eitaa logo
کانال رسمی رادیو جوان
19.8هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
3.1هزار ویدیو
47 فایل
رادیو جوان شنیده می‌شوید radiojavan.ir ارتباط مستقیم: @Majazima88pv رادیو جوان با یک کلیک: https://zil.ink/radiojavan.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 📖از پیرمرد کتاب فروش پرسیدند چرا وقتی نیستی در کتاب فروشی را نمیبندی؟ گفت: آنها که کتاب نمیخوانند کتاب نمیدزدند و آنها که کتاب میخوانند دزدی نمیکنند.. FM 88MHz radiojavan.ir - javanfm.ir @Majazima88
بیچاره‌م کردی مرد حسابی. این چه وضع کار کردنه؟ هر روز یه داستان جدید، یه مشکل جدید. این شد کار کردن؟ برای چی دیشب یکی رو آوردی توی اتاق نگهبانی؟ اصلا کی بود این که اومده بود دیشب؟ اگه یه بار دیگه تکرار بشه ... نگهبان سرش را پایین انداخت. دهانش بازشد که چیزی بگوید، اما حرفش را خورد. با ترس و لرز، چشمش را به سمت گوشه اتاق نگهبانی انداخت. همانجایی که پیرمردی که دیشب به او پناه آورده بود، چمباتمه نشسته بود. توی دلش آرزو کرد کاش صاحبکارش او را نبیند. صاحب کار که رفت آمد سراغ پیرمرد و کنارش نشست. پیرمرد با صدایی لرزان گفت: نگران نباش، سحر برمی گردم خانه سالمندان. فقط آمده بودم پسرم را ببینم. دلم برایش تنگ شده بود. FM 88MHz radiojavan.ir - javanfm.ir @Majazima88
با رادیو جوان دو سطل یکدیگر را در ته چاهی ملاقات می‌کردند. یکی از آن‌ها بسیار عبوس و پژمرده دل بود. به همین خاطر سطل دوم برای ابراز همدردی از او پرسید: ببینم چه اتفاقی افتاده، چرا ناراحتی؟ سطل عبوس و دلگیر پاسخ می دهد: آنقدر من را در ته چاه انداختند و بالا کشیدند که دیگر خسته شده‌ام. می‌دانی پر بودن اصلاً برای من مهم نیست، همیشه خالی به اینجا بر می‌گردم! سطل دوم خنده‌اش می‌گیرد و خنده کنان می‌گوید: تو چرا اینطوری فکر می‌کنی؟ من همیشه خالی اینجا می‌آیم و پر برمی‌گردم. مطمئن هستم اگر تو هم مثل من فکر می‌کردی می‌توانستی شادتر زندگی کنی! FM 88MHz radiojavan.ir - javanfm.ir @Majazima88
📄 📚”در دوران نوجوانی با یک چوب دستی دم در آغل گوسفندان می‌ایستادم و برای سرگرم کردن خودم، هنگام خارج شدن آن‌ها چوب دستی را جلوی پایشان می‌گرفتم، طوری که مجبور به پریدن از روی آن می‌شدند. پس از آن که چندین گوسفند از روی آن می‌پریدند، چوب دستی را کنار می‌کشیدم، اما بقیه‌ی گوسفندان هم با رسیدن به این نقطه از روی مانع خیالی می‌پریدند! تنها دلیل پرش آن‌ها این بود که گوسفندان جلویی در آن نقطه پریده بودند. گوسفند تنها موجودی نیست که از این گرایش برخوردار است. تعداد زیادی از آدم‌ها نیز مایل به انجام کارهایی هستند که دیگران انجامش می‌دهند؛ مایل به باور کردن چیزهایی هستند که دیگران به آن باور دارند؛ مایل به پذیرش بی چون و چرای چیزهایی هستند که دیگران قبولش دارند.“ FM 88MHz radiojavan.ir - javanfm.ir @Majazima88
