eitaa logo
هیئت مجازی(منتظران ظهور)
295 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
94 فایل
💠💠💠💠💠💠 📿بسم الله الرحمن الرحیم📿
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ بازنویسی تاریخ زندگی امیرمومنان علیه السلام بصورت داستانی از زبان ایشان 🌹 قسمت اول : «ایام کودکی» 🔰 [من علی فرزند ابوطالب و فاطمه بنت اسد در روز سیزدهم رجب سال 20 عام الفیل در مکه و درون خانه کعبه متولد شدم. پدرم چندین فرزند داشت و در معشیت در تنگنا بود تا اینکه خویشان نزدیک به یاری شتافتند و هرکدام سرپرستی یکی از فرزندان را به عهده گرفتند. از آن میان رسول خدا مرا برگزیدند تا در کنارشان زندگی کنم. رسول خدا پسری نداشتند اما تقدیر الهی چنان بود که از من چونان پدری مهربان نگهداری کنند و در رشد وتربیت من تمام مهر عطوفت پدرانه را به کار گیرند تا آنجاکه:] 🔻مرا در دامان خویش می نشاندند و در آغوش می گرفتند و در بستر مخصوص خود جای می دادند... بوی خوش آن حضرت به مشامم می رسید. حتی گاه غذا را لقمه لقمه در دهانم می گذاشتند. هرگز دروغ و خطایی در گفتار و رفتار من مشاهده نکردند... 🔻[من نیز همانند رسول خدا که در تکفل خداوند و تحت تربیت فرشته اش در راه کرامت و راستی و اخلاق نیکو بود] من نیز همواره با رسول خدا بودم همچون فرزندی که همیشه کنار مادر است... رسول خدا هر سال چند ماهی را در غار حراء سپری می کردند... و در طول این مدت جز من کسی ایشان را ملاقات نمی کرد... 🔻....بعد از وفات پدرم ابوطالب، حضرت اجازه ندادند طعم یتیمی را بچشم و محبت های ایشان به من و خانواده ام کافی بود تا کمبودی احساس نکنیم. اما این همه سخن نیست ؛ بلکه بهره های معنوی و علمی که از رسول خدا برده ام و جایگاه والایی از این رهگذر نزد خدا یافته ام فراتر از آن است که بتوانم بیان کنم . 📗منبع: کتاب علی از زبان علی علیه السلام؛ صفحه 19 ↩️ ادامه دارد... ‌..........علی از زبان علی..........
✍️ بازنویسی تاریخ زندگی امیرمومنان علیه السلام بصورت داستانی از زبان ایشان 🌹قسمت دوم: «نخستین ایمان آورنده به رسول خدا» 🔻[دوران کودکی را در کنار پیامبر پشت سر گذاشتم و دوره نوجوانی را تجربه می کردم که خدای متعال آن بزرگوار را در چهل سالگی برای پیامبری برگزید] 🔻....آن روز ها من در میان خاندان پیامبر جوان ترین بودم و پیوسته در خدمت آن بزرگوار بودم. رسول خدا همه خاندان عبد المطلب را به توحید و پذیرش رسالت خود دعوت کردند اما آنان روی برتافتند و رسالت وی را انکار کردند و به انکار نیز بسنده نکردند و روی در روی ایشان ایستادند و از سر دشمنی با ایشان مقابله کردند و هرگونه رفت و آمد و مودت را از ایشان دریغ کردند. 🔻وقتی نزدیکترین خویشان آن حضرت این گونه با وی رفتار کردند گروه های دیگر نیز تاب این دعوت را نداشته و اندیشه خود را به کار نمی گرفتند تا حقیقت پیام ایشان را درک کنند و پذیرش این دعوت برایشان سنگین بود. در چنین وضعیتی من به تنهایی و بی درنگ فردای روز بعثت، با شور شوق دعوت و اطاعت ایشان را پذیرفتم و چنان به حقانیت ایشان یقین داشتم که کمترین تردیدی در قلبم نداشتم. سه سال با رسول خدا و خدیجه که او نیز با جان و دل دعوت رسول خدا را پذیرفته بود همراه بودم و باهم نماز می خواندیم. 🔻در آن روز های آغازین که اسلام هنوز به هیچ خانه ای راه نیافته بود من در خانه پیامبر نور وحی را مشاهده و عطر نبوت را استشمام می کردم. هنگامی که وحی بر پیامبر نازل می شد، ناله شیطان را می شنیدم لذا از رسول خدا می پرسیدم این ناله چیست؟ فرمودند این ناله شیطان است، او از زمانی که دریافت بر من وحی می شود، مأیوس شده است از اینکه مردم از او فرمان برداری کنند. و در ادامه فرمودند: «آنچه من می شنوم؛ تو نیز می شنوی و آنچه من می بینم، تو نیز می بینی، اما تو پیامبر نیستی و یاور من هستی و راه خیر را طی خواهی کرد». 🔻در همان روز های نخست بعثت روزی در کنار رسول خدا مشغول عبادت بودم و هردو به سجده رفته بودیم، پدرم ابوطالب وارد شد و مارا در حال عبادت مشاهده کرد، با شگفتی گفت: حواست را جمع کن و با تمام وجودت پسر عمویت را یاری کن. مبادا او را تنها گذاری و از همراهی او دریغ کنی. پدرم با این سخنان مرا به همیاری و همراهی رسول خدا حمایت و تشویق کرد. 📚منابع: 1.الخصال، ج2، ص366 2. الاختصاص، ص165 3. ارشاد القلوب، ج2، ص 344 4. نهج البلاغه، خطبه 192 5. نهج البلاغه؛ خطبه 131 📘 کتاب علی از زبان علی علیه السلام ↩️ادامه دارد... .........علی از زبان علی.........
