eitaa logo
مجلس شهدا
905 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
8.6هزار ویدیو
72 فایل
🍃کانال مجلس شهدا🍃 ⚘پیام رسان " ایتا "⚘ http://eitaa.com/majles_e_shohada 🌹ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعــیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدارا چیدند🌹 ارتباط باخادمِ شهدا ،تبادل ,پیشنهادات👇 @abre_barran
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🍂🍂🍂 🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿ 🍂🍂 🍂 💠 ❤️ 💠 نمک رو زخمم......اخم غلیظی به هر سه تاشون کردم و با تشر گفتم.... من - چیه ؟ به چی می خندین ؟ اخم و لحن صحبتم هیچ تأثیری روی خندشون نداشت......ایلیا با همون حالت جوابم رو داد.... ایلیا - به اینکه هنوز عادت نکردی....باز کن اون اخما رو..... دلم می خواست یه جواب درست و حسابی به خنده هاشون بدم.....ولی هیچوقت نمی تونستم چیزی بگم.....مونده بودم چه جوری اونا هر چی دلشون می خواست می گفتن ولی من نمی تونستم جوابی بهشون بدم.....به قدری حرصم گرفته بود که نتونستم عکس العملی نشون ندم....با حالت موذیانه ای گفتم.... من - حالا یه وقت به خاطر من با هم دعواتون نشه !... ایلیا با خنده چشمکی زد و گفت... ایلیا - نترس.....ما یه جوری با هم کنار میایم.... نه ....واقعاً حریفشون نمی شدم....هرچی می گفتم..یه جوابی داشتن که بهم بدن.....بحث بی فایده بود.....با اومدن بابا از دستشون راحت شدم.....چپ می رفتن ....راست می اومدن یه چیزی می گفتن.....ولی جلوی بابا و مامان می شدن برادران دلسوز....گرچه که محبتاشون بیش از محبت برادری بود.....بیش از اندازه هوامو داشتن....با اینکه همیشه از دست حرکات و رفتارشون حرص می خوردم....و از حرفاشون ناراحت می شدم ....ولی گرم بود پشتم از حضورشون.......کافی بود خاری به پام بره ...زمین و زمان رو به هم می دوختن...... *** دلم گرفته.....دلم عجیب گرفته...تنهاییم رو با سنگ فرش خیابون تقسیم می کنم.....نمی دونم آسمون چشمای من بارونیه یا آسمون خدا.......هر چی که هست صورت من خیسِ خیسِ....دارم دق می کنم از این تنهایی......از این سردرگمی......از این حسیی که چند وقته مهمون دلم شده.....که گاهی برای به رخ کشیدن حضورش تا گلوم بالا میاد و همونجا خونه می کنه....و وقتی که دیگه تحمل ندارم مثل اشک از چشمام بیرون می اد....با حسرت نگاه می کنم به مردی که چتری رو بالای سر دختر کنار دستش نگه داشته......زنشه ؟.... نامزدشه ؟..... دوست دخترشه ؟....نمی دونم......ولی خنده ی روی لباشون خیلی ارزش داره....و نگاه های عاشقونشون.......خوشبختن؟.... حتماً هستن که حاضرن تو این هوای سرد کنار هم قدم بزنن.....من خیلی بدبختم یا اونا خیلی خوشبختن ؟.... نمی دونم.....نمی دونم....این روزا هیچی نمی دونم...... این روزا فقط کار می کنم...... کار و کار .......تا شاید بگذرن این روزای تلخ و شکنجه دهنده....... *** منو رو بستم و گذاشتم رو میز..... رو کردم به بردیا..... من - حالا که مهمون شما هستم از رژیم می گذرم.....من میگو می خورم...... بردیا به گارسون سفارش داد ..... همگی غذای دریایی سفارش دادیم..... ارشیا - کی می شه تو ما رو مهمون کنی .... نگاش کردم .... من - وقت گل نی .... من که هنوز سر کار نرفتم مهندس ... ارشیا - برای اینکه حرف گوش نمی دی ..... صد بار گفتم بیا تو شرکت خودمون برات کار درست کنم ..... هی می گی ... یه قری به سر و گردنش داد و ادای منو در آورد ... ارشیا - من کتابدارم ... هیچ کاری غیر از کتابداری نمی کنم .....کار دفتری به درد من نمی خوره ... از ادایی که در آورد خندم گرفت ... ولی یه دفعه با چیزی که تو ذهنم جرقه زد خندم رو قورت دادم ....یاد تلفن سارا افتادم و اینکه گفته بود استاد بهادری باهام کار داره ... انقدر سرم گرم شده بود که یادم رفته بود برم پیش استاد ... تغییر ناگهانی صورتم از نگاه تیزبین بردیا دور نموند ... بردیا - چیزی شده ؟ ... ابرویی بالا انداختم .... من - نه ... یعنی یاد چیزی افتادم .... بردیا - چی ؟ ... من - استادم پیغام داده بود باهام کار داره ... به کل یادم رفته بود ..... بردیا - برات کار پیدا کرده ؟.. من - نمی دونم .....فقط گفته باهام کار داره ... چیز دیگه ای نگفته ... شاید ! .... ایلیا - حتماً یه کار خوب برات پیدا کرده ....فقط از الان بگم .... اگه محیطش مناسب نباشه نمی ذارم بری .... اومدم جوابش رو بدم که بردیا زودتر گفت ... بردیا - امیدوارم محیط خوبی داشته باشه .... نمی تونیم دائم نگرانت باشیم ... می دونی که ! ... دوباره کفری شدم ... با حرص جواب دادم .... من - بله می دونم ... اینم می دونم که شماها دو سال از من کوچیکترین اما مثل مادر شوهرای قدیمی هی به من دستور می دین ... ارشیا - اَه ... باز تو اخم کردی ؟ ... یه امشب رو تو رو خدا بخند .... بردیا به پشتی صندلیش تکیه داد و پوفی کرد ... بردیا - این دو تا رو نمی دونم ... ولی من یکی نمی تونم دائم نگرانت باشم ... همین الانشم هر روز کلی اعصابم خرد می شه وقتی می ری بیرون باید از جلوی کلی پسر علاف که سر کوچه هستن رد بشی .... بعد هم لج می کنی ... هرچی بابا می گه می خواد برات ماشین بخره می گی نمی خوای ... قبل از اینکه چیزی بگم ایلیا کمی به جلو خم شد و نگاهی تو صورتم انداخت ... ایلیا - منم نمی تونم ... ارشیا با مشت آروم کوبید رو میز ...