eitaa logo
محصولات فرهنگی مذهبی آفتاب پنهان
471 دنبال‌کننده
128 عکس
5 ویدیو
0 فایل
سفارش محصول ‌ @Hojatebnlhasan313 تلفن تماس 👇👇👇 ۰۹۱۳۹۲۵۴۸۶۹ ۰۹۱۶۲۹۹۰۰۳۹
مشاهده در ایتا
دانلود
دفتر نقاشی سیمی ۳۰ برگ قیمت ۱۵/۰۰۰ تومان
آویز ماشین دو طرفه السلام علیک با علی ابن ابیطالب السلام علیک یا ابا صالح المهدی قیمت عمده ۶۰۰ تومان
آویز ماشین 👆👆👆👆 بسته صد تایی ۶۰/۰۰۰ تومان یعنی شما می تونید با ۶۰/۰۰۰ تومان به صد نفر هدیه بدید😳😊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیکسل مهدوی کودکانه قیمت تک ۴۰۰۰ تومان قیمت عمده ۳۰۰۰ تومان
آویز ماشین در رنگهای متنوع بسته صدتایی قیمت ۱۰۰/۰۰۰ تومان
📚اللهم عجل لولیک الفرج داستان معروف و حکمت‌آموز: "سه نصیحت گران‌بها" در زمان‌های قدیم، مردی فقیر اما درستکار به نام زندگی می‌کرد. او برای تأمین زندگی خود به خدمت مرد ثروتمندی به نام حاج کریم درآمد. سال‌ها برای حاج کریم کار کرد و با صداقت و تلاشش، احترام خاصی در خانه ارباب پیدا کرد. پس از چندین سال خدمت، تصمیم گرفت به خانه‌اش بازگردد و زندگی مستقلی را شروع کند. حاج کریم که از وفاداری و درستکاری او آگاه بود، به او گفت: — تو سال‌ها با صداقت برای من کار کردی. حالا که می‌خواهی بروی، من می‌توانم دستمزد این سال‌ها را یک‌جا به تو بدهم، یا سه نصیحت گران‌بها به تو بدهم. انتخاب با توست. او کمی فکر کرد و گفت: — ارباب، من پول را دوست دارم، اما نصیحت‌های شما ارزشمندتر است. لطفاً سه نصیحت را به من بدهید. حاج کریم لبخند زد و گفت: سه نصیحت گران‌بها ۱. هرگز راه میانبر و ناشناخته را انتخاب نکن، حتی اگر فکر کنی که راه کوتاه‌تر و آسان‌تر است. ۲. هرگز بیش از حد کنجکاو نباش و کاری را که به تو ربطی ندارد، انجام نده. ۳. هرگز در لحظه عصبانیت، درباره چیزی تصمیم نگیر و یا اقدامی انجام نده، زیرا ممکن است پشیمان شوی. سپس حاج کریم یک قرص نان به او داد و گفت: — این نان را وقتی که به خانه‌ات رسیدی، باز کن. سپس از ارباب خداحافظی کرد و راهی سفر شد. در مسیر، به دو راهی‌ای رسید. یک راه مستقیم و طولانی بود، اما دیگری کوتاه و از میان جنگل عبور می‌کرد. حسن با خود فکر کرد: "من سال‌ها برای حاج کریم کار کرده‌ام و او فردی داناست. پس بهتر است به اولین نصیحت او گوش کنم و راه کوتاه‌تر را انتخاب نکنم." او مسیر طولانی را انتخاب کرد و مدتی بعد، به مسافرخانه‌ای رسید. صاحب مسافرخانه گفت: — خوش‌شانسی که از راه جنگل نیامدی! آنجا پر از راهزنان است و هر کسی که از آن مسیر عبور کند، زنده نمی‌ماند! نفس راحتی کشید و فهمید که اولین نصیحت حاج کریم جانش را نجات داده است. روز بعد، به خانه‌ای رسید که صدای گریه و شیون از آن بلند بود. او کنجکاو شد و می‌خواست داخل برود تا ببیند چه خبر است، اما ناگهان یاد نصیحت دوم افتاد: "بیش از حد کنجکاو نباش." بنابراین، او از کنار خانه رد شد و به راه خود ادامه داد. شب هنگام، در یک مسافرخانه، مسافری به او گفت: — امروز در آن خانه‌ای که تو از کنارش گذشتی، مردی به قتل رسیده بود. اگر وارد خانه می‌شدی، ممکن بود تو را مقصر بدانند و به دردسر بیفتی! از تصمیمش خوشحال شد و فهمید که دومین نصیحت هم او را از خطر بزرگی نجات داده است. پس از چند روز، بالاخره به خانه رسید. شب هنگام، وقتی به در خانه نزدیک شد، از پنجره دید که همسرش کنار مردی جوان نشسته و با او صحبت می‌کند. خونش به جوش آمد و خواست وارد خانه شود و مرد را بیرون کند. اما ناگهان به یاد نصیحت سوم افتاد: "در لحظه عصبانیت تصمیمی نگیر." او بیرون خانه ماند و شب را در همان نزدیکی گذراند. صبح روز بعد، وقتی آرام‌تر شد، در خانه را زد. همسرش با خوشحالی در را باز کرد و گفت: — عزیزم! چه مدت در سفر بودی! بیا پسرت را ببین، او بزرگ شده است! او با حیرت فهمید که مردی که شب گذشته در خانه دیده بود، پسر خودش بوده است که در نبود او بزرگ شده بود. اشک در چشمانش حلقه زد و خدا را شکر کرد که به نصیحت اربابش عمل کرده و در لحظه عصبانیت اقدامی نکرده است. بعد از آن، یاد قرص نانی افتاد که اربابش به او داده بود. وقتی نان را شکست، با تعجب دید که داخل آن مقدار زیادی طلا و جواهر پنهان شده است! لبخندی زد و با خود گفت: "حاج کریم هم مرا پند داد و هم بی‌آنکه بدانم، مزد زحماتم را داد!"