✍ بازنویسی تاریخ زندگی امیرمومنان علیه السلام بصورت داستانی از زبان ایشان 🌹 قسمت سوم: «محبوب ترین فرد نزد رسول خدا » 🔻رسول خدا یک نوبت در روز و یک نوبت در شب را به صحبت کردن با من اختصاص داده بودند، من خدمت ایشان می رسیدم و درباره موضوعات مختلف با هم گفتگو می کردیم. همه یاران رسول خدا می دانستند که ایشان برای هیچکس چنین برنامه ای نداشتند، جز برای من! بیشتر در منزل من و گاهی در منزل ایشان که در این صورت خانه را برای گفتگو خلوت می کردند، اما هنگامی که به منزل ما می آمدند همسرم فاطمه و پسرانم را بیرون نمی فرستادند. 🔻هرگاه از ایشان پرسشی داشتم پاسخ می دادند و هنگامی که سؤالاتم تمام می شد، ایشان سخن را آغاز می کردند. بعد از نزول هر آیه ایشان حتما آیه را برای من املا می کردند تا من با خط خود آن را بنویسم. علاوه بر این آن حضرت تأویل، تفسیر، ناسخ و منسوخ، محکم، متشابه، خاص و عام آن را به من تعلیم می دادند و دعا می کردند که خدا توان فهم و حفظ آن را به من عطا فرماید. 🔻چنین بود که پیامبر خدا همه آنچه خدا به ایشان از حلال و حرام، امر و نهی، علوم گذشته و آینده و هر آنچه به پیامبران پیشین نازل شده بود، به من تعلیم دادند و من چنان آن ها را فرا گرفتم که حتی یک کلمه از آن ها را فراموش نکردم. 📘 منبع: کتاب علی از زبان علی علیه السلام ↩️ادامه دارد... ...... علی از زبان علی ......
✍ بازنویسی تاریخ زندگی امیرمومنان علیه السلام به صورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت نهم : «جهاد در رکاب رسول خدا سلام الله علیه و آله و سلم» 🔻پیوسته توفیق جهاد در رکاب رسول خدا را داشتیم این جنگ و مبارزه بر ایمان و تسلیم ما می افزود و برای پایداری در ناملایمات ثابت قدممان می ساخت گاهی ما بر دشمن پیروز می‌شدیم و گاهی دشمن بر ما غلبه می کرد وقتی خداوند اخلاص ما را آزمود و ذلت و زبونی را بر دشمنان ما چیره کرد و پیروزی را بر ما ارزانی داشت تا آنجا که سرزمین های پهناوری زیر پرچم اسلام قرار گرفت. 🔻 من و عمویم حمزه و برادرم جعفر و عموزاده ام عبیده با خدا و رسول خدا عهدی بستیم و ملتزم شدیم به آن عهد وفادار باشیم حمزه و جعفر و عبیده به عهد خود وفا کردند و به شهادت رسیدند و من به خدا سوگند در انتظار به سر می برم تا به عهد خود وفا کنم و هیچگاه از عهد و پیمان خود برنگشته ام . 🔻هرگاه نبرد دشوار می شد چنانکه مردم عقب می‌نشستند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خاندان خود را پیشاپیشِ دیگران به میدان می فرستادند، به دست آنان سوزش نیزه ها و تیزی شمشیر ها را از یاران خویش دفع می کردند. 🔻من در طول عمر خویش حتی لحظه‌ای بر خلاف خواست پیامبر اقدامی نکرده و مخالفت نکردم در موقعیت های دشوار که پهلوانان شجاع از نبرد عاجز می‌شدند و دست و پایشان از ترس می لرزید تنها من بودم که که جان خود را فدای او می کردم، البته این همه لطف خدا بود بر من که چنین توان و توفیقی را به من عطا کرده بود . ✳️ جنگ بدر با آغاز جنگ بدر سه تن از جنگجویان و پهلوانان نامی قریش یعنی "ولید" و "شیبه" و "عتبه" به میدان آمدند و مبارز طلبیدند اما از یاران پیامبر کسی پاسخ آنان را نداد. رسول خدا مرا به همراه حمزه و عبیده به میدان فرستادند من کم سن و سال تر بودم اما به خواست خداوند متعال ولید و شیبه به دست من به هلاکت رسیدند علاوه بر آن دو، قهرمانان بزرگ دیگری از قریش به دست من کشته شدند جمعی را نیز به اسارت گرفتم. 📘 منبع: کتاب علی از زبان علی ↩️ادامه دارد...
