#اربعین_حسینی__ع__روضه
من نیمه جان ز داغ تو در این سفر شدم
برخیز و بین چگونه خمیده کمر شدم
یک اربعین گذشته و من آب رفته ام
یک اربعین گذشته و من پیرتر شدم
من زینبم بگو که مرا می شناسی ام
من زینبم اگر چه کمی مختصر شدم
آن زینبم که بی تو نکردم شبی سحر
چون شمع ، آب ، بی تو به شام و سحر شدم
سنگین ترین مصیبتم این بود بعد تو
با قاتلان سنگ دلت همسفر شدم
در ره که نیزه ی سرت از حرکت ایستاد
از مردن دو طفل دگر با خبر شدم
از کوچه های شام چه گویم برای تو
آماج سنگ و طعنه ی هر رهگذر شدم
هر جا که تازیانه به اطفال می زدند
با یاد مادرم تن شان را سپر شدم
شاعر : رضا رسول زاده
اربعین حسینی (ع)
روضه
#اربعین_حسینی__ع__روضه
زائر کوی تو گشته زینبت
زینب خونین دل و جان بر لبت
آمدم تا گویمت شرح سفر
این سفر بر جان زینب زد شرر
من بمیرم از برای غربتت
دشمن بی دین شکسته حرمتت
بعد تو آتش زدند بر خیمه ها
رأس پاک تو به روی نیزه ها
رأس تو دیدم حسین خون شد دلم
سوز داغت زد شرر بر حاصلم
دیده همراه سکینه دخترت
بین مقتل پاره پاره پیکرت
یک طرف دیدم پر از خون اکبرت
یک طرف در پشت خیمه اصغرت
یک طرف پرپر گلان یاس را
دیده ام بی دست و سر عباس را
ای برادر پیش چشم خواهرت
پایمال اسبها شد پیکرت
خواهرت دید آن سر دور از بدن
پیکرت را دید بی غسل و کفن
بعد تو بر زخم من خورده نمک
بر رقیه دشمن تو زد کتک
کودکان را بی بهانه می زدند
کعبه نی یا تازیانه می زدند
چهره ها را جوهر نیلی زدند
بر یتیمان حسین سیلی زدند
تا همه گشتیم بر دشمن اسیر
بر یتیمان تو شد ظلم کثیر
آه و واویلا ز ظلم کوفیان
وای از دشنام و از زخم زبان
تا سرت دیدم به نی خون شد دلم
من زدم سر را به چوب محملم
ظلم بی حد شد به ما در شهر شام
می زدند سنگ ستم از روی بام
وای از رنج و غم شام خراب
آل پیغمبر کجا؟ بزم شراب
این مصیبت زد به جان من شرر
قاری قرآن کجا و تشت زر
تا لبان تو دم از محبوب زد
بر لبانت بیحیا با چوب زد
تو مپرس از من ز حال دخترت
آن سه ساله دختر غمپرورت
ای برادر از تو من شرمنده ام
دختر جان داده و من زندهام
پیش چشم غمرسیده خواهرت
دفن شد کنج خرابه دخترت
سوختم از این همه رنج و محن
داغ او آتش زده بر جان من
بعد تو از زندگی سیرم حسین
از غم هجر تو می میرم حسین
سوخت قلب عالمی از این رثا
از زبان من سخن گفته (رضا)
رضا یعقوبیان
اربعین حسینی (ع)
روضه
#اربعین_حسینی__ع__روضه
زائر کوی تو گشته زینبت
زینب خونین دل و جان بر لبت
آمدم تا گویمت شرح سفر
این سفر بر جان زینب زد شرر
من بمیرم از برای غربتت
دشمن بی دین شکسته حرمتت
بعد تو آتش زدند بر خیمه ها
رأس پاک تو به روی نیزه ها
رأس تو دیدم حسین خون شد دلم
سوز داغت زد شرر بر حاصلم
دیده همراه سکینه دخترت
بین مقتل پاره پاره پیکرت
یک طرف دیدم پر از خون اکبرت
یک طرف در پشت خیمه اصغرت
یک طرف پرپر گلان یاس را
دیده ام بی دست و سر عباس را
ای برادر پیش چشم خواهرت
پایمال اسبها شد پیکرت
خواهرت دید آن سر دور از بدن
