🔰 #یک_خاطره
🔻مهمترین افتخار زندگی حقیر، بسیجی بودن دوران دفاع مقدس است که هنوز بر آن عهد هستم؛ و مهمتر اینکه مرحوم پدرم از بسیجیان و همرزمان شهید اسدالله حسنوند و شهید زنده دکتر محمودرضا حسنوند بود. خاطره ای از آن دوران زرین: "در یکی از عملیاتها، شایعه خبر شهادت پدرم را پخش کرده بودند، در آن روز بیاد ماندنی، روبروی مغازه الان قاسم دهنویی، اسدالله حسنوند، را زیارت نمودم. احوال پدرم را پرسیدم، گفتند پدرت رسیده و الان در خانه هستند، بنده با عجله از دبیرستان اجازه گرفتم و به روستایمان مراجعه کردم، همه اهالی روستا، خبر شهادت پدرم را شنیده بودند، و برای دلداری ما به خانه مان آمده بودند؛ تقریبا همزمان با ورودم به خونه، پدرم هم، با لباسهایخون آلود به خونه رسید؛ وقتی پرسیدیم چرا لباسهایت خون آلودند؟ گفتند: خون بعضی از برادران شهیدم (برادران بنده و شما، فرزندان ایران اسلامی) و خون بعضی از مجروحان همرزمم، هستش. یکی از آن همرزمان مجروح که قطراتی از خون پاکش روی لباس پدرم چکیده بود؛ حاج محمودرضا حسنوند بود؛
🔻نمیدانم چرا دنیا مثل آینه محدب وارونه شده! چگونه قضایا برعکس دیده میشود؟ اما مردم با فرهنگ الشتر و نورآباد؛ این دفعه گول نمیخورند؛ ایندفعه، با روغن و برنج و مبلغی نا چیز، انسانیت خود را به دلالان خود فروش، نمیفروشند؛ چون بخوبی، میدانند، کسی که پیشنهاد خرید رای میدهد، خود را با مبلغ بالاتری میفروشد؛
تن آدمی شریف است به جان آدمیت/
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت /
رسد آدمی به جایی که جز خدا نبیند/
بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت/
قربان مردم فهیم و نجیب، سلسله و دلفان
میرزا میرزانژاد