✍️ بازنویسی تاریخ زندگی امیرمومنان علیه السلام به صورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت سیزدهم :« اتمام حجت رسول خدا با اهل مکه» 🔻هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه وآله تصمیم گرفتند مکه را فتح کنند، دوست داشتند به عنوان آخرین اتمام حجت باز هم به مکیان فرصت دهند تا بیندیشند و انتخاب کنند. این چنین بود که نامه ای به تمام قبایل نوشتند و آنان را از عذاب خدا و عواقب کارهایشان برحذر داشتند . در آن نامه وعده عفو دادند و به آمرزش خدا امیدوارشان کردند و در آخر نامه، سوره برائت را برای آنان نوشتند.... ✳️ کسی که از توست 🔻جبرئیل نازل شد و پیام خداوند را ابلاغ کرد که ای محمد، مأموریت فرستادن نامه ها را باید خود تو و یا کسی که از توست به انجام رساند. رسول خدا مأموریت را به من محول کردند. من به مکه آمدم ، شما آنان را خوب می شناسید. اگر می توانستند ، حاضر بودند مرا قطعه قطعه کنند، حتی اگر به قیمت از دست دادن جان و مال و خاندانشان تمام شود. اما من نامه را برایشان خواندم و آنها تهدید کردند و همگی کینه توزی کردند. اما من چنان که می دانید پایداری و مقاومت کردم. ✳️ انتصاب علی علیه السلام در غدیر ولایت 🔻رسول خدا صلی الله علیه وآله در بازگشت آخرین سفر حج، به منطقه غدیر خم رسیدند. آنجا دستور دادند منبری آماده کنند. سپس بالای منبر رفتند دست مرا بلند کردند، به اندازه ای که زیر بغلشان نمودار شد. سپس با صدای بلند و رسا فرمودند: «هر کس من مولای او هستم، علی مولای اوست. خدایا دوست بدار هر که او را دوست دارد و دشمن بدار هر که او را دشمن دارد». 🔻در همان روز با نزول آیه اکمال دین (آیه 3 سوره مائده)، با ولایت من دین خدا کامل شد و رضای خداوند به دست آمد. رسول خدا در غدیر خم مرا به زمامداری مردم منصوب کردند. ... در این هنگام سلمان برخاست و از رسول خدا پرسید: «ای رسول خدا آیا ولایت علی همانند ولایت شماست»؟ رسول خدا پاسخ دادند: «آری ولایت او همانند ولایت من است، هرکس که من صاحب اختیارتر و اولی به او از خودش هستم، علی نیز صاحب اختیارتر و اولی به او از خود اوست». 🔻.... با خواندن آیه اکمال دین ؛ «اليَومَ أَكمَلتُ لَكُم دينَكُم وَأَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتي وَرَضيتُ لَكُمُ الإِسلامَ دينًا » (امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دین شما پسندیدم). ابوبکر و عمر از جای برخاستند و از رسول پرسیدند: «آیا این آیات اختصاص به علی دارد و کس دیگری را شامل نمی شود»؟ رسول خدا فرمودند: «آری فقط درباره علی و جانشینان من تا روز قیامت است». 📚 منابع: 1. قرآن کریم، سوره مائده آیه 3 2 . کتاب سلیم بن قیس ج 2 صفحه758 3 . کمال الدين و اتمام النعمه جلد 1 صفحه 274 📗 کتاب علی از زبان علی ↩️ادامه دارد....
