eitaa logo
مجید پاک‌نیت (صریح‌القلم)
44 دنبال‌کننده
594 عکس
318 ویدیو
9 فایل
طلبه سطح ٣ حوزه کارشناس ارشد علوم ارتباطات اجتماعی ارتباط با ادمین @majid_pakniyat_96
مشاهده در ایتا
دانلود
14.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙بیانات آیت الله جوادی آملی: "...اوّلین سالی که ما درس خارج رفتیم درس مرحوم آقا شیخ محمد تقی آملی بود و جزوه نوشتن را هم از ایشان یاد گرفتیم. ما برای اینکه طرز جزوه نوشتن را یاد بگیریم، اوّل جزوه خود ایشان را گرفتیم. می ‌دیدم ایشان در تمام این صفحات بالای نوشته «بسم الله الرحمن الرحیم یا صاحب الزمان ادرکنی». مرحوم سعید العلماء که با شیخ انصاری دوتایی درس شریف العلماء می ‌رفتند، آن آثاری که از مرحوم سعید العلماء حالا یا خودشان نوشتند یا تقریرات درسی ایشان بود مانده، این است که در بسیاری از صفحات در حاشیه ‌اش نوشته «یا اباالفضل ادرکنی». 96/09/21
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ بریده باد زبانی که شأن زهرا(س) را تا حد نوحه‌سرایی پایین می‌آورد @Afsaran_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید ستاری: اگر کسی در جمهوری اسلامی ایران بخواهد مسئولیت داشته باشد؛ نباید ناز پرورده باشد، در برابر دنیایی که روبه روی ما قد علم کرده، باید قوی بود! بیست و هفتمین سالگرد شهادت نابغه نیروی هوایی ارتش، شهید سرلشکر منصور ستاری
✔️حاج آقا سلام، بیا برسونمت عید غدیر سال ٨٧ بود که ملبس شدم. خودش داستانی داره که بگذریم. زود رسیدیم به محرم. 🔹 یک شب بعد مراسم داشتم می رفتم خونه. تو تاریکی شب یک پراید زد کنار، گفت: کجا می ری بیا برسونمت. من سوار شدم، با این نیت که نهایتا تا سر خیابان، ایستگاه تاکسی با او برم.. خودشو معرفی کرد. از ارامنه بود. گفت با مادرم زندگی میکنم کلی حرف زدیم از دوستاش و زندگیش و.... اصرار کرد منو تا دم در خانه رسوند... از نارمک آمد تا سرآسیاب دولاب.. گفت: شما هم مثل کشیش های ما قابل احترامید 🔻 یک ظرف یه بار مصرف غذا جلوی داشبوردش بود. وقتی داشتم پیاده می شدم گفت: حاج آقا ببخشید تعارف نکردم این غذای هیاته می خوام ببرم خونه مادرم مریضه بهش بدم بخوره.. گفت: برامون دعا کن و اشک تو چشمایش جمع شد... رفت. ⭕️ چند روز بعد دوباره تو همون مسیر منو دید گفت حاج آقا بفرما بالا... گفتم نه شما اذیت میشی مگر قول بدي تا سر همین خیابون ببری... خندید گفت حالا بیا و باز منو رسوند تا دم در خونه... از کنار قبرستون ارمنی ها که رد شدیم.. گفت عمه من اینجا خاکه.. قبلا میومدیم براش یک فاتحه می خواندیم.. گفتم فاتحه می خوندید؟ خندید گفت عادت کردم دیگه، منظورم همون دعاس به دین خودمون... 🔻 پ.ن. جناب زائری از رفتار بد مردم با خود‌ش در ده روز اخیر گفته است... این کلام ایشان بهانه شد تا از خاطرات خوبم با مردم بنویسم از 13 سالی که احترام و تمجید را صد برابر از جسارت و توهین دیده ام... احترامی که غالبا لایقش نبودم با هشتگ بیشتر در این باره خواهم نوشت...
شهید سید علی زنجانی... 📌 کانال شهدایی بهشتِ شهر 👇🏻👇🏻 @beheshte_shahr1
🔸پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود . تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند. خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند. به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.» حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم. شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم. پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم. صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم. حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد. پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند. ♦️برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» خاطرات خود نوشت شهید حاج قاسم سلیمانی
سواد رسانه ای
شهید محمودرضا بیضایی: «باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمده ایم و شیعه هم به دنیا آمده ایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا(عج) باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختی ها، غربت ها و دوری هاست و جز با فدا شدن محقق نمی شود.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
... اصرار داشت بعد از نماز بچه ها دستهایشان را به هم بدهند ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ خبرنگار از ابومهدی پرسید: شما که عرب هستید چطور انقدر قشنگ‌ فارسی صحبت میکنید؟ گفت: «عربی زبان قرآن است و فارسی زبان انقلاب».
