eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
نقش جلیله دخترِ ارباب سرجدا بعد از شهادت پدرش، بعد نینوا کمتر نبود از هنرِ عمه های خود با شعر، خطبه، نوحه، تباکی، بکا، دعا یعنی پس از شهادت شاه شهیدمان مرهون نوحه های سکینه ست کربلا آن بانویی که عابدۀ اهلبیت بود با سوز خویش داده چنین درسِ دین بما راه حسین، راه قیام است و راه خون باید همیشه زنده نگه داشت راه را تیغ زبان گشود، به فریادِ فاطمی گفت از هزار داغ، یکی را برای ما وقت غروب بود و أذانی نمی رسید إلاّ صدای هلهلۀ لشگر دَغا دیدم به چشم خویش در اطراف خیمه گاه در لابلای شیون و غوغای ماجرا یک دسته نیزه، رأسِ بریده کنند حمل یک فوج نیزه، معجرِ زنهای با حیا دست خودم نبود که فریاد میزدم معجر مگیر از سرِ ما، پَستِ بی حیا دیدم ز پای خواهر من زیوری ربود یک نابکار، با طمع و حرص، بی هوا در بینِ دود و آتشِ خیمه، بدست خصم دیدم چکید خون، ز همه گوشواره ها دیدم فرارِ خواهر دیگر در آن میان با دامنِ به شعله نِشسته ،سوی کجا؟ میگفت با تمام نواهای زخمی اش اینجاست موجِ خونِ خدا، موج کربلا این موجِ کربلا همه را غرق می کند مستغرق خدا چو سکینه، نه در بلا حضرت سکینه (س) روضه
گوشه ای با دردهای خویش خلوت می کند چشم هایش را انیس اشک غربت می کند در خلال هق هق بی انتهای هر شبش شرحه شرحه از غم دوری حکایت می کند بانوی غم ها سکینه...یادگار کربلا یک به یک ما را به بزم روضه دعوت می کند درد دل هایی که در سینه برایش مانده را باتمام عاشقان اشک قسمت می کند عالم و آدم به هم می ریزد از فرط عزا تا که خاتون حرم شرح مصیبت می کند کودک شش ماهه ای در پیش چشمش جان سپرد از سه شعبه زیر لب دائم شکایت می کند مشک خالی...دست بی جان...از عمو دم می زند از عموجانی که احساس خجالت می کند بعد عباس بن حیدر...دشمنی ها جان گرفت خیمه ها می مانَدو...دستی که غارت می کند راوی روضه گریز روضه های خویش را سمت گودال عطش کم کم هدایت می کند بانویی با خشکی لب های خود دارد هنوز شیعتی مهما شربتم را روایت می کند اشک می ریزی به یاد کربلا بنت الحسین جان من قربان غم های تو یا بنت الحسین محمد رضا قاسمی حضرت سکینه (س) روضه
خورشید گرم ظهرهای آسمان هستی تا صبح تا شب تا سحر پیشم بمان هستی تو ممکن نا ممکنی های هر امکانی در ناگهانِ نیستی ها ناگهان هستی تنها تو با زخم زبان ها خوش زبانی و تنها تو با نامهربانی ها مهربان هستی آنان که می گفتند تو باقی نمی مانی رفتند و رفتند و ... تو اما همچنان هستی وقت عبورت کوچه ی ما بند می آید تو یوسف پیغمبر در این زمان هستی باید برای تو عقیقه کرد بسیاری آخر تو خیلی در نگاه این و آن هستی اصلاً مزار تو برای ما خودش روضه است یعنی همین که سال ها بی سایبان هستی گیرم جواب گرمی ات را سرد می دادند تو گرمی خورشید ظهری تو همان هستی شاعر : استاد علی اکبر لطیفیان امام حسن (ع) روضه
مجنون صفت به دشت و بیابان دویده ام اکنون به کوی عشق تو جانان رسیده ام در راه عشق تو شده پایم پر ابله از بس که روی خار مغیلان دویده ام تنها نشد زداغ تو موی سرم سفید هم چون هلال از غم عشقت خمیده ام دیوانه بار بر سر کویت گر امدم منعم مکن که داغ روی داغ دیده ام من پرچم اسیری و بار غم تو را از کوفه تا به شام به دوشم کشیده ام عمرم تمام گشت عزیزم در این سفر دست از حیات خویش حسینم کشیده ام بس ظلم ها که شد به من از خولی وسنان بس طعنه ها ز مردم نادان شنیده ام دیدی به پای تخت یزید از جفای او چون غنچه پیرهن به تن خود دریده ام گنج تو را به گوشه ی ویران گذاشتم چون اشک .او فتاد رقیه ز دیده ام می گفت و می گریست (رضایی ) ز سوز دل اشکم به خاک پای شهیدان چکیده ام شاعر : محمدرضا رضایی اربعین حسینی (ع) روضه