✍️ بازنویسی تاریخ زندگی امیرمومنان علیه السلام به صورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت چهاردهم: «علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام» ✳️ عمامه ای همانند عمامه ملائکه 🔻رسول خدا صلی الله علیه و آله در روز غدیر عمامه ای بر سر من نهادند و یک طرف عمامه را بر دوش من انداختند و فرمودند: «خداوند متعال در جنگ بدر و حنین، جمعی از ملائکه را به یاری من فرستاد که عمامه بر سر داشتند و اینگونه یک طرف آن را برروی شانه انداخته بودند». ✳️ تأیید محبت علی به خدا و رسولش با غذایی بهشتی 🔻شیوه رسول خدا چنین بود که هروقت جایی می خواستند بروند، مرا با خبر می کردند و هر وقت بازگشتشان به تأخیر می افتاد، من خود را به آن جا می رساندم و جویای احوال ایشان می شدم؛ زیرا لحظه ای تاب دوری رسول خدا را نداشتم و قلبم طاقت نمی آورد. روزی رسول خدا فرمودند من به خانه عایشه می روم.... من نیز به خانه فاطمه رفتم و ساعتی با اهل بیتم ماندم و سپس بنا به رسم همیشگی به منزل عایشه رفتم و در زدم.... گفتم : منم علی . او جواب داد رسول خدا خوابیده است.... با خود گفتم : چطور می شود آن حضرت در این موقع خواب باشد؟! پس بازگشتم و باز در خانه را زدم، اما برای بار دوم نیز عایشه در را باز نکرد تا اینکه بی تاب رسول خدا شدم و بی اختیار بر گشتم و در را به شدت کوبیدم. 🔻در این هنگام صدای رسول خدا را شنیدم که به عایشه گفت: در را باز کن..... پیامبر ماجرا را شرح دادند و به من فرمودند: «هنگامی که از تو جدا شدم گرسنه بودم ولی درد گرسنگی را پنهان کردم. وقتی وارد خانه عایشه شدم هر چه منتظر ماندم از غذا خبری نشد.... دست به دعا برداشتم و از خدا طلب روزی کردم. جبرئیل نازل شد و این مرغ را که از بهترین غذاهای بهشت است از سوی خدا برای من هدیه آورد. 🔻من شکر خدا را به جا آوردم و دعا کردم که: پروردگارا بنده ای که علاقه مند به توست و مرا نیز دوست دارد برسان تا در خوردن این غذا مرا همراهی کند. در مرتبه دوم که دعا کردم صدای کوبیدن در بلند شد. اکنون خدا را شکر می کنم که اجابت دعای من تو بودی زیرا خداوند تأیید کرد که تو علاقه مند به خدا و رسولش هستی ، چنانکه محبوب خدا و رسول هستی». ✳️ پیشگویی جنگ عایشه با علی علیه السلام در جنگ جمل 🔻پیامبر رو به عایشه کردند و او را برای رفتارش نسبت با علی علیه السلام و راه ندادنش به خانه اش توبیخ کردند و پرسیدند چرا این گونه رفتار کردی؟ او گفت: خیلی علاقه داشتم پدرم برسد و همراه شما از این غذا بخورد! رسول خدا فرمودند: این بار اول تو نیست که رفتار نادرستی با علی می کنی. من از حس قلبی تو به علی آگاهم، سرانجام کار تو به جایی خواهد رسید که تو برای جنگ با او اقدام می کنی! 🔻عایشه تعجب کرد! و رسول خدا گفتند تو حتما با علی جنگ خواهی کرد و عده ای از اصحاب من در این جنگ تو را همراهی و تشویق می کنند. و سپس نشانه ها را شرح دادند.....تو بر شتری سوار خواهی شد که همانند شیطان است...... در آن حادثه علی تو را نصیحت می کند که کاری نکن که ارتباط همسری تو با پیامبر را قطع کنم و در قیامت همسر پیامبر نباشی! آری علی می تواند ارتباط همسری هر یک از همسرانم با من را به پایان رساند. عایشه با شنیدن این سخنان گفت : ای کاش پیش از رسیدن آن روز بمیرم! .... 📗منبع: کتاب علی از زبان علی ↩️ ادامه دارد....
