eitaa logo
مجله خردسالان
35.3هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
4.2هزار ویدیو
32 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/a68l.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازی کلمات مشابه * در این بازی بچه ها با کلمات مشابه آشنا میشن. شما حرف اول کلمه رو ننویسید تا بچه ها با توجه به تصویر، اون کلمه رو بخونن و با قرار دادن حرف اول، کلمه رو کامل کنن. 👫@majaleh_khordsalan
118-KetabeMaryam-www.MaryamNashiba.Com.mp3
2.14M
💠 کتاب مریم 🔻موضوع: آشتی کردن 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا 📚 عموکتابی | مربی تربیتی🌱 👫@majaleh_khordsalan
شعر 🌸سلام گل های زیبا 🌱چادر به سر با حیا 🌸دلم می­خواد که باشم 🌱دوست شما ­ بچه ها 🌸وقتی که بیرون میرم 🌱منم چادر می­پوشم 🌸مثل یه دختر خوب 🌱در حفظ اون می­کوشم 🌸حجاب برای دختر 🌱نشونه ی وقاره 🌸هرکی که با حجابه 🌱خدا دوستش می داره 🌸وقتی چادر می­پوشیم 🌱فرشته ها میخندن 🌸دست و پای شیطون رو 🌱با خوشحالی می بندن 🌸ما دوست داریم خدا رو 🌱چون خیلی مهربونه 🌸گوش می­کنیم به حرفاش 🌱بی عذر و بی بهونه 🌸همیشه با متانت 🌱همیشه با حجابیم 🌸ما نوگلای خندان 🌱فرزند انقلابیم اللهم عجل لولیک فرج 👫@majaleh_khordsalan
سلام بچه های گلم صبحتون بخیر باشه🌻 امروز برای بهترین بابای روی زمین نفری سه تا صلوات بخونین🌺🌸ـ امام زمان عزیز ما پدر دلسوز ما ازت میخوایم برای همه ی مامان و باباهای آسمونی دعا کنی🌹 دوستت دارم امام زمانم❤ 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاردستی ماشین🚙🚙 بریم یه ماشین درست کنیم که حرکت میکنه☺️😍 👫@majaleh_khordsalan
لطیفه کودکانه محمود: من از بس گوشت گاو خوردم، پر زور وقوی شدم. مسعود: پس چرا من این قدر ماهی می خورم، شنا یاد نگرفته ام. 👫@majaleh_khordsalan
هدایت شده از قاصدک
مـا انگشتـرِ آرزوهاتو به واقعیت تبدیـل می‌کنیم 💍💫 دوست داری انگشترت چطـوری باشه؟☺️ شما بگو، ما برات می‌سازیم ❤️ حکاکی،سنگ،سایز به انتخاب شما😍 تولیدی انگشتر سفیر اینجاست🌸 👇 https://eitaa.com/joinchat/3039232081C2859c5fac1 ارسال ضمانت واصالتم داریم وقیمتامون کف‌بازاره💚👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ نمایش نقاشی روی دیوار* دهانه‌ی رول دستمال کاغذی چسب پهن بچسبونید با ماژیک نقاشی های مرتبط با محرم رو روی چسب بکشید، چراغ رو خاموش کنید و نور چراغ قوه رو داخل رول دستمال کاغذی بندازید تا نقاشی روی دیوار نمایش داده بشه. * 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ فوتبال فوتی شما برای انجام این بازی هیجان انگیز به یک مقوای بزرگ، یک توپ پینگ پونگ، ماژیک یا چسب برای مشخص کردن محدوده‌ی زمین فوتبال روی مقوا و دو یا چند میز و صندلی برای ثابت کردن مقوا و نشستن بچه ها نیاز دارید. 👫@majaleh_khordsalan
🔸️کاربرگ‌ محرم 👫@majaleh_khordsalan
هدایت شده از قاصدک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯 خوب‌بخورم‌تا‌خوب‌بپوشم🌱 • اگر فردی بدنش اسیدی بشه هر رژیمی هم که بگیره نمیتونه لاغر بشه • ولی اگر بدنتون قلیایی بشه به راحتی و با سرعت لاغر می‌شوید ✅🍎 🎦... محمود مردانی مشاور تغذیه با رژیم قلیایی 🌟 لینک کانال لاغرفیت 👇 https://eitaa.com/joinchat/1026425027Cdab21f68e7 همین الآن عضو شوید👆 ⪼🕴
