eitaa logo
مجلس شهدا
917 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
8.6هزار ویدیو
72 فایل
🍃کانال مجلس شهدا🍃 ⚘پیام رسان " ایتا "⚘ http://eitaa.com/majles_e_shohada 🌹ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعــیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدارا چیدند🌹 ارتباط باخادمِ شهدا ،تبادل ,پیشنهادات👇 @abre_barran
مشاهده در ایتا
دانلود
شش نفر در ٺاریخ بسیار گریہ ڪرده اݩد!! : حضرٺ ادم براے قبولے توبہ اۺ انقدر گریہ کرد که رد اشڪ بر گونه اۺ افٺاد : حضرٺ یعقوݕ بہ اندازه اے براے یوسفـ خود گریہ ڪرد ڪہ ݩور دیده اݜ را از دسٺ داد. : حضرٺ یوسفـ در فراق ݒدر انقدر گریہ ڪرد ڪہ زندانیاں گفٺند یا شݕ گریہ ڪن یا روز. : فاطمہ زهرا سݪام الله عݪیها در فراق ݒدر انقدر گریہ ڪرد که اهڶ مدینہ گفٺندما را بہ ٺنگ اوردی با گریہ هایٺ…یا ݜب گریہ ڪن یا روز… : امام سجاد علیہ السلام بیسٺ ٺا چهل ساݪ در مصیبت و عزاے پدرش گریہ ڪرد. هر گاه آب و خوراکے برایۺ میاوردند گریہ میکردند ومے گفتند هرگاه قتلگاه فرزندان فاطمہ سلام الله عڸیها را بہ یاد میاورم گریہ گلویم رآ میفشارد : اما یہ نفر خیلے گریہ ڪرده و هنوز هم گریہ مے ڪند… مݩ اصلِ انتظار تو را برده ام زِ یاد با انٺظارهاے فراواݩم از ݜما..... اَللّهُـــمَّ عَڄـِّـل لِوَلیِّــڪالفَـــرَڄ🌱 🌷 @majles_e_shohada 🌷
اما میدونی آقا برا منو تو دعا میکنه🤲 دعا میکنه بشے دعا میکنه از بنده هاے صالح خدا باشی🌸 دعا میکنه آروزت نمونه امشبـ...🥀💔
🚨کودکی‌ که‌ شب‌ و صبح‌ شد!😱 (بخش ) 🔵مصطفی را خیلی دوست داشتم.برای من شده بود.تازه چهار دست و پا راه افتاده بود و بریده بریده حرف میزد.روز به روز هم دوست داشتنی تر می شد.شیرین زبانی های او ادامه داشت تا اینکه اتفاق بدی افتاد! شدیداً تب کرد. چند روزی بود که تب پایین نمی آمد. دکتر هم رفتیم و دارو داد. اما فایده‌ای نداشت. وضعیت و درمان مثل حالا نبود. ساعت به ساعت حالش بدتر میشد. هیچ کاری از دست ما بر نمی آمد. یکی دیگر از مادرم قبلاً به همین صورت از دنیا رفته بود. برای همین خیلی می‌ترسیدیم. کم‌کم نفس‌های او به شماره افتاد. کرد. هر لحظه داغ تر می شد. مادر گریه میکرد. هم کنار او بود و از هیچ کاری دریغ نمی کرد. انواع داروهای گیاهی و... بالای سر بچه پر بود از جوشانده و دارو. من هم در گوشه ای نشسته بودم و گریه میکردم. سه روز بود که حال برادرم خراب بود و هیچکاری نمی‌توانستیم انجام دهیم. ساعتی بعد صدای و ناله مادر بلند شد! مصطفی جان به جان آفرین تسلیم کرد.برادر داشتنی من در سن یک سالگی از دنیا رفت!! آمدم جلو همه می‌خواستند مادر را آرام کنند. همان جا جنازه او را دیدم.هیچ تکانی نمی‌خورد. دهانش باز مانده بود. مادربزرگ برای اینکه داغ مادر تازه نشود جنازه را لای پارچه پیچید و کنار حیاط گذاشت.به من گفت: صبح فردا پدرت از روستا برمی‌گردد و بچه را دفن می‌کند! خیلی ناراحت بودم. تازه به شیرین زبانی های او عادت کرده بودم. این جدایی برای من خیلی سنگین بود. نشسته بودم گوشه حیاط و گریه می کردم. این های غم انگیز در دوران کودکی هیچ گاه از ذهن من پاک نمی شود. روز بعد را دقیقاً به خاطر دارم روز .بود پدر هنوز از روستا برنگشته بود که صدای آمد! 🔹ادامه دارد... 📚منبع:کتاب شهید صفحه ۱۶ انتشارات شهید 🏴 @majles_e_shohada 🏴