✍ بازنویسی تاریخ زندگی امیرمومنان علیه السلام به صورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت پانزدهم: « نگرانی های رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم» 🔻 به همراه رسول خدا در اطراف شهر مدینه راه می رفتم به باغی رسیدیم گفتم چه باغ زیبایی است! ایشان فرمودند: «در بهشت برای تو زیباتر از این هست». پس به باغ دیگر رسیدیم عرض کردم:« یا رسول الله این باغ چقدر زیباست»! ایشان فرمودند:« ولی برای تو در بهشت زیباتر از این هست». تا آن که از هفت باغ گذشتیم، فرمودند:« در بهشت برای تو زیبا تر از این است»، وقتی راه خلوت شد مرا در آغوش گرفتند و با گریه شدید فرمودند:«پدرم فدای بی یاور شهید». عرض کردم چرا گریه می‌کنید؟ فرمودند: «کینه‌های انباشته ای در دل برخی افراد است که آنها را بعد از وفات من بر تو آشکار می کنند این کینه ها از جنگ بدر و احد در دلها باقی مانده است». عرض کردم: «آیا در آن هنگام دین من سالم خواهد بود»؟ 🔻 فرمودند: «آری ای علی بشارت باد تو را ! زیرا در این دنیا همراه من و در آخرت نیز با من خواهی بود؛ تو برادر و جانشین من هستی تو انتخاب شده من، وزیر، وارث و ادا کننده تعهدات من هستی، تو طبق سنت من با ناکثین، قاسطین و مارقین از امت من می جنگی رابطه تو با من همانند رابطه هارون با موسی است. هارون الگوی مناسب و زیبایی برای توست. آن هنگام که قومش او را ضعیف شمردند و تا مرز کشتن او پیش رفتند پس تو نیز بر ستم قریش و همدستی آنان در برابر خود، صبر پیشه کن. چرا که تو چونان هارون نسبت به موسی و پیروانش هستی و آنان همچون گوساله سامری و پیروانش هستند. 🔻علی جان خداوند هر پیامبری را که مبعوث کرد گروهی با اختیار و علاقه و گروهی دیگر بدون خواست قلبی تسلیم او شدند. بعد از پیامبران در بین آن دو گروه درگیری پدید آمد آنان که بدون علاقه قلبی تسلیم شده بودند بر گروه اول مسلط شدند و حتی به قتل آنها اقدام کردند و موجب بیشتر شدن اجر و پاداش آنان شدند. امت ما نیز همانند امت های گذشته اند و خداوند در این امت نیز راه تفرقه و اختلاف را باز گذاشته است البته اگر خدا می خواست در همین دنیا از ظالمان انتقام می گرفت و نعمتش را از آنها دریغ می کرد اما تقدیر الهی این است که دنیا محلی برای انجام اعمال و آخرت محل و صحنه جزا و پاداش باشد: خدا در قران میفرماید: (تا آنکه بد کردند به سبب عملشان جزا داده شوند آنان که نیکی کردند به نیکی جزا داده شوند) » 🔻 پس از شنیدن سخنان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عرض کردم: خداوند را به خاطر نعمت‌هایش شکر می گذارم و در برابر آزمون‌های او صبر می کنم و به تقدیرات او راضی هستم. 📚منابع: ۱. قرآن کریم سوره نجم آیه ۳۱ ۲. تاریخ بغداد جلد ۱۲ صفحه ۳۹۸ ۳. الریاض النضره جلد ۳ صفحه ۱۸۴ ۴. مجمع الزوائد جلد ۹ صفحه ۱۱۸ 📗 کتاب علی از زبان علی ↩️ ادامه دارد....
✍ بازنویسی تاریخ زندگی امیرمومنان علیه السلام به صورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت شانزدهم: «خضاب محاسن با خون سر» 🔻بعد از اتمام خطبه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله که در آخرین جمعه ماه شعبان و در آستانه ماه مبارک رمضان خواندند، من برخاستم و پرسیدم: « ای رسول خدا! در این ماه بهترین و با فضیلت ترین عمل چیست»؟ 🔻فرمودند: «بهترین عمل در ماه رمضان اجتناب از حرام های الهی است». سپس اشک از چشمانشان سرازیر شد عرض کردم: «چرا گریه می کنید ای رسول خدا»؟ فرمودند: «برای حادثه ای که در چنین ماهی برای تو اتفاق خواهد افتاد! گویا می بینم که تو در حال نماز هستی و بدبخت ترین فرد امت، شمشیر را بر سر تو فرود می آورد و محاسنت را با خون سرت خضاب می کند». ✳️ آیا دینم سالم است؟ عرض کردم: «آیا در این حال دین من سالم است»؟ فرمودند: «آری با سلامت همراه است. علی جان آن کس که تو را به قتل برساند گویی مرا به قتل رسانده است زیرا تو برای من همانند جان هستی و جان تو از جان من و سرشت تو از سرشت من است. خداوند من و تو را باهم آفریده است و هر دوی ما را انتخاب کرده است. کسانی که امامت تو را انکار کنند نبوت مرا نیز انکار کرده اند. سوگند به آن خدایی که مرا به نبوت مبعوث و در میان خلق خویش برترین قرار داده است، تو حجت خدا بر خلق او و جانشین خدا در میان بندگانش هستی». 📚منابع: 1. الامالی شیخ صدوق صفحه 93 2 . عیون اخبارالرضا علیه السلام جلد 1 صفحه 297 3 . فضایل الاشهرالثلاثه صفحه 79 4 . روضه الواعظين جلد 2 صفحه 346 📗 کتاب علی از زبان علی ↩️ادامه دارد...
✍️ بازنویسی تاریخ زندگی امیرمومنان علیه السلام به صورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت هجدهم: «تغییر مسیر خلافت» 🔻رسول خدا صلی الله علیه و آله در طول حیات خود بارها مرا به زمامداری امت خود منصوب کردند و از همه کسانی که در حضور شان بودند برای من بیعت گرفتند و به همه حاضران دستور دادند این موضوع را به افراد غایب برسانند. موقعیت من به گونه‌ای بود که گمان نمی کردم کسی در دوران حیات رسول خدا و همچنین بعد از وفات ایشان در مسئله زمامداری امت به مخالفت با من برخیزد و خود را در ردیف من قرار دهد. 🔻رسول خدا در روزهای پایانی عمرشان تدبیری اندیشیدند و دستور دادند لشکری به فرماندهی اسامه بن زید از مدینه خارج و به ماموریت اعزام شود و همه قریشیها و افراد قبیله اوس و خزرج و نیز کسانی که احتمال می رفت به دلیل کینه توزی در جنگها نسبت به من بیعت شکنی کنند را زیر پرچم اسامه جمع کردند تا از مدینه خارج شوند و فقط آن یک گروه از مردم پاکدل در حضورش بمانند که سخنان نابجا بر زبان نیاورند و مرا از خلافت امت پس از رسول خدا باز ندارند. 🔻رسول خدا بسیار تأکید و سفارش فرمودند تا کسی از فرماندهی اسامه تخلف نکند اما متاسفانه با رحلتشان وضع غیرمنتظره ای پیش آمد همان مردان تحت فرماندهی اسامه اردوگاه های خود را رها نموده و آشکارا دستور پیامبر را ترک کردند و به سرعت به مدینه بازگشتند تا پیمان خلافت مرا نقض کنند و با هیاهو و داد و فریاد برای خود پیشوایی دیگر برگزینند. 🔻شگفت اینکه در انتخاب خلیفه نظر هیچ فردی از خاندان عبدالمطلب را جویا نشدند زیرا هدف اساسی آنان شکستن بیعت با من بود. ✳️ رها نکردن پیکر پیامبر به خاطر بدست آوردن خلافت 🔻برای من رها کردن پیکر مطهر رسول خدا و پرداختن به کاری دیگر برای حفظ خلافت روا نبود زیرا حفظ حرمت پیامبر و تکریم او بر هر کار دیگری مقدم بود. این پیشامد شگفت و عهدشکنی تلخ قلبم را که از فراق رسول خدا مجروح بود به درد آورد، با این وجود باز هم شکیبایی ورزیدم. ✳️ آزمایش شدن مردم 🔻بعد از از دفن پیکر مطهر رسول خدا مشغول مسطح کردن مرقد آن حضرت بودم که برایم خبر آوردند مردم با ابوبکر بیعت کرده‌اند با شنیدن خبر، این آیات را تلاوت کردم: «بسم الله الرحمن الرحیم آیا مردم گمان کردند همین که بگویند ایمان آوردیم به حال خود رها می‌شوند و آزمایش نخواهند شد ما کسانی را که پیش از آنان بودند آزمودیم. باید علم خدا درباره راستگویان و دروغگویان تحقق یابد آیا کسانی که اعمال ناروا انجام می دهند گمان می برند بر قدرت ما چیره می شوند چه بد داوری می کنند»! 📚منابع: 1 . قرآن کریم، سوره عنکبوت آیه 1تا 4 2 . ارشاد القلوب ، جلد2، صفحه 349 3 . الخصال، صفحه 371 4 . الاختصاص، صفحه 170 📗 کتاب علی از زبان علی ↩️ادامه دارد...