قصه شب 🍃 پسر خجالتی احسان کوچولو بعضی روز‌ها با مامانش می‌رفت پارک، اما وقتی می‌رسیدند اونجا از کنار مامانش تکون نمی‌خورد و نمی‌رفت با بچه‌ها بازی کنه. هر چه قدر هم که مامانش بهش می‌گفت: پسرم برو با بچه‌ها بازی کن فایده‌ای نداشت. احسان کوچولو روی یکی از دست‌هاش یه لک قهوه‌ای بزرگ بود. اون همیشه فکر می‌کرد که اگه بقیه بچه‌ها دستش رو ببینند مسخره‌اش می‌کنند و به خاطر همین همیشه خجالت می‌کشید و دوست نداشت که با هم سن و سال‌های خودش بازی کنه. یه روز احسان به مامانش گفت: من دیگه پارک نمیام. مامان گفت: چرا پسرم؟ احسان گفت: من خجالت می‌کشم با بچه‌ها بازی کنم. آخه اگه برم پیششون اون‌ها من رو به خاطر لکی که روی دستم هست مسخره می‌کنند. مامان احسان گفت: تو از کجا میدونی که بچه‌ها مسخره‌ات می‌کنند؟ مگه تا حالا رفتی با بچه‌ها بازی کنی؟ احسان جواب داد: نه. مامان احسان کوچولو اون رو بغل کرد و گفت: حالا فردا که رفتیم پارک با هم می‌ریم پیش بچه‌ها تا ببینی اون‌ها تو رو مسخره نمی‌کنند و دوست دارند که باهات بازی کنند. روز بعد وقتی احسان و مامانش به پارک رسیدند باهم رفتن پیش بچه‌ها. مامان احسان به بچه‌هایی که داشتن با هم بازی می‌کردند سلام کرد و گفت: بچه‌ها این آقا احسان پسر منه و اومده که با شما بازی کنه. یکی از بچه‌ها که از بقیه بزرگ‌تر بود جلو اومد و رو به احسان کوچولو گفت: سلام اسم من نیماست. هر روز تو رو می‌دیدم که با مامانت میای پارک، اما هیچ وقت ندیدم که بیای با ما بازی کنی. حالا اگه دوست داری بیا تا با بقیه بچه‌ها آشنا بشی. احسان کوچولو به مامانش نگاهی کرد و رفت. بعد از مدتی مامان احسان رفت دنبالش تا با هم برگردند خونه. وقتی احسان کوچولو مامانش رو دید با خوشحالی دوید سمت مامانش و گفت: مامان من با بچه‌ها بازی کردم و خیلی خوش گذشت. تازه هیچ کس هم من رو مسخره نکرد. مامان احسان لبخندی زد و گفت: دیدی پسرم تو هم می‌تونی با بچه‌ها بازی کنی و هیچ کس مسخره‌ات نمی‌کنه. همه بچه‌ها با هم فرق‌هایی دارند، اما این باعث نمیشه که نتونند با هم دوست باشند و با هم دیگه بازی کنند. از اون روز به بعد احسان کوچولو دوست‌های تازه‌ای پیدا کرد که در کنار اون‌ها بهش خوش می‌گذشت و در کنار هم خوشحال بودند. 〰〰〰〰〰〰〰 👫@majaleh_khordsalan
بازی ب نوبت - @mer30tv.mp3
3.75M
بازی به نوبت 🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴 👫@majaleh_khordsalan
سلام بچه های قشنگم☺😘 صبحتون بخیرنفس طلاهایی من🌞🌻 امروز برای بهترین بابای روی زمین نفری سه تا صلوات توحید بخونین🌺🌸ـ امام زمان عزیز ما پدر دلسوز ما ازت میخوایم برای همه ی مامان و باباهای آسمونی دعا کنی🌹 دوستت دارم امام زمانم❤ 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پازل نایلکسی* اگه خلاقیت داشته باشیم و در جستجوی بازی با بچه ها باشیم حتی یک نایلکس هم میتونه در رسیدن ما به هدف برامون کاربرد داشته باشه😊 *. 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جعبه ساخت کلمات شما برای این بازی و تمرین نوشتن کلمات انگلیسی به یک جعبه کفش و تعداد کافی سر بطری و درب بطری نیاز دارید. 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاردستی 🔹️یکی از خوشگل ترین کاردستی های متحرک که میشه ساخت👌 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بطری ها رو بالا بکش* در این بازی تعدادی بطری آب معدنی کوچک رو به طناب ببندید و سر دیگه ی طناب رو به رول دستمال کاغذی متصل کنید. طناب رو از روی میله ی بارفیکس یا اگر فضایی نزدیک سقف دارید از اون عبور بدید تا بچه ها با پیچوندن طناب دور رول دستمال بطری رو به طرف بالا بکشن. این بازی میتونه بر عکس هم باشه یعنی بطری ها از جایی آویزون باشه و بچه ها بطری ها رو بالا بکشن. 👫@majaleh_khordsalan
