هدایت شده از 🔅 صفحه قرآنی رحیق🔅
#داستان_کوتاه قرآنی
#داستان_قرآنی #داستان
📌درخواستی ظرفیت سوز!
🔰شخصی که آیه ای از قرآن بر علیه او نازل شد.🔰
🔘ثعلبه بن حاطب انصاری به پیامبر (ص) عرض كرد:
از خدا بخواه تا مالی رزویم كند، سوگند به خدائی كه تو را به حق مبعوث كرد، اگر خدا به من مالی دهد، حق هر كس را به او خواهم داد.
🔘پیامبر (ص) فرمود: خدایا مالی روزی ثعلبه گردان.
🔸ثعلبه گوسفندانی گرفت و آن گوسفندان زیاد شدند، تا آنجا كه دیگر مدینه بر او تنگ آمده، پس از آن دور شد و در یكی از وادیها منزل كرد، گوسفندانش چندان زیاد شدند كه دیگر از مدینه دوری میكرد و در نماز جمعه و جماعت حاضر نمیشد، پیامبر فردی را برای گرفتن صدقات نزد او فرستاد، امّا او سرباز زد و بخل ورزید.
🔘رسول خدا (ص) فرمود:
وای بر ثعلبه، پس خداوند این آیه را نازل فرمود:
«وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ».(سوره توبه آیه ٧٥)
یعنی: برخی از مردم كسانی هستند كه با خدا عهد میبندند كه اگر از فضلش به ما ببخشد، البتّه صدقه میدهیم و از نیكان خواهیم بود.
🌷🌷🌷
🔅مدرسه مجازی تفسیر و قرآن پژوهی
@rahighemakhtoom
#داستان_کوتاه قرآنی
#داستان_کوتاه #داستان
📌آیه قرآن دزد را زاهد و عارف كرد
🔘فضیل عیاض در ابتدای جوانی یكی از راهزنان و سارقان و غارتگران و دزدان و بدكاران و هرزهگران و عیّاشان مشهور زمان خود بود كه هر كس اسم او را میشنید، لرزه به اندامش میافتاد كه در آن زمان حتّی سلطان و خلیفه وقت هارون الرشید هم از دست او ناراحت بود و ترس داشت.
🔘روزی از روزها سوار بر اسب آمد كنار نهری ایستاد تا اسبش آب بخورد كه ناگهان چشمش به دختر بسیار زیبائی افتاد كه مشك خود را به دوش گرفته و میخواست كنار نهر بیاید و آب بردارد.
🔘عشق و محبّت آن دختر به قلبش رخنه كرد و چشم از آن دختر برنداشت تا وقتی كه دختر مشك را پُر از آب كرد و راه خود را گرفت و رفت، به نوكران و بادمجان دورقاب چینهایش دستور داردتا او را تعقیب كرده و بعد به پدر و مادر دختر خبر دهند كه دختر را شب آماده كرده و خانه را خلوت نموده زیرا فضیل، راغب آن زیبارو شده، نوكران فضیل پس از تعقیب آن دختر، به در خانه ایشان رسیدند و در خانه را زدند و گفتههای فضیل را به آنها ابلاغ نمودند.
🔘تا این خبر به گوش پدر و مادر دختر رسید بسیار ناراحت و متوحّش و لرزان گردیدند و چون چارهای نداشتند یك عده از پیران و ریش سفیدان شهر را دعوت كردند و با آنها مشورت نمودند كه چه كنیم؟
🔘آنها گفتند: بیا و دخترت را فدای یك شهر كن، زیرا اگر فضیل به مقصود خود نرسد، همه این شهر را به غارت برده و همه چیز را به آتش میكشد، پدر و مادر از روی ناچاری دختر را مهیا كرده و خانه را خلوت نمودند.
🔘شب هنگام، فضیل وارد شهر شد و قلّاب و كمند انداخت، از بالای دیوار پشت بام به روی بامهای دیگر رفت و تا به خانه دختر رسید همین كه خواست وارد منزل معشوقه خود گردد، یك وقت صدائی شنید، خوب كه گوش داد، شنید صدای قرآن میآید و یكی قرآن میخواند، توجّه خود را به این آیه جلب كرد.
🔅 «أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ».سوره حدید آیه ۱۶🔅
🔅آیا وقت آن نرسیده كه قلوب مؤمنین به ذكر خدا خاضع و خاشع گردد. (دیگر دست از گناه بردارند و به یاد خدا باشند) .🔅
🔘این آیه چنان در او اثر كرد كه زندگیش را بیكباره دگرگون ساخت و از نیمه راه برگشت و از دیوار فرود آمد و با كمال اخلاص و صفای دل گفت: پروردگارا، آری نزدیك شده، هنگام خضوع و خشوع و از همانجا جرقه نور خدا دل او را روشن كرد و با خدا رابطه برقرار نمود. انشاء الله كه جرقههای نور الهی دلهای ما را نیز روشن و منّور كند.