‍ ‌رئیس‌جمهوری که نباید دوستش داشته باشیم!‌‌ وحید ایمانی نوشت: 🔻حق می‌گویند؛ رئیسی یک آدم اشتباهی ست که نمی‌داند کجا ایستاده است. او هنوز خبر ندارد رئیس جمهور ایران است و باید رفتار و کردار و سخنانش در کاراکتر یک پریزدنت باشد. نمی‌داند که ما عادت کرده‌ایم رئیس جمهور را با ریش رنگ شده و سشوار کشیده فقط باید از قاب تلویزیون ببینیم. نمی‌داند که نباید یهو وسط مردم حاضر شود و رو در رو از آنها از مشکلاتشان بپرسد. 🔻خبر ندارد که به رعیت بودن عادت کرده ایم و چشم دلمان را سال‌هاست به سمت کدخدا سوق داده‌اند و برای رفع گشنگی باید نگاهمان به میز مذاکره باشد.او بلد نیست وقتی از سفره خالی مردم حرف می زند، لبخندی ملیح بزند که تا فیها خالدونمان درد بگیرد و بگوید انشالله گشایشی برای مردم ایجاد می‌کنیم! 🔻آخوند یه لا قبا یاد نگرفته که شلوار و قبایش باید با عبایش هارمونی رنگی داشته باشد و فلان شخص معتبر در قم، عمامه‌اش را به فیلان سبک خاص بپیچد.شال سبز بافتنی که احتمالاً عیالش بافته را دور گردنش میپیجد و نمی‌داند که ما دوست داریم رییس جمهورمان از شال‌های پیرکاردین لیمیت ادیشن از فرنگ برگشته استایل کند. 🔻واقعاً دوست نداشتنی‌ست!هم حرف زدنش شبیه رییس جمهور نیست هم کارکردنش! چه معنی دارد که اصلا رییس جمهور برود با خلق الله عمله بنا و کارگر و کارمند هم کلام شود که از وسط آن همه حرف و پیگیری، یک سوتی دربیاید که کل کار را ابتر کند؟! 🔻اصلا چرا رییس جمهور صبح به صبح، استخر و جکوزی نرفته و ماساژ نگرفته باید بیاید سر کار؟!اصلا ناهار خورده؟! نمی دانیم ولی قبلیا خیلی خوردن، اونقدر خوردن که هنوز صدای ملچ ملوچ دهانشان می‌آید و لا بلای خلال کردن دندان‌ها، کاریکاتوری هم می‌کشند! 🔻پ‌ن: همچنان در صف منتقدینم، همانطور که از ابتدای آغاز بکار دولت بودم. همانطور که به انتصابات و بکارگیری برخی وزرا و مدیران انتقاد داشته و دارم. ولی یک نخ قبای رئیسی با همهء نقدها و ایرادهایش را به کل دولت قبل نمی فروشم. 🆘 @Roshangari_ir
پاسخ به شبهات انقلاب اسلامی.pdf
6.03M
فایل کتاب "پاسخ به شبهات پر تکرار انقلاب اسلامی"👆 🔰با ما همراه باشید ... •┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 🌎کانال رسانه شریف 🔻 🆔 @resanesharif
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🔊 صحبت‌های مهم حاج مهدی رسولی، از قول رهبر انقلاب ✖️فتنه‌ی آبان ۹۸ در مقابل این فتنه بسیار بی اهمیت است ❗️چه بر سر ما خواهد آمد؟ 🆘 @Roshangari_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ندای الله اکبر شهید حاج قاسم سلیمانی در شب ۲۲ بهمن سال ۱۳۹۴ @Sabeti
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلاوتی ناب از رهبر معظم انقلاب در ۲۲ بهمن سال ۱۳۶۲ ترتیل زیبا از آیات سوره مبارکه بقره 🆔 @rasanewsagency
سعید حجاریان ایدئولوگ مشارکت و مجاهدین می گوید: جان کین استاد دانشگاه کمبریج لندن واضع لفظ جامعه مدنی است. او موضوعات جدی و مفاهیمی چون: خشونت، دموکراسی، رابطه دموکراسی و مسئولیت، رابطه اخلاق و قدرت و ... را مطرح می کرد که من حتی روی آنها فکر هم نکرده بودم. جان کین در راستای تدوین پروژه های سیاسی تجدیدنظرطلبان دو بار به ایران سفر کرد. یکی پس از واقعه 18 تیر سال 1378که طی آن ملاقات های زیادی با عناصر دانشگاهی، موسسات مطالعاتی و جریان های سیاسی اصلاح طلب مانند جبهه منحله مشارکت و در واقع شاگردان خود برگزار کرد!!. نامبرده طی این سفر حتی ضمن مسافرت به قم از دانشگاه مفید دیداری به عمل آورده و پس از جلسات مفصل با ریاست دانشگاه(آیه الله موسوی اردبیلی)، موفق به عقد قراردادهای پژوهشی سنگینی با دانشگاه می گردد. (از اینجا ، شما می توانید بفهمید که چرا وجه غالب اندیشه در دانشگاه مفید ، مشی لیبرالیستی و مخالفت جدی و فعال با ایده ها و اندیشه های چمهوری