الا ای ماه تابانم ، به نِی قاریِ قرآنم به لب شد از غمت جانم ، ببین حال پریشانم حسین جانم حسین جانم الا ای مهجبین من ، نگار نازنین من نظر بِنما به احوالم ، مَهِ نیزه نشین من تحمل کردم ای مظلوم ، ز خصم تو جسارت را کشیدم در رهِ عشقت ، غم و رنج اسارت را پر از سوز و شرر گشتم ، ز غم خونین جگر گشتم که با فرزند ذلجوشن در این ره همسفر گشتم دو چشم اهل بیتت را ، ببین گریان ببین گریان ز روی نیزه ی غربت ، بخوان قرآن بخوان قران به اشکم آبرو دادم ، جهاد و استقامت را به عالم کرده ام معنا ، بزرگی و شهامت را مرا ای یوسف زهرا ، کجا رخساره نیلی بود؟ جواب یا حسین من ، ز دشمن ضرب سیلی بود ز فرزندان پیغمبر ، چه حرمت ها که بشکستند به ما تهمت زده دشمن ، که اینها خارجی هستند ز داغت بر همه عالم ، حدیث غم حکایت شد به قرآن خواندنت بر نی ، ز ما ها رفع تهمت شد امان از خنده ی دشمن ، امان از ساز و چنگ و دف سرت بر نیزه و میزد ، عدو دور تو سوت و کف شاعر : حاج امیر عباسی اربعین حسینی (ع) نوحه
ای طشت یاریم‌ بده دیگر بریده ام این زهر را به قصد شفایم چشیده ام کم سن و سال بودم و پیری به من رسید مانند شمع قطره به قطره چکیده ام راضی به مردنم که نبینم‌ مغیره را! من‌ ناز مرگ‌ را به دل و جان خریده ام عمری ز کوچه رد شدم و سوخت صورتم! کوچه‌ نرفته ای‌ که‌ بدانی چه دیده ام نامحرمی به مادر من حرف تند زد جایی نگفته ام که چه حرفی شنیده ام! سنگین‌ شدست گوش حسن مثل مادرم آزرده از صدای بلند کشیده ام! ناموس مرتضی به کمک احتیاج داشت فریاد زد حسن! کمکم‌ کن خمیده ام! این تنگی نفس اثر زهر کینه نیست از کوچه تا به خانه فراوان دویده ام پوریا هاشمی امام حسن (ع) روضه
بار دیگر عزای عاشوراست از غمی بی قرینه باید گفت دو سه خط سوگواره ی غربت در عزای سکینه باید گفت قطره از وصف بحر درمانده من کجا، مدح دختر ارباب ای که بوده حسین مداحت السلام ای سکینه بنت رباب در کرامات حضرتش کافیست شیر او را رباب داده، همین در غریبی او فقط بنویس به عمو مشک آب داده، همین کربلا بود دشتی از روضه او بلاهای خویش را دیده در عبایی پر از علی اکبر روح بابای خویش را دیده روضه می خواند دور دارالحرب نعش ها را یکی یکی که شمرد دید بابا علیِ اصغر را به امیدی گرفت و با خود برد پدر آمد ولی چه آمدنی! غرق خون کرد چشم قافله را دید دور جنازه ی اصغر همه گفتند لعن حرمله را از وداع سکینه و ارباب جگر کائنات خون شده بود آه از آن دم که دید این دختر زین باباش واژگون شده بود با تنی خون گرفته از گودال آمدی ذوالجناح بی بابا کاش می شد رها نمی کردی وسط تیر و نیزه ها او را پدرم را غریب بین دو نهر نحر کردند با لب عطشان السلام علیک ای بی سر السلام علیک ای عریان امیر عظیمی حضرت سکینه (س) روضه
بعد تو شمع و گل و پروانه سوخت هم کبوتر هم قفس هم لانه سوخت بعد تو من ماندم و يک قافله کار من افتاد دست حرمله ما کجا و ديدن نامحرمان ما کجا و چشم زخم اين و آن ما کجا و نان و خرما ي زکات ما کجا و بزم شرب مسکرات ما کجا و گوشه ي ويرانه ها ما کجا و مجلس بيگانه ها خورده ام من ضرب سخت کين أخا لحظه اي منموده ام بيرق رها بعد تو اسرار افشا کرده ام دشمنانت سخت رسوا کرده ام بود شمشير قيامم خطبه ام آبروي خصم رفت از ندبه ام بعد تو بر پا نمودم شور حشر اربعينت شد که(اتممنا بعشر)) من چهل روز است عاشورائيم شام هم فهميد من زهرائيم آمدم آرام جانم يا حسين ميزباني ميهمانم يا حسين حق تو داري گر دگر نشناسيم اينچنين بي بال و پر نشناسيم از چه رو اي يار مشکين خال من بر نمي خيزي به استقبال من دور افتاده ز تو آب آورت خوب خواباند ي به سينه اصغرت اي برادر جان زهرا مادرت تو مگير از من سراغ دخترت اربعین حسینی (ع) روضه
