادری شدی.نمازمیخونی.بخاطرش شبابیداری.
و...
_وچی؟
_وداری بخاطرش میری مشهد؟
نمیدونستم چی بگم مامان ایناروازکجامیدونست.؟
_خب؟میشنوم
دیگه انکارفایده ای نداشت اطلاعات مامان جوری دقیق بودکه نمیشدگفت یه دستی زده
پس تواین مدت مامان بیخیال نبوده ورفتارم روزیرنظرداشته.
_اومم...مامان میشه به بابانگی؟بخداخطری منوتحدیدنمیکنه خیالت راحت
لبخندی زد حرف وعوض نکن بگو این پسره کیه؟
نفسی کشیدم وشروع کردم به تعریف
_مامان این پسرهمونیه که اونشب وقتی فرارکردم منونجات داد.