eitaa logo
مجله خردسالان
35.3هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
4.2هزار ویدیو
32 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/a68l.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه بچه ها ماشین های خوشگل رنگی دارن و همه ماشین ها جای پارک احتیاج دارن😍 این کاردستی ساده رو با بطری های دور انداختنی بسازید و با بچه ها شادی کنید❤️ 👫@majaleh_khordsalan
💬 | متن پیام: سلام یه سوال داشتم ازتون میشه توی ایتا یک پیامی رو پین کنه آدم آخه تو واتساپ � راحتی می‌شد و اینکه �ن نرم‌افزار حرف ناشناس ایتا از کجا باید داشته باشیم از صبوری شما متشکرم ✍سلام مخاطب گرامی! کنار هر متنی بزنید گزینه هایی میاد یکیش سنجاق کردن هست. درباره لینک ناشناس موارد متعددی وجود دارد، ما از این کانال استفاده کردیم 💬 @Harf_n
🧠 جواب تست هوش ساعت15:30ارسال میشه😉 👫@majaleh_khordsalan
4_5965091601364551846.mp3
9.04M
🕊 کبوتر بی صبر🕊 🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴 👫@majaleh_khordsalan
شبتون بخیر👋🏻 کلاهمو با رخت خوابم ست کردم😍😍 👫@majaleh_khordsalan
سلام صبحتون بخیر👋🏻 من از صبح زود پاشدم دارم کارام میکنم میخوام یه لباس خوشگل برا خودم بدوزم😎😍 👫@majaleh_khordsalan
🔸️شعر کودکانه: دوازده گلِ خوشبو 🌸دوازده گلِ خوشبو 🌱دوازده گلِ زیبا 🌸دوازده تا امامن 🌱که هستن خوب و دانا 🌸کارشونه همیشه 🌱هدایت آدما 🌸هر کی سوالی داره 🌱می‌ره سراغ اون‌ها 🌸خدای خوب و دانا 🌱هدیه داده به ماها 🌸دوازده‌تا امام را 🌱برای سعادت ما 👫@majaleh_khordsalan
🌿🌟🌿 🌷 چیستان و معمای مذهبی 🤔 🌷 موضوع : حضرت زینب علیهاالسلام 🕌 ۱. نام پدر حضرت زینب ؟! 👈 امام علی علیه السلام 🕌 ۲. نام مادر حضرت زینب ؟! 👈 حضرت فاطمه علیها السلام 🕌 ۳. لقب حضرت زینب ؟! 👈 عقیله بنی هاشم 🕌 ۴. معنی کلمه زینب ؟! 👈 زینت و شرافت پدر 🕌 ۵. محل تولد حضرت زینب ؟! 👈 مدینه منوره 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قصه شب 💠 حلما کوچولوی قهرمان؛ قسمت دهم 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 موضوع قصه: ارزش‌های اخلاقی و اهداف حرکت امام حسین علیه‌السلام. 📎 👫@majaleh_khordsalan
😁🖌 آموزش نقاشی گام به گام کفشدوزک🐞 👫@majaleh_khordsalan
🔸️شعر کودک علوی 🌸علویم علوی 🌱تو دلم عشق ولی 🌸تو دستام قرآن نور 🌱کتاب رشد و سرور 🌸مامانم خوب و مؤمنه 🌱می‌شینه روی سجاده 🌸می‌خونه کتاب قرآن 🌱یادم می‌ده اصول ایمان 🌸می‌گه از امام علی (ع) 🌱می‌خونه مدح علی(ع) 🌸همه جا روشن می‌شه 🌱دلمون گلشن می‌شه 👫@majaleh_khordsalan
🌱🌱🌱شعر:رسم پیغمبر ما🌱🌱🌱 مادرم می‌دوزد، چادری پاک و قشنگ روی آن روییده، غنچه‌هایی خوش‌رنگ چادر گلدارم، باغ زیبای من است جانماز سبزم، زیر پایم چمن است باز هم وقت اذان، می‌شتابم به نماز تا شبیه مادر، بکنم راز و نیاز مادرم می‌دوزد جانمازی دیگر تا ببخشم آن را به رفیقم «هاجر» مادرم گفت حجاب، هدیه مادر ماست این نماز و بخشش رسم پیغمبر ماست باز هم می‌خوانیم، رکعتی دیگر را باز هم می‌خوانیم، «سوره کوثر» را شاعر: راضیه مظفری 👫@majaleh_khordsalan
