eitaa logo
🥀میدان صراط مستقیم🥀
496 دنبال‌کننده
14.6هزار عکس
7.8هزار ویدیو
49 فایل
✨✨✨✨✨✨✨✨✨ لازم به ذکر است که: کپی برداشتن از مطالب میدان با ذکر صلواتی به نیت 🌸سلامتی و ظهور امام عصر عج🌸 آزاد میباشد ✨✨✨✨✨✨✨✨ #نذرظهورش بفرستید#صلوات 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #اللهم_صلی_علی_محمدوآله_محمدوعجل_فرجهم ✨✨✨✨✨✨✨✨✨
مشاهده در ایتا
دانلود
🙃🍃 ڪنار قلب منوچہر چند تا ترڪش بود ڪه نتوانستند آنہا را بیرون بیاورند. وقتی به ترڪش‌هایی ڪه نزدیڪ قلبش بود، غبطه می‌خوردم و می‌گفتم: «ای ڪاش من جای آن ترڪش‌ها بودم». می‌گفت: «اینہا ڪنار قلب من هستند؛ تو ڪه توی قلب من هستی». همسر 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🛣میدان صراط مستقیم🛣 ✨@maidan_sarat_mostageem
🙃🍃 همسرم،شهید کمیل خیلی با محبت بود مثل یه مادری که از بچه اش مراقبت میکنه؛از من مراقبت میکرد… یادمه تابستون بود و هوا خیلی گرم بود خسته بودم.. رفتم پنکه رو روشن کردم و خوابیدم «من به گرما خیلی حساسم» خواب بودم واحساس کردم هوا خیلی گرم شده، و متوجه شدم برق رفته. بعد از چند ثانیه احساس خیلی خنکی کردم و به زور چشمم رو باز کردم تا مطمئن بشم برق اومده یا نه… دیدم کمیل بالای سرم یه ملحفه رو گرفته و مثل پنکه بالای سرم می چرخونه تا خنک بشم و دوباره چشمم بسته شد از فرط خستگی… شاید بعد نیم ساعت تا ۱ساعت خواب بودم و وقتی بیدارشدم دیدم کمیل هنوز داره اون ملحفه رو مثل پنکه روی سرم می چرخونه تا خنک بشم… پاشدم گفتم کمیل تو هنوز داری می‌چرخونی!؟ خسته شدی! گفت: خواب بودی و برق رفت و تو چون به گرما حساسی میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشی و دلم نیومد... همسر 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🛣میدان صراط مستقیم🛣 ✨@maidan_sarat_mostageem
همسرِ میگه: وقتی روح‌الله شهید شد چند وقت بعد خیلی دلم براش تنگ شده بود،به خونه خودمون رفتم،وقتی کتابی که روح‌الله به من هدیه داده بود رو باز کردم دیدم روی برگ گل رز برام نوشته بود: عشق من دلتنگ نباش....) 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🛣میدان صراط مستقیم🛣 ✨@maidan_sarat_mostageem
همسرِ میگه: وقتی روح‌الله شهید شد چند وقت بعد خیلی دلم براش تنگ شده بود،به خونه خودمون رفتم،وقتی کتابی که روح‌الله به من هدیه داده بود رو باز کردم دیدم روی برگ گل رز برام نوشته بود: عشق من دلتنگ نباش....) 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🛣میدان صراط مستقیم🛣 ✨@maidan_sarat_mostageem
🙃🍃 تلوزیون میدیدم مصاحبہ شهردار شهرمون رو نشون میداد سرش رو انداختہ بود پایین و آروم آروم حرف میزد با خودم گفتم: این دیگہ چہ جور شهرداریہ؟!😒 حرف زدن هم بلد نیست😕 پا شدم و تلوزیون رو خاموش ڪردم چند وقت بعد همین آقاے شهردار شد شریڪ زندگیم😊💕 روزے ڪہ اومد خواستگارے راستش... نہ من درست و حسابے دیدمش! نہ اون منو!🙃 بس ڪہ هر دومون سر بہ زیر نشستہ بودیم🙂 بعد اون روز دیگہ دیدارے نبود تا روز عقدمون💍 روزهاے قبل از عقد خواهرهاش با تعجب و اعتراض بهش میگفتن: آخہ داداش من، شما ڪہ دخترہ رو نگاشم نڪردے چرا و چطور پسندیدیش آخہ؟ بابا نمیگے شاید كور باشہ...؟! كچل باشہ؟! تو جوابشون گفتہ بود: ازدواج من محض رضاے خداست،معیارایے كہ مدّ نظرم بود ایشون داشت مطمئنم همراہ و همسفر زندگیمہ روز عقد زن هاے فامیل منتظر رؤيت روے ماہ آقا داماد بودن وقتے اومد گفتم:بفرماييد،اینم شادوماد دارہ میاد... ڪت و شلوار پوشیدہ و ڪراواتشم زدہ! همہ با تعجب نگاہ میڪردن!😳 مرتب بود و تر و تمیز با همون لباس سپاه فقط پوتینایش یہ ذرہ خاڪے بود😍 همسر ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🛣میدان صراط مستقیم🛣 ✨@maidan_sarat_mostagee ✨✨✨✨✨✨✨✨
🙃🍃 اولین سال بعد از شهادت شهید زمستان سرد شده بود و خلاصہ اولین برف زمستان بر زمین نشست یڪ شب پدرشوهرم آمد خیلی ناآرام گفت: عروس گلم ناصر بہ تو قول داده ڪہ چیزی بخره و نخریده؟  گفتم: نہ هیچی  خیلی اصرار ڪرد آخرش دید ڪہ من ڪوتاه نمی‌آیم گفت: بهت قول داده زمستون ڪہ میاد اولین برف ڪہ رو زمین میشینہ چی برات بخره؟  چشم‌هایم پر از اشڪ شد گریہ‌ام گرفت گفت: دیدی یڪ چیــزی هست..بگو ببینم چی بهت قول داده؟  گفتم: شوخی می‌ڪرد و می‌گفت بذار زمستون بشہ برات یڪ پالتو و یڪ نیم چڪمہ میخرم این دفعہ آقاجون گریہ‌اش گرفت نشستہ بود جلویِ من بلند بلند گریہ می‌ڪرد گفت:دیشب ناصر اومد تویِ خوابم بهم پول داد گفت: بہ منيژه قول دادم زمستون ڪہ بشہ براش یڪ چڪمہ و یك پالتو بخرم حالا ڪہ نیستم شما زحمتش رو بڪش 🍃 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🛣میدان صراط مستقیم🛣 ✨@maidan_sarat_mostageem ✨✨✨✨✨✨✨✨
🍃 دست من رو می‌گرفت می‌نشاند روی صندلی میگفت: یا با هم ظرف ها را بشوییم یا شما بنشین من میشورم شما دست من امانتی دوست ندارم به خاطر شستن ظرف دست های تو خراب بشه همسر 🍃 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🛣میدان صراط مستقیم🛣 ✨@maidan_sarat_mostageem ✨✨✨✨✨✨✨✨
🍃.. 🍃... هر کجا‌ که‌ باشی اگر‌ برای‌ِ رضا‌‌یِ خدا کار‌ کنی همان‌جا‌ الگو‌ خواهی بود!..) 🍃... از اردو؎ مشھد برگشته بود با اینڪه می‌توانست خانواده‌اش را هم ببرد،اما این ڪار را نڪرده بود پرسیدم: عبدالله! چرا خانواده‌ات را نبرد؎؟ گفت: از وقتی رحمت‌الله شھید شده بین خانواده خودم و او فرقی نمی‌گذارم تا مبادا به دلش خطور ڪند ڪه اگر رحمت‌الله زنده بود،ما را هم می‌برد خیلی اهل مراعات بود و نڪته سنج..) 🍃... 🙃 برای اولین بار رفتیم حرم و بعد بهشت رضا(ع) برای زیارت شهدا وقتی برمیگشتیم آقا ولی گفت: مثل اینڪه رسـم است داماد حلقه را به دست عروس می‌ڪند خندیدم... گفت: حلقه را به من بدهید ظاهراً مادرم اشتباهی دست شما ڪرده حلقه را گرفت و دوباره دستم ڪرد...) 🍃... خدايا..! خسته‌ام،شكسته‌ام ديگر آرزويی ندارم جز شهادت احساس می‌کنم كه اين دنيا ديگر جای من نيست از عالم و عالميان می‌گريزم و به سوی تو می‌آیم تو مرا در رحمت خود سكنی ده بگذاريد دستانم از تابوت بيرون باشد تا دشمنان بدانند كه من شهادت را در آغوش گرفتم و با دست خالی رفتم و از دار دنيا چيزی با خودم نبردم.. :) 🍃... و او ثابت ڪرد اگر واقعا منتظر شہادت باشی شہادت دنبالت میاد :) و می‌شود حتی در ڪوچہ‌ پس‌ ڪوچہ‌هاۍ تہران هم بہ اوج رسید!...) 🍃... آنقدر روزها نمی خوابید که از فرط ‌خستگی می افتاد میگفت: [پاسدار یعنی کسی که کار کنه بجنگه خسته نشه کسی که نخوابه تا وقتی خود به خود خوابش ببره]...) 