ای دل اگر ز مدحِ سکینه ست، گفتگو کن در تَرازِ مادرِ سادات، جستجو وقتی حسین می‌کند انشا مقامِ او سیده ی نساءِ قریش است نامِ او وقتی مقامِ قرب، کنارش دهد حسین او را وصیِ خویش، قرارش دهد حسین فرمود با سکینه: بگو یادمان کنند یادِ لبانِ تشنه ی من، شیعیان کنند فرمود: از برای من اصلاً مدینه است آن خانه ای که بیتِ رباب و سکینه است □ □ □ آن خواهری که با علی اصغر چو مادر است بانو سکینه ، خواهرِ شهزاده اصغر است گهواره دارِ کودکِ لب تشنه ی رباب چون سایبان، به طفلِ حرم، زیر آفتاب لالائی اَش برای علی، چشمه ی حیات آرامشِ رباب، در آن حسرتِ فرات همتای عمه اَش، جَبَلُ الصَّرِ خیمه گاه پیغمبرِ شهادت و روایِ قتلگاه نوحه گرِ مصائبِ جانسوزِ نینوا یارِ امام و محرمِ اَسرار کربلا آنچه که دیده، چشمِ ملک هم ندیده است قبل از حسین، اهلِ فلک هم ندیده است حلقومِ عشق دیده، که در خون شناور است فریادِ "یابُنَیَّ" به حلقومِ مادر است رگهای پاره پاره ی باباش دیده است در زیر سمّ اسب، سراپاش دیده است دیده شقاوتِ علَنی را، نه در نهان دیده چگونه نیزه فرو رفت در دهان دیده چگونه حرمت بابای او شکست دیده چگونه شمر روی سینه اَش نشست نورِ دو عین را ، که به هر سو کشیده اَند راس الحسین را ، که چگونه بریده اند دیده چگونه نیزه به پهلوی او زدند چون فاطمه، غلاف به بازوی او زدند دور از دو چشمِ غیرتیِ ماهِ علقمه دیده اسیریِ حرمِ آل فاطمه دور از نگاهِ نافذِ دشمن کُشِ عمو دیده چگونه نیزه به کِتفش زده عدو دیده در آن فرار، به خون گریه ی زنان دنبالِ دخترانِ حرم، خولی و سنان برخیز ای عمو که دگر حرمتی نماند بعد از تو از برای حرم عصمتی نماند عباس! سایه ی تو که بر سر نداشتم باور نمیکنی تو ، که معجر نداشتم محمود ژولیده حضرت سکینه (س) روضه
خاتم‌الانبیا رسول خدا که جهانش هزار بار فدا کـرد اعـلام بـر سر منبر به خلایق ز اصـغر و اکبر که من ای مسلمینِ نیک خصال دیدم آزارها به بیست و سه سال کرده‌ام روز و شب حمایتتان سنگ خوردم پی هدایتتان ساحرم خوانده‌اید و جادوگر بـر سـرم ریختیـد خاکستر گـاه کـردید سنـگ بـارانم گـه شکستید دُرِّ دنـدانم مثل مـن از منافق و کفار هیـچ پیغمبری نـدید آزار حال چون می‌روم از این دنیا اجر و مزدی نخواستم ز شما جـز کـه بـا عتـرتم مودّتتان حرمت و طاعـت و محبتتان دو امـانت مـراست بین شما طاعت از این دو هست، دین شما ایـن دو از امـر داورِ منّـان یکی عترت بوَد، یکی قرآن این دو با هم چو این دو انگشتند تـا ابـد متصل به یک مشتند کافر است آن کسی که در اقرار یـکی از این دو را کند انکار چون محمّد ز دار دنیا رفت روح او در بهشت اعلا رفت جمـع گشتند امـت اسـلام تا به زهرا دهند یک انعـام رو سوی بیت کبریا کردند جـای گل، بار هیزم آوردند گلشـان شعلـه‌های آذر بود حـرمتِ دختـرِ پیمبر بـود دختر وحی را به خانه زدند بـر تــن وحی تازیانه زدند اولیـن اجـر مصطفی این بود حمله بـر بیت آل یاسین بود اجـر دوم نـصیب مـولا شد کشتـه در صبحِ شامِ احیا شد آنکه عمری چو شمع می‌شد آب رُخش از خون سر گرفت خضاب فـرق بشْکسته و دل صد چاک مثـل زهرا شبانه رفت به خاک اجـر سـوم رسیـد بـر حسنش تیربـاران شـد از جفـا بـدنش تـن پـاکش بـه شـانه یـاران شـد بــه بـاران تیر، گلباران اجـر چـارم بسـی فـراتر بود نیـزه و تیـر و تیغ و خنجر بود دسـت ظلم و عناد بگشادند اجرهـا بـر حسیـن او دادند گرگ‌هایش به سینه چنگ زدند بـه جبینش ز کینـه سنگ زدند حملـه بـر جسـم پاک او کردند نیـزه در سینـه‌اش فـرو کردند بـر دل او کـه جـای داور بود هدیـه کردنـد تیـر زهـرآلود تیـر مسموم، خصم او را کشت سر به دل برد و شد برون از پشت کاش در خون خویش می‌خفتم کـاش می‌مـردم و نمـی‌گفتم آب‌هـا بـود مهـر مــادر او تشنه لب شد بریده حنجر او داد از تیـغ، قـاتلش شـربت سر او شد جدا به ده ضربت «میثم» آتش زدی به جان بتول سوخت زین شعله قلب آل رسول شاعر : غلامرضا سازگار پیامبر اکرم (ص) روضه
