eitaa logo
مجهول الحال.
152 دنبال‌کننده
755 عکس
179 ویدیو
4 فایل
به قول آسد مرتضی آوینی یاد بگیر در سیاره‌ی رنج، صبور ترینِ انسان‌ها باشی🤍 میشنوم؛ https://abzarek.ir/service-p/msg/2196124
مشاهده در ایتا
دانلود
𝑺.𝑺𝒐𝒉𝒆𝒊𝒍𝒊: 🐝 به نام او که روزی به سوی او برمیگردیم... •ینی امسالم به ما نمیرسید یه کربلا ینی راست راستی باور کنم گفتی نیا چجوری باور کنم گفتی نیا ؟!• لحضه ای از یاد بردم که چه باید گویم مداحی ها روحت را میبرند به خلسه و همه چیز‌را فراموش میکنی. هنوز‌ زمزمه شان در گوشم پخش‌میشود.. هنزفری پیچ در پیچم که در جنگل امازون سر کرده را در میاورم و میگذارم کنار کُتب نصف و نیمه خوانده شده ام فکرش را هم ‌نمیکردم بعد از ۱۲۰دقیقه خوابیدن بتوانم این ساعت بیدار شوم قرار بود ۵صبح روانه شویم به خانه مهربان ترین همسایه مان گویی پَری قلب‌و‌روحم را قلقلک میداد و میگف: هی دختر الان وقتشه برو‌ همسایتون منتظرته منم بی تعارف چادر سر‌کردم و با اشتیاق همیشگی خود راهی خواب‌پر سر‌و صدای پدر شدم و ارام ارام سعی در بیدار کردنشان داشتم راستش آن وقت صبح! تنها! در خیابان خلوت ،که حتی مگس ها هم حضور پررنگی در انجا ندارند؛ میترسیدم و از‌پدر خواستم همراهم بیایند.. ایستگاه، دیگر باید نامش را تغییر میداد و میگذاشت صبرگاه از چند فرسخ دورتر دوستانم را دیدم که منتظرم بودند معرفتشان مثال زدنی نیست ،اگر حرفی زنند عمل میکنند.. در صبرگاه در انتظار چند دوست دیگر ماندیم خودروی های عظیم الجثه مستطیل شکل ۸چرخه ،یک به یک از صبرگاه رد میشدند و آنچه که میخواستیم به دیدگان به چشم نمی آمد تا اینکه بعد از چندی صبر ، هدف به مقصدش رسید..🗿 بعد پیاده شدن از آن خودرو غول پیکر با سرعتی‌هم‌ تراز یوزپلنگ میدویدم تا به اتوبوسِ پیشِ‌رویم برسم تنها من سوار شدم و ناگهانی در بسته شد و ۷نفر دیگر دست تکان میدادند و به سمتم با سرعت می آمدند (حرکت اسلوموشن تو فیلما براتون تداعی بشه) اما چه کنم که راننده ندیده بود و نمیدانستم آنها جامانده اند یا من که جدا افتادم؟!! با کلی اصرارِ مسافرین، توانستم پیاده شوم و همگی باهم باشیم خانمی خوش‌رو و سخت کوشی راننده اتوبوس ما بودند به خودم و زن بودنم بیشتر افتخار کردم .. احساس سربلندی و عزت فضای انجا را پر‌کرده بود بخاطر زندگی در کشوری که زنان روزبه روز‌جای پیشرفت و اشتغال دارند:) صندلی اول سمت راست کنار پنجره تکیه دادم و شروع کردم به خواندن کتاب ^نخل و‌نارنج^... اشتیاقی که رفقایم از دیدن بابا رضا داشتند باعث شد انرژی نفهته درونم بیشتر شود و در ظاهرم پدید آید و دوباره همان دخترک پر انرژی شوم :)و تا میتوانم از همه لحضات خوبمان عکس و فیلم‌بگیرم کاغذ هایی در دست تک تکمان دادند و‌رمز بین خودمان نوشته شده بود :۵\۰(نیم)😂 شاید برایتان خنده دار باشد اما خودمان هم با وجودش هر لحضه در جدی ترین حالت ممکن، میخندیم.. رمز است دیگر هرکسی نباید بفهمد ... ادامه دارد‼️✨ @majholl_hall