”در جریان یک همایش، مدیر فروش شرکتی از دو هزار فروشنده‌اش پرسید: برادران رایت هرگز تسلیم شدند؟ فروشندگان فریاد برآوردند نه،‏ نشدند. چارلز لیندبرگ هرگز تسلیم شد؟ نه، نشد. لانس آرمسترانگ تسلیم شد؟ ‎نه،‏ نشد. مدیر فروش برای چهارمین بار فریاد کشید: توراندایک مک کستر هرگز تسلیم شد؟ مدتی طولانی سکوت حاکم گردید۔ سپس فروشنده‌ای پرسید: توراندایک مک کستر دیگر کیست؟ کسی تاکنون اسم او را نشنیده است. مدیر فروش گفت: البته که او را نمی‌شناسید، زیرا تسلیم شد.“ نتیجه اینکه : تسلیم نشوید FM 88MHz radiojavan.ir - javanfm.ir @Majazima88
”مردی وارد رستورانی شد و دستور غذای مفصلی داد، پس از سیر شدن، مدیر رستوران را صدا زد و گفت: من دیناری ندارم و چون بی‌نهایت گرسنه بودم چاره‌ای جز این نداشتم. مدیر رستوران گفت: به شرطی دست از سرت برمی‌دارم که به رستوران مقابل رفته و همین بلا را به سر آن‌ها هم بیاوری! آن مرد خندید و گفت: متأسفم، قبلاً به آن رستوران رفتم و او هم همین خواهش را از من کرد و می‌بینید که مطابق دستورش عمل کرده‌ام.“ نکته‌ی اخلاقی: دنیای بهتری می‌داشتیم و صلح و برادری میان انسان‌ها برقرار می‌شد اگر هر فرد در تنظیم روابطش با دیگران اصل «آن چیز که برای خود نمی‌پسندی برای کسی مپسند» را آویزه‌ی گوش خود می‌کرد. به نظر شما از این داستان چه نتیجه ای میتوان گرفت؟ FM 88MHz radiojavan.ir - javanfm.ir @Majazima88
🔸 🔹داستان نیت واقعی ”یک کنسرت ساحلی به دلیل عدم موققیّت در جلب استقبال مردم درآستانه‌ی ورشکستگی بود خصوصاً که در مطبوعات محلی هم هیچگونه اظهار نظری راجع به آن نشده بود تماشاگران پس از اولین اجرا به سرعت کاهش یافتند با تمام این‌ها، تنها یک مرد کوچک اندام بود که هر شب برای تماشای کنسرت می‌آمد و حتی یک شب را هم از دست نمی‌داد هرچند که حضور او برای نمایش دلگرم کننده بود، اما نمی‌توانست آن صاحب کنسرت را از سقوط مالی نجات دهد در آخرین شب پس از اجرای برنامه، مدیر کنسرت از پشت پرده به روی صحنه آمد و گفت: خانم ها و آقایان! قبل از این که اینجا را ترک کنید، می‌خواستم از یک دوست که در ردیف جلو نشسته، به خاطر حمایت ارزشمند و بی‌دریغش تشکر کنم او حتی یک نمایش را هم از دست نداده است! مرد ریز نقش برخاست و با لکنت زبان تشکر کرد و گفت: «این نهایت شکسته نفسی شما را می‌رساند، اما موضوع این است که اینجا تنها جایی است که همسرم حتی به فکرش هم نمی‌رسد دنبالم بگردد» FM 88MHz radiojavan.ir - javanfm.ir @Majazima88
🔸 مردی دریافت که نمی‌تواند خیلی خوب بشنود و باید سمعک بخرد، اما نمی‌خواست پول زیادی صرف خریدن آن کند بنابراین به مغازه‌ای رفت و از فروشنده قیمت سمعک را پرسید فروشنده پاسخ داد: ما ۲ دلار تا ۲۰۰۰ دلار مدل‌های مختلف داریم مرد گفت: می‌خواهم مدل ۲ دلاری را ببینم فروشنده یک نخ دور گردن مرد انداخت و گفت: این دکمه را در گوشتان قرار دهید و دنباله‌ی نخ را در جیبتان بگذارید مرد خریدار پرسید: این چطور کار می‌کند؟ فروشنده جواب داد: این کار نمی‌کند، اما هنگامی که مردم آن را می‌بینند بلندتر صحبت می‌کنند.“ نکته‌ی اخلاقی: در واقع بیشتر مشکلات ارتباطی ما به این خاطر نیست که مردم آهسته‌تر صحبت می‌کنند، بلکه به این خاطر است که ما شنوندگان خوبی نیستیم. FM 88MHz radiojavan.ir - javanfm.ir @Majazima88