هر کسی آمده از شاه و غلام و برده وسط صحن و سرای حرمت بی پرده سر تعظیم به سوی قدمت خم کرده به امیدی به خدا عرض سلام آورده... ...زائری که همه ی دار و ندارش هستی همه جا و همه ی عمر کنارش هستی مرده ام، آمده ام تا که تو جانم بدهی مثل فرش حرمت خوب تکانم بدهی راه گم کرده ام و راه نشانم بدهی به پناه آمده ام تا که امانم بدهی اشتباهات مرا حُسن عمل می گیری مهربانی و مرا زود بغل می گیری عالم آل محمد شدنت را عشق است در شفاخانه زبانزد شدنت را عشق است این همه رحمت ممتد شدنت را عشق است شمس تابنده ی مشهد شدنت را عشق است آمده سائل درمانده ز هر سو آقا خواستی تا نشوی ضامن آهو آقا عرشیان خاک تو را نقش به رخساره زدند خادمان گوش به فرمان تو نقاره زدند حوض های حرمت یکسره فواره زدند شعله ی عشق به جان من بیچاره زدند برسان بر لب خشکیده ی ما پیمانه بده پیمانه ای از کوثر سقاخانه هر که بر پای تو افتاد بها می گیرد "یا رضا خانه ات آباد" نوا می گیرد با نخ پنجره فولاد شفا می گیرد وسط صحن گوهر شاد دعا می گیرد وا شده هر گره کور به نام پسرت ای فدای تو و این لطف و مرام پسرت خجل از روی تو هستم به جوادت سوگند مست گیسوی تو هستم به جوادت سوگند حاجی کوی تو هستم به جوادت سوگند همه جا سوی تو هستم به جوادت سوگند تا که شد سفره ی تو پهن، وفادار شدم بی بها بودم و در صحن، بهادار شدم نور رحمانی حق هستی و تابان هستی تو برای من قحطی زده باران هستی تا ابد شاه رئوفی و رضاجان هستی تو مرا جانی و جانانی و سلطان هستی بی تو من دلهره ی کرب و بلا را دارم با تو من تذکره ی کرب و بلا را دارم جهت گریه ی ما تا به ابد معلوم است بین ما گریه برای دگران مذموم است بیشتر آن چه که در روضه ی ما مرسوم است روضه ی یابن شبیب تو بر آن مظلوم است روضه خواندی و همه اهل مصیبت شده ایم گریه کن های لب جد غریبت شده ایم قدرت بر روی پا، پا شدنش را بردند وقت غارت شد و کل بدنش را بردند ته گودال عقیق یمنش را بردند نیزه داران ز تنش پیرهنش را بردند خون او با جگر بادیه آمیخته شد آیه های بدنش سخت به هم ریخته شد محمد جواد شیرازی امام رضا (ع) مناجات
کاروان را در بهار بی خزان آورده ام عشق را در سرزمین تشنگان آورده ام اشک های من گواهی می دهد ای تشنه لب بر لبان خشک تو آب روان آورده ام تا که بر دشمن بتازم در زمین کربلا تیر آهی داشتم ، قد کمان آورده ام بعد سختی ها که در شام بلا ما دیده ایم داغداران را درین دارالامان آورده ام تا دوباره بوی سیب سرخ آید بر مشام لاله ها چیدم ز اشک و ارغوان آورده ام با پر و بالی که بشکست از جفای دشمنان طایران خسته را در آشیان آورده ام در اسارت رفته بودم از اسارت آمدم آمدم با خویش چشم خون فشان آورده ام تا بچینم روی قبرت دسته گلهایی ز درد کودکان را همچو گل در بوستان آورده ام کاروان دار تمام داغدارانت منم در کنار تربتت این کاروان آورده ام تا پدر از ماجرای کنج ویران بشنود قصه ها از دختر شیرین زبان آورده ام با زنان داغدار و کودکان خون جگر سینه ای لبریز از آه و فغان آورده ام این غریبان را پس از ظلم و جفای دشمنان خسته دل نزد امام مهربان آورده ام ظاهرا" بودم اسیر اما به روی دوش خود پرچمی پیروزمند و جاودان آورده ام «یاسر» از اشکی که دارد می درخشد چون قمر رو به سمت آسمان بی کران آورده ام ** محمود تاری «یاسر» اربعین حسینی (ع) روضه