🍃... همیشہ میگفت: در زندگی آدمی موفق‌تر است ڪه در برابر عصبانیت دیگران صبور باشد و ڪار بی منطق انجام ندهد و این رمز موفقیت او در برخوردهایش بود :) همسر🍃... همیشه یک تبسم زیبا داشت وارد خانه که می‌شد قبل از حرف زدن لبخند می‌زد عصبانی نمی‌شد،صبور بود... اعتقادش این بود که این زندگی موقت است و نباید سر مسائل کوچک خود را درگیر کنیم گاهی وقت‌ها از شدت خستگی خوابش نمی‌برد یک روز مشغول آشپزی بودم علی هم کنار دیوار تکیه داد و مشغول صحبت با من شد تا چند دقیقه بعد آب و غذایی برای او ببرم نگاه کردم دیدم کنار دیوار خوابش برده... ولی با همین وضعیت خیلی از مواقع کمک کار من در منزل بود مثلاً اجازه نمی داد که هر شب از خواب بلند شوم و به بچه برسم می‌گفت: یک شب من،یک شب شما... یک شب شام آماده کرده بودم که متوجه شدیم همسایه ما شام درست نکرده چون تصور می‌کرده که همسرشان به منزل نمی‌آید فوراً علی غذای ما را برای آنها برد گفتم: خودمان؟! گفت: ما نان و ماست می‌خوریم...) 🍃... خدا شهادت رو همیشه به آدم‌هایی داده ڪه سخت کوش بودن..) 🍃... غم دࢪ دلم هست،بہ چه سنگینی اما چہ ڪنم ڪہ ایمان نداࢪم خدایا اگࢪ حسࢪت دࢪ دنیا انقدࢪ سنگین است دࢪ آخࢪت ڪه فࢪصت بازگشتے هم نیست چہ حسرتے خواهم خوࢪد از اعمال ڪࢪده و ناڪࢪده؟...) 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🛣میدان صراط مستقیم🛣 ✨@maidan_sarat_mostageem ✨✨✨✨✨✨✨✨
🙃🍂 وقتے‌میومدخونہ دیگه‌نمیذاشت‌من‌کار‌کنمـ زهرا‌رو‌میذاشت‌رو‌پاهاش وبا‌دست‌بہ‌پسرمون‌غذا‌میداد میگفتم : یکےازبچہ‌ها‌رو‌بد‌ه‌بہ‌من! بامھربونےمیگفتـ : نہ‌شما‌ازصبح‌تا‌حالا بہ‌اندازه‌کافے‌زحمت‌کشیدی؛ دوستاش‌بہ‌شوخے‌میگفتن : مهندس‌کہ‌نباید‌تو‌خونه‌کار‌کنہ! میگفت: من‌کہ‌از‌؏ بالاتر‌نیستم؛مگہ‌بہ‌ کمك‌نمیکردند؟! 🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🛣میدان صراط مستقیم🛣 ✨@maidan_sarat_mostageem ✨✨✨✨✨✨✨✨
... 🍃... از همان بچگی فرق محرم و نامحرم را میدانست. معلم دبستان حسین بعد مراسم تشییع گفت در دوران ابتدایی قرآن را بسیار زیبا تلاوت میکرد از بس زیبا خواند آمدم دستم را روی شانه‌اش بگذارم دیدم این بچه حیا میکند و عقب عقب میرود...! حسین واقعاً خاص بود...) 🍃... ‏ما که رفتیم از دار دنیا، چیزی ندارم جز یک پیام: قیامت یقه‌تان را می‌گیرم اگر ولی فقیه راتنها بگذارید....) 🍃... 📌همه غواص ها رسیده بودند جز حسن. وقتی رسید سرتاپایش گل بود. گفتم کجا بودی حسن! نفس نفس زنان گفت: موج من را با خودش برده بود! گفت: لباس اضاف داری؟ یک دست لباس خاکی به او دادم. سریع لباسش را عوض کرد، اسلحه را برداشت. هنوز نفس نفس می زد گفت: بچه ها به کدام سمت رفتند! نشانش دادم. شروع کرد به دویدن. گفتم: چند دقیقه استراحت کن! گفت: الان وقت استراحت نیست باید خودم را به بچه ها برسانم! حسن خودش را رساند و ما هنوز مانده ایم و در جا می رنیم...) 🍃... پرسیدم: علی تو خوشبختی؟ گفت: راستش رو بگم؟ ناراحت نمیشی؟ گفتم: پس جواب مشخص شد! گفت: در مقایسه با مرد های دیگه خیلی خوشبختم‌ولی اگه منظورت خوشبختی ایده آله اون فقط با شهادت به دست میاد...