پیکرت را دید بی غسل و کفن
بعد تو بر زخم من خورده نمک
بر رقیه دشمن تو زد کتک
کودکان را بی بهانه می زدند
کعبه نی یا تازیانه می زدند
چهره ها را جوهر نیلی زدند
بر یتیمان حسین سیلی زدند
تا همه گشتیم بر دشمن اسیر
بر یتیمان تو شد ظلم کثیر
آه و واویلا ز ظلم کوفیان
وای از دشنام و از زخم زبان
تا سرت دیدم به نی خون شد دلم
من زدم سر را به چوب محملم
ظلم بی حد شد به ما در شهر شام
می زدند سنگ ستم از روی بام
وای از رنج و غم شام خراب
آل پیغمبر کجا؟ بزم شراب
این مصیبت زد به جان من شرر
قاری قرآن کجا و تشت زر
تا لبان تو دم از محبوب زد
بر لبانت بیحیا با چوب زد
تو مپرس از من ز حال دخترت
آن سه ساله دختر غمپرورت
ای برادر از تو من شرمنده ام
دختر جان داده و من زندهام
پیش چشم غمرسیده خواهرت
دفن شد کنج خرابه دخترت
سوختم از این همه رنج و محن
داغ او آتش زده بر جان من
بعد تو از زندگی سیرم حسین
از غم هجر تو می میرم حسین
سوخت قلب عالمی از این رثا
از زبان من سخن گفته (رضا)
رضا یعقوبیان
اربعین حسینی (ع)
روضه
#اربعین_حسینی__ع__روضه
چل روز مي شود كه شدم جبرئيل تو
ذبح عظيم گشتي و گشتم خليل تو
چل روز مي شود كه فقط زار مي زنم
كوچه به كوچه نام تو را جار مي زنم
چل روز مي شود كه بدون توأم حسين
حالا پِي نتيجه ي خون توأم حسين
چل روز مي شود كه حسينِ همه شدم
حيدر شدم، حسن شدم و فاطمه شدم
مردم به جنگ نائبه الحيدر آمدند
در پيش من، تمام، به زانو در آمدند
آثار مرگ در بدنم هست يا حسين
پس روز اربعين منم هست يا حسين
آبي كه تر نكرد لب تشنه ي تو را
حالا نصيب خاك مزارت شده اخا
چل روز پيش بود همينجا سرت شكست
اينجا دل من و پدر و مادرت شكست
چل روز پيش بود به گودال رفتي و ...
از پشت، نيزه خوردي و از حال رفتي و ...
از تل زينبيه رسيدم كه واي واي
بالا سرت نشستم و ديدم كه واي واي
نيزه ز جاي جاي تن تو در آمده
حتي لباسهاي تن تو در امده
جمعيتي كه بود به گودال جا نشد
يك ضربه و دو ضربه... ولي سر جدا نشد
ديدم كسي حسين مرا نحر مي كند
آقاي عالمين مرا نحر مي كند
من را ببخش دست به گيسوي تو زدند
من را ببخش چكمه به پهلوي تو زدند
فرصت نشد ز خاك بگيرم سر تو را
فرصت نشد در آورم انگشتر تو را
مي خواستم ببوسمت اما مرا زدند
ناراحتم كنار تو با پا مرا زدند
بين من و تو فاصله ها سد شدند آه
با اسب از روي بدنت رد شدند آه
در شهر كوفه بود كه بال و پرم شكست
نزديك خانه ي پدريّ ام سرم شكست
باور نمي كني كه سرم سايبان نداشت
در ازدحام، محمل من پاسبان نداشت
شاعر : استاد علی اکبر لطیفیان
اربعین حسینی (ع)
روضه
#اربعین_حسینی__ع__روضه
چهل طلوع... چهل صبح زرد بيخورشيد
زمين! به دور مدارت نگرد بيخورشيد
چهل غروب، چهل شط خون سرگردان
كه از مدار زمين گشته طرد بيخورشيد
صداي شيهه اسبي است .... در افق گم شد
ستاره گفت به او: برنگرد بيخورشيد
بهار سبز صبوران، بهشت نامريي
طلوع كن كه جهان مانده سرد بيخورشيد
هنوز دامنه دارد اصالت دردت
هنوز دامنه دارد نبرد با خورشيد!