بنت الحسین، زینب دیگر،سکینه است وارث به صبر حضرت کوثر سکینه است او بر غریب اول عالم نواده است در روبروی ظلم و جفا ایستاده است او طعم تلخ درد و بلا را چشیده است از زندگی به جز غم و ماتم ندیده است چون فاطمه مدافع حق ولایت است هرچند آشنای هزاران جسارت است او هم کنار پیکر بی سر رسیده است هم پای عمّه تا لب مقتل دویده است افتاده روی سینه ی زخمی ترین شهید از زخم سنگ و تیغ وعصا بوسه چیده است او هم هزار و نهصد و پنجاه کینه را در عمق زخم های تن پاره دیده است پیغام کشته بین دو دریا به شیعه را از لابلای حنجر پاره شنیده است از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام کلّ مسیر اشک نگاهش چکیده است هر قطره آب خورده عمو را صدا زده لطمه زنان ِروضه ی دست بُریده است بازار رفته و ز غم کوچه های شام مثل تمام فاطمه ها قدخمیده است از نسبت کنیزی ِ موسرخ ِ بزم شام هر صبح وشام درد زیادی کشیده است خوابی اگر رسیده به چشمان خیس او با خواب ِ تیر ِ حرمله از جا پریده است مرگش فرا رسیده ولی او حقیقتاً در کربلا میانه ی مقتل شهیده است ️علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) حضرت سکینه (س) روضه
شصت سال با دو دیده ی تر گریه کرده ام شصت سال در عزای پدر گریه کرده ام از غصه آب گشته دل داغدار من با لخته های خون جگر گریه کرده ام شصت سال نای خستهٔ جان نینوائی است هر شام تا طلوع سحر گریه کرده ام شصت سال بیقرار گلوی بریده ام تیغی که مانده پیش نظر گریه کرده ام من سینه ریش موی پریشان زینبم بر زخم سنگ و آتش سر گریه کرده ام از بانگ آب آب رباب آب گشته ام بر حنجری که گشته سپر گریه کرده ام بر حال دست و پا زدن اکبر و پدر افتادن به نعش پسر گریه کرده ام با مادران سوخته دل ناله می زنم با بلبلان سوخته پر گریه کرده ام با لای لای مادر خود خوگرفته ام باحال آن خمیده کمر گریه کرده ام با دست خسته بر سر خود می زنم ٬ بر آن نخلی که شد بریده ثمر گریه کرده ام تا آسمان تیره گرفته است ابرخون با صد ستاره بهر قمر گریه کرده ام سلام الله علیهم اجمعین ( مصطفی نظری طهرانی) حضرت سکینه (س) روضه
علت عاشقی ام دست کریمانه ی توست چشم امید من آقا به در خانه ی توست روی خاک قدمت صورت خود میکشم و به اشاره همه گویند که یوانه ی توست من که آواره ی شهرم تو چنین خواسته ای دل آشفته ی من از می و پیمانه ی توست پرچم یا حسنم روز قیامت بالاست نوکرت تا به ابد بر در کاشانه ی توست با حسن گفتنمان عرش خدا ریخت به هم علتش غربت و آن نام غریبانه ی توست هر کجا پر بکشم باز بقیع جای من است چون کبوتر که فقط جلد به میخانه ی توست بر سرم میزنم و اشک امانم ندهد غصه ی چشم من از گنبد ویرانه ی توست این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست تو که هستی که حسین عاشق و پروانه ی توست؟ اگرم نام حسین بر لبمان رنگین است این هم از لطف و نگاه و دم شاهانه ی توست شاعر : جواد قدوسی امام حسن (ع) روضه
گل باغ ولایی یاسکینه چوزینب با وفایی یا سکینه سکینه مرتضی رانورعینی عزیز فاطمه، دخت حسین ی به دریای شرف تو در نابی ز نسل مصطفی جان ربابی گلی از گلشن آل عبایی توتالی گل خیر النسایی صفای بیت مولای غریبی بسان عمه جانت غم نصیبی تو دیدی کربلا و رنج و ماتم کنار عمه در ماه محرم چنان زینب صبوریت عجیب است تودیدی یوسف زهرا غریب است تو دیدی کربلا ،گلهای پرپر به دست دشمن بی دین کافر تو دیدی غرق خون جسم برادر که گشته اربا ارباپاره پیکر تودیدی اکبر در خون تپیده کنار پیکرش بابا رسیده تو گشتی زین مصیبت زار و محزون که شد قنداقه ی اصغر پر از خون تو دیدی غرق در خون حنجرش را کنار خیمه دیدی مادرش را تو دیدی