🌷🌷🌷
🔅مجال عیش سخنی از جنس زندگی
@majalezendegi
#داستان_کوتاه قرآنی
📌اثر شگفت انگیز یک آیه
📌بدعت گذاری ممنوع
مرحوم ملا محسن فیض كاشانی - رحمه الله علیه - روایتی نقل میكند.
🔰فرمود به رسول اكرم (ص) خبر دادند كه سه تن از جوانهای شهر منزوی شدهاند، یك آیه عذاب آمد و اینها ترسیدهاند، هر سه تن شهر را رها كردند و به بیابان رفتند و آنجا در حال عبادت هستند و هر كدام نذری كردهاند.
🔘یكی نذر كرده كه دیگر زن نگرفته و تماس با زن نگیرد.
🔘دیگری نذر كرده كه به هیچ وجه غذای لذیذ نخورد.
🔘و سوّمی نذر كرده كه دیگر در اجتماع زندگی نكند.
🔹(از نظر اسلام، از نظر فتوای همه علماء اگر شخص چنین نذری كند، اصلاً نذر منعقد نمیشود، برای اینكه نذر باید راجح باشد و فُقهاء میگویند: اینگونه نذور راجح نیست.)🔹
🔘پیامبر كاری به نذر آنان نداشت كه نذرشان غلط است، لیکن جلوگیری از بدعت مهم بود، لذا بیوقت به مسجد آمدند، به اندازهای با عجله آمدند كه عبا از دوش مبارك افتاده بود، یك طرف عبا روی دوش مبارك بود و طرف دیگر كشیده میشد، با سرعت به مسجد آمدند، به بلال فرمودند: اذان بگو و مردم را جمع كن كه: «الصلاة جماعة»
🔘آیا چه خبر است؟ در مردم غوغائی برپا شد و كار و كسب همه تعطیل شد، زن و مرد به مسجد آمدند تا ببینند چه شده است.! پیغمبر روی همان پله اوّل ایستاد، برای اینكه به جامعه اسلامی بگوید كه كار خیلی مهمّي پیش آمده است فرمودند:
🔸 ای مردم! من كه پیغمبر هستم با زن تماس دارم، من كه پیغمبر شما هستم غذای لذیذ میخورم و در دل جامعه بوده و با اجتماع تماس دارم.
"فمن رغب عن سنّتی فلیس منّی."
آن کس که از روش من روی گرداند از من نیست.
🔅مجال عیش سخنی از جنس زندگی
@majalezendegi
#داستان_کوتاه قرآنی
📌از رحمت خدا مأیوس نشوید.
📌بی نوایان را دوست دارم.
📌به این شرط یوسف و بنیامین را به تو باز گردانم!
🔘قحطی در مصر و اطرافش از جمله كنعان بیداد میكرد، مواد غذائی به كلی تمام میشود و دگربار یعقوب فرزندان را دستور به حركت كردن به سوی مصر و تأمین مواد غذائی میدهد ولی این بار در سر لوحه خواستههایش جستجو از یوسف و برادرش بنیامین را قرار میدهد و میفرماید: فرزندانم بروید و از یوسف و برادرش جستجو كنید»، «یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ».
🔘 از آنجا كه فرزندان تقریباً اطمینان داشتند كه یوسف زنده نمانده، از این توصیه و تأكید پدر تعجّب كردند، یعقوب به آنها گوشزد كرد كه:
🔘 «از رحمت الهی هیچ گاه مأیوس نشوید» كه قدرت او مافوق همه مشكلات و سختیها است «وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ» چرا كه تنها كافران بیایمان كه از قدرت خدا بیخبرند از رحمتش مأیوس میشوند «إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ.آيه ۸۷ یوسف».
🔘پیامبر اسلام (ص) میفرماید:
جبرئیل نزد حضرت یعقوب آمد و گفت: ای یعقوب خدای مهربان به تو سلام میرساند و میفرماید: تو را بشارت و قلبت فرحمند باد، به عزّت و جلال خودم سوگند، كه اگر یوسف و برادرش مرده باشند من ایشان را برای تو زنده خواهم كرد، تو برای بینوایان غذا و طعام تهیه كن، چرا كه محبوبترین بندگانم نزد من بینوایانند.
🔹ای یعقوب آیا میدانی كه چرا من چشم تو را گرفتم و پشت تو را خم كردم، علّت آن این بود كه شما گوسفندی را ذبح كردی و شخص بینوائی كه روزه بود، نزد شما آمد و طعام خواست ولی شما به او غذا ندادید.
🔹 امام صادق (ع) فرمودند: یكی از گناهان كبیره نومیدی از رحمت خدا است.
🔅مجال عیش سخنی از جنس زندگی
@majalezendegi