اسلامی است). دومین سفر جان کین در سال 1383(یک سال قبل از انتخابات ریاست جمهوری دوره نهم)، صورت می گیرد که عمده هدف آن بازسازی توان تحلیل رفته جریان تجدیدنظر طلب بود؛ چه اینکه در آن مقطع تمامی تحلیل ها و نظرسنجی ها از افول اصلاح طلبان و پررنگ شدن ارزشهایی چون عدالت و ... در جامعه حکایت می کرد. بر همین اساس موضوع اصلی اصلاح طلبان این بود که چگونه می توان مجددا قشر متوسط و قشر متوسط رو به پائین جامعه را جذب نمود. راهکار جان کین که طی جلسات متعددی با عناصر حلقه کیان و حزب مشارکت و برگزاری دوره های آموزشیِ گذار به مردمسالاری، مطرح گردید: راه اندازی گسترده سازمان های مردم نهاد (NGO) با حمایت ویژه دولت اصلاحات بود. البته با این گزاره که: رسانه¬ها و نهادهای مستقل و مردمی به مثابه یک آزمایشگاه کوچک هستند که برای فتح عرصه عمومی جامعه باید آنها را فعال نمود. گستردگی زیاد این رسانه ها وسازمان های مدنی باعث می شود تا نهادهای امنیتی در برخورد با آنها دچار مشکل شوند. همانگونه که تمام موارد براندازی نرم در بلوک شرق در بستر انتخابات رخ داد، جان کین و سایر موسسات مطالعاتی غربی نظیر بروکینز، سابان، موسسه رومر و غیرو نیز همین تجویز را برای براندازی جمهوری اسلامی ارائه کردند. این الگو بعدها در قالب شعارهایی چون: « هر خانه یک رسانه»، «ما بی شماریم» و .... در کنار انگاره دروغین تقلب، کودتای نافرجام سبز در 1388 را رقم زد. 🌺🌱🌺🌱
⭕️ عدالتخواهی اینجوریه که با خونه پناهیان هم بالا تا پایین نظام رو سیاه میکنی ولی وقتی دولت کیلومترها ساحل و حریم رودخونه رو آزاد می‌کنه یه کلمه نمی‌نویسی که نکنه یوقت یذره امید و اعتماد مردم به نظام بیشتر بشه 👤 آرمــا⅛ @TWTenghelabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ها علیٌ بشرٌ کیف بشر ربهٌ فیهِ تجلیٰ و ظَهَر مانده عالم همه در حیرت تو که بشر میشود اینگونه مگر 🌺 میلاد با سعادت مولای متقیان، امیر مؤمنان، علی علیه السلام تبریک و تهنیت باد🌹🌹
«بنا نیست ما تکلیفمان را فقط در یکجا انجام دهیم. تکلیف برای من نه زمین می‌شناسد و نه زمان». 🌹شهید محمد حسین یوسف الهی
✔️بچه مسؤول‌ها ✍️ علی مهدیان 🌱من رفیقهایی داشتم که بچه مسوول بودن. خاطره های جالبی دارم ازشون. 🌱سیدحسین رفیقم پدرش فرمانده بود. سیدحسین میگفت به راحتی میتوانست برای سربازیم کاری کنه. هیچ کاری که نکرد. جرات هم نمیکردیم به او بگوییم توصیه ای چیزی. سیدحسین را انداختند یک جایی برای سربازی که میگفت واقعا آدم شدم. 🌱سیدمحمد باباش مسوول تقسیم خانه های سازمانی بود، محمد تازه ازدواج کرده بود. باباش به هزار بهانه میتوانست خانه دارش کند، نکرد. چند سال توی یک خانه بیست متری، واقعا بیست متری، اجاره ای مینشست. 🌱سیدمحمدحسین دزد زد به منزل باباش، میگفت بابام شروع کرد با دزده صحبت کردن که مشکل اقتصادی اگر داری بگو کمکت کنم. باباش مسوول مهمی بود در کشور. 🌱سیدجعفر باباش به جز اینکه مسوول مهمی بود تو شهر، مدیر یک مجتمع مهم غیرانتفاعی مشهور تو شهرشون بود، جعفر بچه هاش رو ولی تو مدرسه دولتی ثبت نام کرده بود میگفت مثل همه مردم. 🌱وحید یک بچه مسووله که میتونه یه گوشه راحت کار کنه و پول در بیاره، رفته توی یک روستای دور افتاده دامداری راه انداخته و کار میکنه. میگه آقا گفته دوران تولیده. 🌱علی باباش سردار مجروح جنگه، مجروح اعصاب و روان. بچه درس خوان دانشگاه که یک دانشگاه مهم آمریکا میخواست تامینش کنه تا اونجا درس بخونه. نرفت. اومده قم طلبگی میکنه همزمان هم توی یک مجموعه دانش بنیان داره کار میکنه. 🌱لیست مفصلی دارم. از رفیقهایی که باباهاشون یک مسوول رده بالا هستند و خاطراتی که هنوز هم احساس میکنم خیلی عادی اند و مهم نیستند از بس زیادند. اما وقتی دیدم یه عده با این خاطره ها متعجب میشن، گفتم یه چند تاییش رو بنویسم. 🌱 هیچی همین. @HOWZAVIAN