عنوان: جیر جیرک و موش کور جیر جیرک در فصل تابستان کار نمی کرد. او برای سرگرمی خود و حیوانات دیگر ساز می‏زد و آواز می خواند. تابستان تمام شد. سه ماه پاییز هم گذشت و زمستان آمد. جیرجیرک چیزی برای خوردن نداشت. برای این که او در تابستان فقط ساز زده بود و آواز خوانده بود وغذایی برای فصل زمستان نگه نداشته بود. حتی خانه ای هم برای این روزها درست نکرده بود. او نه خانه داشت نه غذا داشت و نه لباس گرمی که بپوشد و سردش نشود. زمستان سرد شروع شد. جیرجیرک بی فکر در جنگل تنها ماند. پیش سوسک شاخدار رفت و گفت: من خانه و خوراکی ندارم. سردم است. گرسنه هستم. پولی هم ندارم. می توانم سه ماه در خانه تو بمانم؟ سوسک شاخدارعصبانی شد وداد زد: پول نداری آن وقت می خواهی سه ماه زمستان را در خانه من بخوری و بخوابی؟ پس تابستان چه کار می کردی؟ چرا برای خودت خانه درست نکردی؟ غذا جمع نکردی؟ حالا می خواهی بدون دادن پول بیایی خانه من؟ نخیر. اجازه نمی دهم. سوسک شاخدار جیرجیرک را از خانه اش بیرون کرد. جیرجیرک پیش موش رفت. انبار خانه‏ی موش پر ازغذا بود. جیرجیرک به موش گفت: اجازه می دهی فصل زمستان در خانه تو زندگی کنم؟ پول ندارم. گرسنه ام. سردم است. موش گفت: معذرت می خواهم. نمی توانم این کار را بکنم. لطفاً تشریف ببرید. جیرجیرک دوباره به راه افتاد. سرما بیشتر می شد. دلش از گرسنگی ضعف می رفت. جیرجیرک پیش موش کور رفت. خانه‏ی موش کور در زیر زمین بود. آنجا بخاری هم داشت و نمی گذاشت سرمای بیرون بیاید تو. خانه موش کور گرم و راحت بود. جیرجیرک با ترس و ناامید گفت: موش کورعزیزم! مهمان نمی خواهی؟ موش کور با شنیدن صدای جیرجیرک فریاد زد و گفت: گفتی مهمان؟ بیا جلو تا من بتوانم با دستم تو را لمس کنم. من کورهستم. جیرجیرک جلو رفت. موش کور دست روی سر و صورت او کشید و گفت تو هستی جیرجیرک؟ چقدر خوشحالم. جیرجیرک پرسید: آیا می توانم اینجا زندگی کنم؟ البته فقط برای فصل زمستان. سازم هم همراهم است. موش کور با مهربانی گفت: البته. البته که می توانی. جیرجیرک از خوشحالی نزدیک بود پردر بیاورد و پرواز کند. موش کورگفت: حالا که سازت همراهت است آهنگی برای من بنواز. جیرجیرک شروع به نواختن کرد. موش کور جایی را نمی دید به همین خاطر از صدای موسیقی لذت می برد. جیرجیرک و موش کور باهم زندگی کردند. آن ها غذاهای خوشمزه ای می پختند و می خوردند. بیرون هوا خیلی سرد بود مثل قطب شمال بود. اما بخاری خانه آن ها همیشه روشن یود و خانه را گرم می کرد. جیرجیرک برای موش کور روزنامه‏ی جنگل را می خواند. آن ها در آن خانه‏ی گرم می خوردند و می خوابیدند و روزنامه می خواندند و موسیقی گوش می کردند. موش کور سر حال آمده بود. آن‏ها بعضی وقت ها لباس های تمیز می پوشیدند. جیرجیرک موهای موش کور را شانه می زد. آن وقت با یکدیگر در مهمانی شربت تمشک هسته بادام و عسل می خوردند. سپس نوبت بستنی می شد. بعد از آن، از میان برف و یخ کدوی یخ زده می آوردند روی آن شکر می ریختند و می خوردند. آن زمستان به موش کور و جیرجیرک خیلی خوش گذشت. شاید یکی از بهترین زمستان های آن ها بود موش کور و جیرجیرک هیچ وقت یکدیگر را فراموش نکردند. همه‏ی حیوانات می دانستند که موش کور و جیرجیرک با هم دوست هستند ودر سختی ها به هم کمک می کنند. 👫@majaleh_khordsalan
بهترین عموی دنیا - @mer30tv.mp3
3.82M
بهترین عموی دنیا 🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴 👫@majaleh_khordsalan
سلام خوشگلام صبحتون بخیر👋🏻 امیدوارم روز خوبی داشته باشید🥰 👫@majaleh_khordsalan