✍️ بازنویسی تاریخ زندگی امیرمومنان علیه السلام بصورت داستانی از زبان ایشان 📃قسمت سی ام: ✳️ نجوایی با رسول خدا صلی الله علیه و آله بعد از دفن فاطمه 🔻بعد از این که در دل شب پیکر همسرم فاطمه را به خاک سپردم رو به قبر رسول خدا کردم و گفتم: سلام بر تو ای رسول خدا، سلامی از جانب من و از جانب دخترت که به دیدار تو شتافته و جسمش در کنار بقعه تو در زیر خاک آرمیده است؛ و خدا خواست با فاصله ای اندک از ارتحال تو چشم از جهان فرو بندد و به تو ملحق شود. ای رسول خدا شکیبایی ام در فراق دختر عزیزت اندک شده و توانم در تحمل دوری سرور زنان به پایان رسیده است.... آری آنچه در کتاب خدا آمده است را با جان و دل می پذیرم که فرمود: 📖* انا لله و انا الیه راجعون* آن امانتی که نزد من بود بازگردانده شد و آنچه به من سپرده شده بود از من باز پس گرفته شد. اکنون آسمان در نظرم تیره و بی فروغ می نماید و زمین را غبار فرا گرفته است. از این پس اندوهم دائمی خواهد بود، شب هایم با بیداری سپری خواهد شد، غم ها از دلم بیرون نخواهد رفت تا آن که مرگ بر من نیز فرا رسد و خداوند منان مرا در آنجا اقامت دهد که تو اقامت داری.غصه های بزرگ وجودم را فرا گرفته است. چه زود بین ما جدایی افتاد! درد دل خود را فقط برای خداوند بازگو می کنم. ❇️ از دخترت درباره جفای امتت بپرس! دخترت به زودی برایت باز خواهد گفت که چگونه امت دست به دست هم دادند تا او را در هم کوبند و پایمالش کنند. از او بپرس و با اصرار بخواه تا آن چه بر او گذشت، بازگو کند. او در سینه‌اش دردها و غصه های بسیاری دارد که فرصتی برای گفتن آنها نیافت. من از نشستن کنار مزار شما خسته نمی شوم و دلم به جدایی رضایت نمی‌دهد، اما ناگزیرم با شما وداع کنم. آه آه! که باز هم شکیبایی نیکوتر است! و اگرمحذور نداشتم و نشستنم کنار مزار فاطمه موجب فاش شدن مرقد او برای دشمنانش نمی‌شد همچون معتکفان در اینجا اقامت می گزیدم و همانند زنان جوان مرده بر این مصیبت بزرگ ناله و شیون می کردم.... من فقط به پیشگاه الهی شکایت میبرم و پیمودن راهی که تو پیشگام آن بودی، برای من بهترین تسلاست. صلوات و رضوان خدا بر تو و بر فاطمه باد. ❇️ مرثیه ای کنار مزار فاطمه سلام الله 🔻می بینم که انبوه مصیبت های دنیا به سویم هجوم آورده است. که اگر برای کسی پیش آید تا هنگام مرگ آن را از یاد نمی‌برد. رسم دنیاست که وصال‌ها به فراق منتهی شود و دوستان به هجران مبتلا شوند . به یاد دوست و محبوب، امشب را به روز آوردم. گویی که بار اندوه های گذشته بر دوشم سنگینی می کند. پایان دوستی ها هجران است ولی همه غم ها در مقابل مرگ‌عزیز اندک می نماید. 🔻[هر روز بر سر قبر فاطمه حاضر می شدم و او را زیارت می کردم و یک روز تحمل از دست دادم و بر روی قبرش افتادم و این اشعار را سرودم:] مرا چه شده است که بر مزار دوست می ایستم و بر او سلام می کنم، ولی او جواب سلامم را باز پس نمی‌دهد ؟! ای دوست تو را چه شده که جواب سلام دوستان را نمی دهی؟! مگر از دوستی دوستان ملول شده‌ای؟! 📗منبع:علی از زبان علی ↩️ادامه دارد. ...