اصغرششماهه جان داد به روی دست بابا امتحان داد تو دیدی خجلت سقای طفلان سرافراز است در بین شهیدان تو دیدی دست او از تن جدا شد به راه دین حق جانش فدا شد بدیدی تو لب عطشان عباس تو دیدی تیر بر چشمان عباس تو دیدی که عمو فرقش شکسته کنار پیکرش بابا نشسته تو دیدی کشته ماه علقمه را شنیدی عطروبوی فاطمه را تو دیدی که پدر شد قامتش خم شد از داغ برادر صبراو کم تو دیدی بر زمین افتاده پرچم تو دیدی غربت مظلوم عالم تو دیدی که پدر جان بر لب آمد کنار خیمه گاه زینب آمد تو دیدی ناله‌های خواهرش را سرشک غم وداع آخرش را تو دیدی با برادر گفتگویش تو دیدی عمه می بوسد گلویش تو دیدی غربت و صوت حزینش که سنگ کینه بشکسته جبینش تو دیدی تیر کین قلبش دریده ز قلب نازنینش خون چکیده تو دیدی شمر بر سینه نشسته دل فرزند زهرا را شکسته تو دیدی شمردون خنجر کشیده سر بابای مظلومت بریده تو دیدی آتش بر خیمه ها را سر بابابه روی نیزه ها را تودیدی دیده گریان قلب سوزان تن بابابه زیر سم اسبان تو دیدی عمه ی قامت خمیده بزد بوسه به رگهای بریده تو دیدی بریتیمان بی بهانه عدو می زد به کعب و تازیانه به زخم عمه ات دشمن نمک زد تو را و عمه هایت را کتک زد تو دیدی رنج و ماتم در اسیری تودیدی در سفر رنج کثیری تودیدی رنج و داغ و ابتلا را تو دیدی کوفه و شام بلا را تو دیدی که بزد در شهر کوفه سر بابا بروی نی شکوفه سر بابا بروی نی مقابل سرش را عمه زد بر چوب محمل عدو بنموده روزت را چنان شام بزد بر رویتان سنگ از لب بام دل توزین مصیبت‌ها کباب است که جای عمه در بزم شراب است بسوزانده عدو از کین دل او شرر زد از ستم بر حاصل او یزیدو روبرویش تشت زر بود میان تشت زر راس پدر بود عزیز تودم ازمحبوب می‌زد به لبهایش عدو با چوب می‌زد (رضایم) عبد درگاه سکینه که می گریم به یاد آن حزینه عزیز فاطمه دردم دوا کن نصیب نوکرت کرب و بلا کن رضا یعقوبیان حضرت سکینه (س) روضه
کاروان داشت می رسید از راه ، دل زینب در التهاب افتاد تا که چشمِ ستاره های کبود ، به سرِ قبرِ آفتاب افتاد کاروانی که از هزاران دشت از سرِ شوق با سر آمده بود به مرورِ غمِ خودش که رسید ، کم کم از مرکبِ شتاب افتاد دختری سمت علقمه می رفت ، مادری سمت قبرِ کوچکِ خود خواهری بر سرِ مزارِ خودش دل به دریا زد و به آب افتاد گفت: اگرچه که بی پر آمده است ، بی پر و بی برادر آمده است چشم واکن که خواهر آمده است ، که پس از تو در اضطراب افتاد زینبی که اسیرِ مویت بود ، بینِ خون، گرمِ جستجویت بود دربه در شد ، درست آن وقتی که به مویِ تو پیچ و تاب افتاد بعدِ تو خیمه در حصار آمد ، از زمین و زمان سوار آمد به حرم امرِ بر فرار آمد ، همه ی خیمه در عذاب افتاد پای غارت به خیمه ها وا شد ، دست هایی پلید پیدا شد سرِ یک گوشواره دعوا شد ، سنگ بر شیشه ی گلاب افتاد داغدارم هنوز از کوفه ، از گریزِ رئوسِ مکشوفه داغداری از آن زمانی که از سرِ بچه ها حجاب افتاد تشنگی های تو کویرم کرد ، غمِ دوریِ تو اسیرم کرد ماجراهای شام پیرم کرد ، راه در مجلسِ شراب افتاد خیزران را که غرق خون دیدم ، از غرورِ رقیه ترسیدم لرزه بر جانِ بچه های تو و بر لبت بوسه بی حساب افتاد آتشِ فتنه تیز می کردند ، تشتِ زَر را عزیز می کردند صحبت از یک کنیز می کردند ، گریه در نغمه ی رباب افتاد در اسیری امیر بودن را از نگاه تو خوانده ام ، یعنی : می شود با همین نگاه از عرش مثل یک سجده مستجاب افتاد شاعر : محمد بختیاری اربعین حسینی (ع) روضه