🔹داستان کودکانه:😁 ‍ 🐰گردش با ننه خرگوشک🐰 یکی بودیکی نبود خرگوشک آمده بود چند روز پیش ننه خرگوشه بماند... خرگوشک ، یک شب از او پرسید: مامان بزرگ، چرا همه اش توی لانه می مانی؟ خسته نمی شوی؟ ننه خرگوش آهی کشید از ته دل و گفت: من دیگر نمی تونم تنها بیرون بروم، خرگوشکم. چون راه لانه را فراموش می کنم و گم می شوم. خرگوشک از جا پرید و با شادی گفت: قول می دهم خودم فردا شمار ا برای گردش کنار رودخانه ببرم. و به صورت ننه خرگوشه نگاه کرد که دیگر اخمو نبود و می خندید. صبح روز بعد، سنجابک و موموشک پیش خرگوشک آمدند و گفتند: بدو بیا. می خواهیم برویم توی کلبه قدیمی جنگل، گنج پیدا کنیم. خرگوشک خیلی گنج بازی دوست داشت آه کشید و گفت: امروز نمی توان بیام. بچه ها هم آه کشیدند و گفتند : حیف شد. و برایش دست تکان دادند و رفتند. خرگوشک به اتاق ننه خرگوشه رفت و پرسید: حاضری مامان بزرگ؟ ننه خرگوشه لبخندی زد و گفت: کجا خرگوشکم؟ گنج بازی؟ خودت برو. خرگوشک با خودش گفت: مامان بزرگ قول دیشب من را یادش رفته بود پس می توانم با دوستان بروم. خرگوشک مادر بزگش را بوسید و با شادی از لانه بیرون پرید. یک راست تا کلبه قدیمی دوید. سنجابک و موش موشک چند تیله رنگارنگ و سه سکه زنگ زده پیدا کرده بودند. خرگوشک به دوستانش کمک کرد تا وسط آجرها و علف ها را بگردند ولی حواسشون به گنج نبود. سنجابک پرسید: چرا اخمویی؟ خرگوشک جواب نداد. با خودش گفت" چه خوب که بچه ها نمی دانند به مادربزرگم چه قولی داده بودم. مامان بزرگ هم که یادش رفته. اما خرگوشک نارحت بود. یک دفعه گفت: بچه ها، من باید بروم. خرکوشک دوید و دوید تا به لانه رسید. بوی خیلی خوبی توی کلبه پیچیده بود . بوی شامی شلغم و کلوچه تخم کدو. ننه خرگوشه گفت: چه زود بر گشتی. نمی خواستم به خاطر من گنج بازی را از دست بدهی ولی فکر کردم اگر برای گردش برگشتی،یک غذای خوشمزه داشته باشیم که کنار رودخانه با هم بخوریم. خرگوشک تو بغل مادر بزرگ پرید و با شادی گفت: پس زودتر برویم. 👫@majaleh_khordsalan
شبتون بخیر👋🏻 اعععععع شب چه خوووووبه😍😴 👫@majaleh_khordsalan
سلام خوشگلام صبحتون بخیر👋🏻 امیدوارم روز خوبی داشته باشید🥰 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می توانید بجای خلال دندون از وسایل دیگه هم استفاده کنید. (مثلا چنتا چوب کبریت) 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا چجوریاس که مامان و باباها این حجم از خوشمزگی رو نمیخوووووورن😍😍😍 👫@majaleh_khordsalan
داستان کودکانه: 🐐آقا غوله و بزهای ناقلا داستان ما در یک روز سرد، در یک چمنزار سبز و زیبا اتفاق افتاد. سه بز برادر بودند که با هم در یک چمنزار بزرگ زندگی می کردند.یک روز بز بزرگ به دو تای دیگر گفت "خسته شدم از این که هر روز به این چمنزار اومدم، دلم می خواد چمن های اون طرف نهر رو هم مزه مزه کنم." برادر کوچکتر گفت "ما نمی تونیم به اون طرف بریم، چون نهر خیلی عمیقه و ما رو با خودش می بره." برادر وسطی گفت "ما حتی نمی تونیم از روی پل رد بشیم، چون یک غول بزرگ زیر اون زندگی می کنه و اگه ما رو ببینه، یه لقمه ی چربمون می کنه." بز بزرگ سرش را که شاخ های بزرگ گردی داشت باغرور بالا گرفت و گفت "من از آقا غوله نمی ترسم." بعد پاهایش را روی زمین کوبید و گفت "باید باهاش بجنگیم. بعد ببینیم کی توی