🕊 (به روایت همسر شهید) 🍃.... -شهید‌حسنِ‌باقری‌‌چه‌قشنگ‌میگه: اگه‌از‌دست‌کسی‌ناراحت‌شدین.. دورکعت‌نماز‌بخوانید، و‌بگویید: خدایا‌این‌بنده‌تو‌حواسش‌نبود! من‌گذشتم،توهم‌بگذر....) 🍃.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌درهرجنگی‌یک‌‌سنگرمقدم وجود‌دارد‌ڪه‌اگردشمن‌آن‌رابگیرد عملا‌موفق‌و‌پیروز‌شده‌است!! سنگراول‌اسلام‌و‌بانوی‌اسلامۍ حجاب‌ِ‌اوست.....) 🍃.... اگر انسان سرش را به سمت آسمان بالا بیاورد کارهایش را برای رضای خدا انجام دهد مطمئن باش که زندگیش عوض می شود و تازه معنی زندگی کردن را می فهمد....) 🍃... ما اَگه بِتونیم توی شَهرِ خودِمون خُدامونُ داشته‌باشیم هُنر کَردیم....) 🍃... هر وقت دلتون گرفت یا دوست داشتید دورهمی داشته باشید بیاید سر مزار من پیش من نیاز نیست حتماً قران بخونید بیاید بامن حرف بزنید من صداتونو میشنوم! :) 🍃... 🙃🍃 دست من رو می‌گرفت می‌نشاند روی صندلی میگفت: یا با هم ظرف ها را بشوییم یا شما بنشین من میشورم شما دست من امانتی دوست ندارم به خاطر شستن ظرف دست های تو خراب بشه همسر...) 🍃... هر وقت ‌احساس ‌کردید از امام زمان دور شدید و دلتون ‌واسه ‌آقا تنگ‌ نیست این ‌دعای کوچیک ‌رو بخونید: لَیـِّن‌ قَلبی لِوَلِـیِّ‌ اَمرک.. یعنی خدایا دلم ‌رو واسه‌ امامم‌ نرم‌ کن....) ... زندگیِ انسان تمثیلِ آن مسافریست که از خانه‌یِ موقت و ناپایدار به سویِ مستقر ابدیِ خویش بار می‌بندد پس اگر این خانه‌ها،خانه هایِ مجازی‌اند و ما مسافرانِ در کوچ،دیگر چه جایِ دل بستن و حسرت بردنِ انسان..!) 🍃... هم‌به‌خانواده‌ام‌وهم‌دوستانم‌بگویم‌که دربدترین‌شرایط‌اجتماعی‌،اقتصادی‌و... پیروولی‌فقیه‌باشید‌وهیچگاه‌این‌سید مظلوم‌حضرت‌آقاسیدعلی‌آقا‌را‌تنهانگذارید!...) 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🛣میدان صراط مستقیم🛣 ✨@maidan_sarat_mostageem ✨✨✨✨✨✨✨✨
🍃... 🍃.. خوشا ز نام و نشان گذشتن به عشق تو از جهان گذشتن... ------------------------------------ 🍃... دخترش دانشگاه شهید بهشتی تهران درس می‌خواند! به کسی نگفته بود که دخترِ حاج قاسم است استاد در روند تحصیلش مشکل درست کرد حاج قاسم وقتی مطلع شد پدری را تمام و کمال اجرا کرد و گفت: دخترم برای حل مشکلت هم نگویی که دخترِ من هستی! ------------------------------------------- 🍃.. در موقع نماز كسب و كار را كنار بگذاريد و با خدا به معامله بپردازيد كه خداوند بهترين تجارت كنندگان است -------------------------------------------- 🍃... به جبهه ڪه رسید ڪفشاشو داد بـھ یڪۍ از رزمنده‌ها! تو جبھہ دیگه ڪسۍ اونو با ڪفش ندید! میگفت: اینجا جـٰاییه ڪه خون شھدامون ریختـھ شده،حرمت داره.. و معروف شد به سیدپابرهنه..! :) ----------------------------------------- 🍃... هنگامی که پرواز میکنم احساس میکنم همچون عاشق به سویِ معشوق خود نزدیک می‌شوم و در بازگشت هر چند پروازم موفقیت آمیز بوده باشد مقداری غمگین هستم چون احساس میکنم هنوز خالص نشده‌ام تا به سوی خدا برگردم... اگر برای احیای اسلام نبود هرگز اسلحه به دست نمی‌گرفتم و به جبهه نمیرفتم پیروزی‌هایِ ما مدیون دست‌هایِ غیبی خداوند است ---------------------------------------------- 🍃.. خدایا! در این عُمر نامم عبدالحسیـن دانشگاہ امام حسین لشڪر 14 امام حسین گردان 104 امام حسین خـداوندا! خودت من را در راہ امام حسین قراردادی پس قربانی امام حسین ڪن! -------------------------------------------- 🍃... همہ دورٺا دور سفره نشسٺہ بودیم پدر و مادر مهدی خواهر و برادرش من رفٺم ٺوے آشپزخانہ چیزے بیاورم وقٺے آمدم،دیدم همہ نصف غذایشان را خورده‌اند ولے مهدے دسٺ بہ غذایش نزده ٺا من بیایم ---------------------------------------- 🍃.. خواهرم حجاب خود را حفظ ڪن و همیشه در زندگی خود حضرت زهرا{سلام‌الله‌علیها} و دیگر ائمه را الگو؎ خود قرار داده و با رعایت حجاب خود از خون من و دیگر شهـدا پاسدار؎ ڪن ----------------------------------------- 🍃... +چمران: من مرد زندگـے نیستم -پروانہ:(جا میخورد) یعنـے چہ؟ +چمران: من یڪ تڪلیفے توے این عالم دارم ڪہ فکر میڪنم براے این تکلیف بہ دنیا آمده‌ام نگاه نکن بہ دڪتراے فیزیڪ پلاسما،بہ حقوق ماهـے چند هزار دلار.. من بہ زودے همہ‌ے این‌ها رو باید بگذارم و برم -پروانہ: یعنـے انجام اون تکلیف با دوست داشتن،با عشق ورزیدن و با زندگـے ڪردن منافات داره؟ +چمران: با دوست داشتن و عشق ورزیدن نہ،براے اینڪہ اینها مقولات آسمانـےاند،ولـے با زندگـے کردن چرا،با هر تعلقـے ڪہ پاے آدم رو بہ زمین بند ڪند چرا 📚منبع: ڪتاب مرد رویاها -------------------------------------------- 🍃... بچه‌ها خیلی روحیه‌شون کسل بود آتیش شدید دشمن هم مزید علت خستگی بچه‌ها شده بود یه دفعه صدایِ شادی بچه‌ها بلند شد برگشتم دیدم پور احمد و امیر و چند نفر دیگه اومدن خط برای سرکشی بچه‌ها انقدر به اینا علاقه داشتن که روحیه‌شون کلا عوض شد ۱۰،۲۰ دقیقه بیشتر نگذشته بود که یه خمپاره پشت خاکریز خورد گرد و خاک عجیبی بلند شده بود همینکه گرد و غبار نشست دوربینم رو برداشتم تا ببینم چخبره رفتم جلوتر که این صحنه رو دیدم دو تا عکس ازش گرفتم یکی از تموم بدنش یکی از صورتش(همون عکس معروف) یه قطره خون رو لبش بود دیدم امیر تو اون حالت تو حال خودش و داره زیر لب زمزمه‌ای می‌کنه رفتم جلوتر ولی متوجه حرفش نشدم همون موقع بود که دیگه شهید شد... 📚منبع: ابروباد ------------------------------------------ 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🛣میدان صراط مستقیم🛣 ✨@maidan_sarat_mostageem ✨✨✨✨✨✨✨✨
🙃 قرار بود خطبه عقد ما را جاری کند. قبل از شروع مراسم، علی آقا رو به من کرد و گفت: شنیده ام که عروس هر چه در مراسم عقد از خدا بخواهد خدا اجابت می کند. نگاهش کردم و گفتم چه آرزویی داری؟ درحالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود گفت: اگر علاقه ای به من داری دعا کنید و از خدا برای من بخواهید. از این کلام او تنم لرزید. چنین جمله ای برای یک عروس در چنین مراسمی بی‌نهایت سخت بود. سعی کردم طفره بروم اما علی مرا قسم داد و به ناچار قبول کردم. هنگام جاری شدن خطبه عقد از خداوند بزرگ هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را به علی دوختم؛ آثار خوشحالی در چهره‌اش آشکار بود. مراسم ازدواج ما در حضور شهید آیت‌الله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد. نمی‌دانم این چه رازی است که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت‌الله مدنی همه به فیض شهادت نائل شدند. 🍃 🛣میدان صراط مستقیم🛣 🕊@maidan_sarat_mostageem