میخورد خون جگر با یاد داغ کوچه ها بر غم دیرین او زهر هلاهل شد دوا سالها لعن پدر را روی منبرها شنید کس تسلایش نداد از ناله های بیصدا درمیان خانه ی خود شد غریب و بی پناه دل بسوزد قاتلی در خانه دارد آشنا شرم دارم که بگویم در جواب هر سلام می شنید از هر غریب و آشنایی ناسزا بوی عطر یاس زهرا میدهد هرشب حسن خون بگرید بر مزار بی نشانش در خفا چادر خاکی زده زخمی گران بر غیرتش آن زمانی که برای مادر خود شد عصا پیرشد از هر سوالی که علی از کوچه کرد شرم چشمان نجیبش شد جواب مرتضی راز زهرا را درون سینه با خود می برد با همان تابوت خون آلود و تیر کینه ها تیرها تابوت و تن را در دل هم دوختند کاش میشد سهم جسمت قطعه ای از بوریا میزنیم بر تربت بی صحن تو روزی ضریح طرحِ شش گوشی شبیه گنبد کرب و بلا سجاد احمدیان امام حسن (ع) روضه
خاتم الانبیا رسول خدا که جهانش هزار بار فدا کرد اعلام بر سر منبر به خلایق ز اصغر و اکبر که من ای مسلمینِ نیک خصال دیدم آزارها به بیست و سه سال کرده ام روز و شب حمایتتان سنگ خوردم پی هدایتتان ساحرم خوانده اید و جادوگر بر سرم ریختید خاکستر گاه کردید سنگ بارانم گه شکستید دُرِّ دندانم مثل من از منافق و کفار هیچ پیغمبری ندید آزار حال چون می روم از این دنیا اجر و مزدی نخواستم ز شما جز که با عترتم مودّتتان حرمت و طاعت و محبتتان دو امانت مراست بین شما طاعت از این دو هست، دین شما این دو از امر داورِ منّان یکی عترت بوَد، یکی قرآن این دو با هم چو این دو انگشتند تا ابد متصل به یک مشتند کافر است آن کسی که در اقرار یکی از این دو را کند انکار چون محمّد ز دار دنیا رفت روح او در بهشت اعلا رفت جمع گشتند امت اسلام تا به زهرا دهند یک انعام رو سوی بیت کبریا کردند جای گل، بار هیزم آوردند گلشان شعله های آذر بود حرمتِ دخترِ پیمبر بود دختر وحی را به خانه زدند بر تن وحی تازیانه زدند اولین اجر مصطفی این بود حمله بر بیت آل یاسین بود اجر دوم نصیب مولا شد کشته در صبحِ شامِ احیا شد آنکه عمری چو شمع می شد آب رُخش از خون سر گرفت خضاب فرق بشْکسته و دل صد چاک مثل زهرا شبانه رفت به خاک اجر سوم رسید بر حسنش تیرباران شد از جفا بدنش تن پاکش به شانه یاران شد به باران تیر، گلباران اجر چارم بسی فراتر بود نیزه و تیر و تیغ و خنجر بود دست ظلم و عناد بگشادند اجرها بر حسین او دادند گرگ هایش به سینه چنگ زدند به جبینش ز کینه سنگ زدند حمله بر جسم پاک او کردند نیزه در سینه اش فرو کردند بر دل او که جای داور بود هدیه کردند تیر زهرآلود تیر مسموم، خصم او را کشت سر به دل برد و شد برون از پشت کاش در خون خویش می خفتم کاش می مردم و نمی گفتم آب ها بود مهر مادر او تشنه لب شد بریده حنجر او داد از تیغ، قاتلش شربت سر او شد جدا به ده ضربت میثم آتش زدی به جان بتول سوخت زین شعله قلب آل رسول شاعر : غلامرضا سازگار پیامبر اکرم (ص) روضه
فریاد عَلَیکُنَ شنیدم با پای برهنه می دویدم با دست ورم کرده به صحرا خار از کف پای خود کشیدم وقتی که عدو مرا لگد زد خوردم که زمین نفس بریدم سنگ آمد و خورد از سر من افتادم و جز خنده ندیدم در سینه ی من غصه ی بسیار با نعره ز جای خود پریدم تا زمزمه ی پدر گرفتم بر نیزه سرش بریده دیدم مثل سر تو کبود هستم زخمی شده ی یهود هستم... محمد حبیب زاده حضرت سکینه (س) روضه
قد رعنای رسول الله آخر سر شکست پایه های عرش از این داغِ درد آور شکست رحمةٌ للعالمین بود و مصیبت ها چشید صبر کرد و حرمتش در بین هر معبر شکست جز علی و چند تن دور و برش یاری نبود در اُحد تنها شد و دندان او آخر شکست فتنه ی آن دو یهودی عاقبت کاری شد و... ... زهر آتش زد به جان او، دل دختر شکست گوشه ای از شهر غوغای سقیفه شد بلند جسم او جان داشت اما حرمت منبر شکست خواست پیغمبر بگوید باز هم حق با علی است مردکی پرخاش کرد و قلب پیغمبر شکست بال خود را بست و سوی عرش اعلی پر کشید سخت تنها شد امیرالمؤمنین، حیدر شکست بعد پیغمبر شرر بر خانه ی عصمت زدند در میان غربت این شهر نیلوفر شکست در میان دود و آتش با لگد بر در زدند در شکست و سر شکست و حرمت مادر شکست بار شیشه دارد این بانو کمی آرام تر پشت در اصلا چه شد آیینه سرتاسر شکست پیش چشمان ولی الله زهرا را زدند پیش همسایه غرور فاتح خیبر شکست روز عاشورا که شد شبه پیمبر را زدند با شتاب نیزه، پهلوی علی اکبر شکست محمد جواد شیرازی پیامبر اکرم (ص) روضه