این مبارزه برنده می شه." بز وسطی گفت "ولی ما به اون جا نمی آیم، چون آقا غوله حتماً بز کوچیکه و منو می خوره." بز بزرگتر چرخی توی چمنزار زد و سمش را با قدرت روی زمین کوبید و گفت "هرگز این اتفاق نمی افته، چون من یه نقشه دارم." سه بز به هم نزدیک شدند و بز بزرگتر نقشه اش را برای آن ها گفت و بعد هر سه یورتمه کنان به سمت پل حرکت کردند. بز کوچکتر نفس عمیقی کشید و روی پل رفت. وقتی بز کوچولو روی پل راه می رفت پل کمی به این طرف و آن طرف حرکت می کرد. ناگهان یک جفت چشمان بزرگ و گرد از تاریکی زیر پل ظاهر شد و غرش کنان گفت "کی جرات کرده روی پل من بیاد؟" بعد دست بزرگ و پشمالویی از تاریکی بیرون آمد و با انگشتان بزرگش کناره ی پل را گرفت. بز کوچولو با صدای آرام و لرزانی گفت "منم،بز کوچولوی لاغر و استخونی، داشتم می رفتم چمنزار تا کمی علف بخورم تا چاق و چله بشم." آقا غوله با صدای بلندش که پل را می لرزاند گفت "من می خوام تو رو بخورم." بز کوچولو که تمام بدنش از ترس می لرزید گفت "منو بخوری؟ من خیلی کوچیکم. یه گاز تو هم نمی شم. صبر کن بذار برادر وسطیم بیاد اون چاق و چله تر از منه." آقا غوله که داشت زیر پل می رفت، غرش کنان گفت" بیا برو و تا وقتی چاق نشدی دیگه اینجا نیا." بز کوچولو گفت "چشم" و بعد با غرور و خوشحالی از روی پل رد شد و به بالای تپه رفت. وقتی بز کوچولو به بالای تپه رسید، بز وسطی قدم روی پل چوبی گذاشت. وقتی بز وسطی با سم های بزرگش روی پل راه می رفت، پل تکان می خورد. ناگهان یک جفت چشمان گرد و بزرگ از تاریکی از زیر پل ظاهر شد. آقا غوله با صدای بلند و وحشتناکش پرسید "کی داره روی پل من راه می ره؟" بعد دست پشمالوی بزرگش را از تاریکی بیرون آورد و کناره ی پل را گرفت. بز وسطی گفت "منم منم بز استخونی. داشتم می رفتم چمنزار تا علف و یونجه بخورم. آخه می خوام چاق بشم." آقا غوله با صدای بلند فریاد کشید "من می خوام تو رو بخورم." بز وسطی با خنده گفت "منو بخوری؟ چرا می خوای منو بخوری؟من خیلی لاغرم، دو تا گاز تو هم نمی شم. استخون هام هم تو گلوت گیر می کنه. صبر کن بذار برادر بزرگترم بیاد. اون خیلی چاق و بزرگه." آقا غوله کمی فکر کرد و گفت " بیا تو هم زودتر از روی پل رد شو و تا وقتی چاق نشدی دیگه برنگرد." بز وسطی هم با غرور از روی پل رد شد و به بالای تپه پیش برادر وسطی اش رفت، آن دو از بالا به پل نگاه می کردند تا ببینند برادر بزرگتر آن ها چه می کند. بالاخره برادر بزرگتر با غرور روی پل چوبی قدم گذاشت. بز بزرگتر خیلی سنگین بود و به همین خاطر و قتی روی آن راه می رفت پل به شدت تکان می خورد. از تکان های زیاد پل آقا غوله بیدار شد و غرش کنان پرسید "کی جرات کرده روی پل من بیاد." بز بزرگ گفت "منم، بز بزرگ." بعد بز بزرگ چشم هایش را تنگ کرد و شاخ هایش را به طرف او نشانه گرفت و با شاخ هایش به شکم آقا غوله زد و او را به هوا پرتاب کرد. بعد آقا غوله داخل آب پرتاب شد و آب او را با خودش برد و دیگر کسی آقا غوله را آن طرف ها ندید. بز بزرگ هم به بالای تپه پیش برادرانش در چمنزار رفت و کل تابستان را از علف های تازه و سرسبز چمنزار چریدند و بعد دوباره از روی پل رد شدند و به چمنزار قبلی برگشتند. 👫@majaleh_khordsalan