#خاطرات_شهدا
✍ پدر شهید نقل میکند: مهدی قبلِ رفتنش به سوریه در آخرین دیدارمان به من گفت به دلیل اینکه احتمال دارد خطوط تلفن، امن نباشد و این موضوع باعث لورفتنِ مکان آنها شود و برای همرزمان و دوستانش اتفاقی بیفتد، نمیتواند در مکالمات تلفنی مکان دقیق خود را اعلام کند.
_از آنجا که از نگرانی من و مادرش هم اطلاع داشت و میدانست اینگونه نگرانی ما هم افزایش پیدا میکند، از روی نقشه با ما قول و قراری گذاشت و مسیر مرز ایران تا دمشق و حرم حضرت زینب علیهاالسلام را از عدد صفر تا ۱۰ شمارهگذاری کرد و در تماسهای تلفنیاش به جای مکان استقرارش، عددی را بیان میکرد.
+در روزهای آخر قبل از شهادت و در تماسهای آخری که با ما گرفته بود، میگفت در منطقهی شماره۹ است و در منطقهی شماره ۱۰ که نماد حرم مطهر حضرت زینب علیهاالسلام بود، به یاد ما بوده است.
شادی روح پاکش صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ🌸
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️ @majmaghoranktt
╚════🥀.🍃.📿═╝
📌در زمان شاه، فاطمه و من در خیابان قدم میزدیم که ناگهان یک خانم بیحجاب جلوی ما راه میرفت.
🔸فاطمه بیدرنگ جلو رفت و از او پرسید:«ببخشید خانم! اسم شما چیه؟»
خانم با تعجب جواب داد: «زهرا؛ چطور مگه؟»
🔹فاطمه با لبخندی گفت:«هم اسمیم! میدونی چرا روی ماشینها چادر میکشند؟»
▪️خانم کمی متعجب جواب داد:«لابد میخواهند ماشینها از سرما و گرما و گرد و غبار آسیب نبینند.»
▫️فاطمه با نگاهی مهربان گفت:
«آفرین! مثل ماشینها، خدا هم برای حفظ ما از نگاههای ناپاک، پوششی به ما داده تا آسیبی نبیند. خصوصاً که همنام حضرت فاطمه زهرا (س) هستیم.»
🔻پس از مدتی دوباره همان خانم را دیدم، اما این بار محجبه شده بود.می گفت: نصیحت او همانند پتکی بر سرم فرود آمد. از آن روز تصمیم گرفتم برای خودم، قیمتی قائل شوم.
#شهیده_فاطمه_جعفریان
#خاطرات_شهدا
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️ @majmaghoranktt
╚════🥀.🍃.📿═╝