دردا که سوخت آتش دل، جسم و جان من برخاست دود غم، دگر از دودمان من شد آشیانه‌ام قفس تنگ این جهان جغدی در این قفس شده هم‌آشیان من کامم که خود ز غصّهٔ ایام تلخ بود شد تلخ‌تر ز همسر نامهربان من هرکس به آب رفع عطش می‌کند، ولی یک جرعه آب، ریخته آتش به جان من... زهر جفا ز لالهٔ رویم ربوده رنگ با خطِّ سبز آمده حکم خزان من بس ناروا شنیده‌ام و صبر کرده‌ام دردا که سخت بوده بسی امتحان من آری یتیم می‌شود امروز قاسمم گرید به نور دیدهٔ من دیدگان من در کربلا به جای من او را قبول کن مشکن حسین من، دل این نوجوان من.. حبیب چایچیان امام حسن (ع) روضه
چرخ گردون را عجب غوغا و شوری در سر است یا که گیتی را فنا گردیده وقت محشر است بر چه می ریزد سرشک تلخ از مژگان فلک عالمی را رخت ماتم نوحه گر بر پیکر است ارض هستی یکسره گردیده بی صبر و سکون خون چکان عرش و فلک در ماتم پیغمبر است فاطمه دخت نبی می سوزد از هجر پدر خلقت هستی پریشان از نوای کوثر است یک طرف نالان حسن سویی حسین و زینبین سوی دیگر دل غمین بهر برادر حیدر است ناگهان آمد سروشی غم مخور زهرای من نگذرد چندی پدر واصل به وصل دختر است مهر تابان هدایت گشته خاموش عاقبت مرتضی دیگر غریب و بی کس و بی یاور است آب غسل تو نخشکیده هنوز ای نور حق دخترت پهلو شکسته بین دیوار و در است بعد تو از آتش بدعتت سرایت سوختند غنچه نارسته ای از ظلم کینه پرپر است خیز از جا یا رسول الله بنگر بی معین ریسمان بر گردن فتاح و میر خیبر است یا رسول الله چنان سیلی به زهرایت زدند کز شرارش تا ابد نیلی عذار دخت راست یا رسول الله زجا برخیز و زهرا را ببین آنکه را خواندی ابیها را گرامی مادر است یا رسوالله علی شد بعد تو خانه نشین حق شده خاموش وناحق بهر امت رهبر است پیامبر اکرم (ص) روضه
اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را نگه کن زیر پای اسب و بالا کن سر خود را نهان از چشم طفلان آمدم دارم تمنّایی که در آغوش گیری بار دیگر دختر خود را نرفتی تا به پُشتِ ابرِ سنگ و خنجر و پیکان به روی دامنت ای ماه بنشان اختر خود را فروشد ناز اگر طفلی خریدارش پدر باشد بزرگی کن، ببوس این دختر کوچک‌تر خود را لبم از تشنگی خشک است و جوهر در صدایم نیست برو در نهر علقم، کن خبر آب‌آور خود را ز دورادور، می‌دیدم گلویت عمه می‌بوسید مگر آماده کردی بهر خنجر، حنجر خود را به همراه مسافر آب می‌پاشند ‌و ناچارم به دنبال تو ریزم اشک چشمان تر خود را کنار گاهواره رفتم و دیدم که اصغر نیست چرا با خود نیاوردی، چه کردی اصغر خود را؟ حاج علی انسانی حضرت سکینه (س) روضه
در سامرا غریبی و تنهایی و فراق در کربلا حسین و عطش بود و درد و داغ در سامرا تنی جگرش تشنه و کباب در کربلاحسین تنش زیر آفتاب در سامرا نگاه کسی مانده بر در است در کربلا حسین عزادار اکبر است در سامرا شکسته ز غم روی ماه بود در کربلا تمام بدنها سیاه بود در سامرا زدرد تنش تیر می کشید در کربلا کسی دهنش تیر می کشید در سامرا به گل شرر خار می زند در کربلا رباب فقط زار می زند در سامرا امام کرم بی قرار بود در کربلا دور حسین نیزه دار بود در سامرا بریده نفس شاه عالمین د ر کربلا کنار علی محتضر حسین شاعر : سید پوریا هاشمی امام عسکری (ع) روضه