🖊بازنویسی تاریخ زندگی امیرمومنان علیه السلام بصورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت سی و یکم: ❇️ آغاز زمامداری خلیفه دوم 🔻 ابوبکر که پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله زمامداری امت را به عهده گرفته بود، پیوسته به ملاقاتم می آمد و از اینکه بیعتم را شکسته، عذرخواهی می‌کرد. 🔻من با خود می اندیشیدم: روزگار او به سر می‌آید و حق من به من برمی گردد اما وقتی در آستانه مرگ قرار گرفت خلافت را به رفیق خود سپرد، بار دیگر جمعی از اصحاب رسول خدا دورم را گرفتند و سخنان قبلی خود را درباره تلاش برای بازپس گیری خلافت تکرار کردند، اما این بار هم آنان را به صبر و تحمل دعوت کردم تا جامعه اسلامی محفوظ بماند؛ زیرا من شاهد بودم رسول الله برای تشکیل این جامعه متحمل چه زحماتی شده و نیز ما خاندان ایشان زحمات طاقت فرسایی را متحمل می شدیم در خانه‌هایی زندگی می کردیم که سقف و در نداشت، دیوار خانه هایمان شاخه های درخت خرما بود و روزهای متمادی را با گرسنگی سپری می کردیم. 🔻در همین حال رسول خدا صلی الله علیه وآله حق خمسی را که خداوند برای ما قرار داده بود به دیگران می بخشیدند، من بیش از دیگران مسئولیت حفاظت از جامعه را برعهده داشتم که با این همه خون دل به وجود آمده و برای تشکیل آن زحمت فراوان کشیده شده بود. ❇️ سکوت برای حفظ دین بله اگر در آن اوضاع بحرانی قیام میکردم ممکن بود گروهی به حمایت از من برخیزند و با مخالفان بجنگند که در آن صورت؛ چه یاران من بر آنان پیروز می شدند و چه از آنان شکست می خوردند، شکاف میان امت پدید می آمد، اگر هم جمعی کناره می گرفتند مشکل بزرگتری پیش می آمد و آن مصیبت کفر بود که گریبانگیرشان می شد، زیرا آنها موقعیت من را در ارتباط با رسول خدا می دانستند و بارها از ایشان شنیده بودند که نسبت من و آن حضرت مانند نسبت هارون با موسی است، در نتیجه مخالفت با من موجب کفر و نزول بلا بر امت می شد، همانگونه که امت موسی به دلیل مخالفت با هارون گرفتار کفر و بلا شدند. 📗منبع: علی از زبان علی ↩️ادامه دارد ...
🖊«بازنویسی تاریخ زندگی امیرمومنان علیه السلام بصورت داستانی از زبان ایشان» 📃قسمت سی و دوم: ❇️ شتر خلافت هنگامی که در پی وصیت ابوبکر مردم با عمر بیعت کردند در جمله کوتاه به او گفتم: شتر خلافت را دوشیدی و نصف آن برای تو ماند! در سال اول برای ابوبکر از مردم بیعت گرفتی تا امسال برای تو بیعت گرفته شود. ❇️ مشورت بخاطر مصلحت اسلام 🔻من خلافت را حق خود می دانستم و اگر ضرورت وحدت امت اسلامی نمی طلبید، به بیعت با ابوبکر و عمر، حاضر نبودم؛ اما وقتی طرف مشورت آنان قرار می گرفتم، با امانت و دلسوزی آنان را به مصالح اسلام و مسلمانان راهنمایی می‌کردم. 🔻خلیفه دوم که پس از دوست خود زمامدار مسلمانان شد، در کارهای خود با من مشورت می‌کرد و رای خود را مطابق نظر من صادر می کرد. 🔻در یکی از جنگ ها خلیفه دوم قصد داشت خود نیز همراه لشکر به جانب دشمن رود ، در این باره با من مشورت کرد؛ گفتم: هر گاه خود به جنگ دشمن بروی و آسیبی به تو وارد شود، مسلمانان تا دورترین شهرهای خود دیگر پناهگاهی نخواهند داشت؛ پس از تو کسی نخواهد بود که به وی مراجعه کنند، تدبیر این است که امروز مرد دلیری را به سوی دشمن روانه کنی؛ اگر خدا پیروزی داد چنان است که تو دوست داری و اگر وضعیت دیگری پیش آمد؛ تو پناه مردم خواهی بود. ❇️ سه سفارش اساسی 🔻 روزی به خلیفه دوم گفتم: سه کار است که اگر به آنها عمل کنی تو را از پرداختن به کارهای دیگر بی نیاز خواهد کرد و اگر آنها را ترک کنی کارهای دیگر برای تو سودی نخواهند داشت. عمر پرسید: ای ابوالحسن! آن ها چیستند؟ گفتم: ۱ . برپا کردن حدود الهی بر دور و نزدیک و برای خویشاوند و بیگانه ۲. حکم کردن طبق کتاب خدا در حال خوشحالی و خشمناکی ۳. تقسیم کردن عادلانه اموال میان سرخ و سیاه خلیفه گفت: به جان خودم سوگند، کوتاه و خلاصه سخن گفتی اما تمام مطلب را ادا کردی. 📚 منابع: ۱. المناقب جلد ۲ صفحه ۱۴۷ ۲. دعائم الاسلام جلد ۲ صفحه ۴۴۳ ۳. نهج البلاغه خطبه ۱۴۶ ۴. تاریخ طبری جلد ۳ صفحه ۲۱۲ ۵. الفتوح جلد ۲ صفحه ۳۷ ۶. انساب الاشراف جلد ۱۰ صفحه ۳۷۵ 📗علی از زبان علی ↩️ ادامه دارد....