فردي نزد حکیمی آمد و گفت :
خبر داری فلانی درباره ات چه قدر غیبت و بدگویی کرده؟
حکیم با تبسم گفت :
او تیری را بسویم پرتاب کرد که به من نرسید ...
تو چرا آن تیر را از زمین برداشتی و در قلبم فرو کردی ؟؟؟
یادمان نرود هرگز سبب نقل کینه ها و دشمنیها نباشیم ...
@MajaleZan
غلامی کنار پادشاهی نشسته بود.
پادشاه خوابش می آمد، اما هر گاه چشمان خود را می بست تا بخوابد.
مگسی بر گونه او می نشست و پادشاه محکم به صورت خود می زد تا مگس را دور کند.
مدتی گذشت، پادشاه از غلامش پرسید:
«اه تومیدانی چرا خداوند مگس را آفریده است!؟»
غلام گفت:
«خداوند مگس را آفریده تا قدرتمندان بدانند بعضی وقت ها زورشان حتی به یک مگس هم نمی رسد.
@MajaleZan
دلم غمگین، خودم غمگین
غزل غمگین تر از غمگین
خدایا این چه احوالیست
دل تنهای ما دارد؟!
#راحم_تبریزی
@MajaleZan
مادرم ميگفت : شنيدم پسر همسايه خيلى مومن است...
نمازش ترك نمى شود...
زيارت عاشورا ميخواند...
روزه ميگيرد...
مسجد ميرود...
خيلى پسر با خداييست...
لحظه اى دلم گرفت....
در دلم فرياد زدم باور كنيد منم ايمان دارم...
دست هاى پينه بسته پدرم را دست هاى خدا ميبينم...
زيارت عاشورا نمى خوانم...
ولى گريه يتيمى در دلم عاشورا به پا ميكند...
به صندوق صدقه پول نمى اندازم...
ولى هر روز از آن دخترك فال فروش...
فالى را ميخرم كه هيچ وقت نميخوانم...
مسجد من خانه مادر بزرگ پير و تنهايم است...
كه با ديدن من كلى دلش شاد ميشود...
براى من تولد هر نوزادى تولد خداست...
مادرم...
خداى من و خداى همسايه يكيست...
فقط من جور ديگرى او را ميشناسم و به او ايمان دارم...
خداى من دوست انسان هاست نه پادشاه آن ها...
#فريدون_فرخزاد
@MajaleZan
سر به بیابان دلم بزن گهگاهی
شاید دلت خواست
آباد کنی
گوشه های این
خرابه ی پر از
آشوب را..
#حسین_آقائے
@MajaleZan