مستشارنظامي
اربعین حسینی (ع)
#اربعین_حسینی__ع__روضه
مجنون صفت به دشت و بیابان دویده ام
اکنون به کوی عشق تو جانان رسیده ام
در راه عشق تو شده پایم پر ابله
از بس که روی خار مغیلان دویده ام
تنها نشد زداغ تو موی سرم سفید
هم چون هلال از غم عشقت خمیده ام
دیوانه بار بر سر کویت گر امدم
منعم مکن که داغ روی داغ دیده ام
من پرچم اسیری و بار غم تو را
از کوفه تا به شام به دوشم کشیده ام
عمرم تمام گشت عزیزم در این سفر
دست از حیات خویش حسینم کشیده ام
بس ظلم ها که شد به من از خولی وسنان
بس طعنه ها ز مردم نادان شنیده ام
دیدی به پای تخت یزید از جفای او
چون غنچه پیرهن به تن خود دریده ام
گنج تو را به گوشه ی ویران گذاشتم
چون اشک .او فتاد رقیه ز دیده ام
می گفت و می گریست (رضایی ) ز سوز دل
اشکم به خاک پای شهیدان چکیده ام
شاعر : محمدرضا رضایی
اربعین حسینی (ع)
روضه
#اربعین_حسینی__ع__روضه
بعد تو شمع و گل و پروانه سوخت
هم کبوتر هم قفس هم لانه سوخت
بعد تو من ماندم و يک قافله
کار من افتاد دست حرمله
ما کجا و ديدن نامحرمان
ما کجا و چشم زخم اين و آن
ما کجا و نان و خرما ي زکات
ما کجا و بزم شرب مسکرات
ما کجا و گوشه ي ويرانه ها
ما کجا و مجلس بيگانه ها
خورده ام من ضرب سخت کين أخا
لحظه اي منموده ام بيرق رها
بعد تو اسرار افشا کرده ام
دشمنانت سخت رسوا کرده ام
بود شمشير قيامم خطبه ام
آبروي خصم رفت از ندبه ام
بعد تو بر پا نمودم شور حشر
اربعينت شد که(اتممنا بعشر))
من چهل روز است عاشورائيم
شام هم فهميد من زهرائيم
آمدم آرام جانم يا حسين
ميزباني ميهمانم يا حسين
حق تو داري گر دگر نشناسيم
اينچنين بي بال و پر نشناسيم
از چه رو اي يار مشکين خال من
بر نمي خيزي به استقبال من
دور افتاده ز تو آب آورت
خوب خواباند ي به سينه اصغرت
اي برادر جان زهرا مادرت
تو مگير از من سراغ دخترت
اربعین حسینی (ع)
روضه
#اربعین_حسینی__ع__روضه
کاروان را در بهار بی خزان آورده ام
عشق را در سرزمین تشنگان آورده ام
اشک های من گواهی می دهد ای تشنه لب
بر لبان خشک تو آب روان آورده ام
تا که بر دشمن بتازم در زمین کربلا
تیر آهی داشتم ، قد کمان آورده ام
بعد سختی ها که در شام بلا ما دیده ایم
داغداران را درین دارالامان آورده ام
تا دوباره بوی سیب سرخ آید بر مشام
لاله ها چیدم ز اشک و ارغوان آورده ام
با پر و بالی که بشکست از جفای دشمنان
طایران خسته را در آشیان آورده ام
در اسارت رفته بودم از اسارت آمدم
آمدم با خویش چشم خون فشان آورده ام
تا بچینم روی قبرت دسته گلهایی ز درد
کودکان را همچو گل در بوستان آورده ام
کاروان دار تمام داغدارانت منم
در کنار تربتت این کاروان آورده ام
تا پدر از ماجرای کنج ویران بشنود
قصه ها از دختر شیرین زبان آورده ام
با زنان داغدار و کودکان خون جگر
سینه ای لبریز از آه و فغان آورده ام
این غریبان را پس از ظلم و جفای دشمنان
خسته دل نزد امام مهربان آورده ام
ظاهرا" بودم اسیر اما به روی دوش خود
پرچمی پیروزمند و جاودان آورده ام
«یاسر» از اشکی که دارد می درخشد چون قمر
رو به سمت آسمان بی کران آورده ام
**
محمود تاری «یاسر»
اربعین حسینی (ع)
روضه
#اربعین_حسینی__ع__روضه
کاروان داشت می رسید از راه ، دل زینب در التهاب افتاد
تا که چشمِ ستاره های کبود ، به سرِ قبرِ آفتاب افتاد
کاروانی که از هزاران دشت از سرِ شوق با سر آمده بود
به مرورِ غمِ خودش که رسید ، کم کم از مرکبِ شتاب افتاد
دختری سمت علقمه می رفت ، مادری سمت قبرِ کوچکِ خود
خواهری بر سرِ مزارِ خودش دل به دریا زد و به آب افتاد
گفت: اگرچه که بی پر آمده است ، بی پر و بی برادر آمده است
چشم واکن که خواهر آمده است ، که پس از تو در اضطراب افتاد
زینبی که اسیرِ مویت بود ، بینِ خون، گرمِ جستجویت بود
دربه در شد ، درست آن وقتی که به مویِ تو پیچ و تاب افتاد
بعدِ تو خیمه در حصار آمد ، از زمین و زمان سوار آمد
به حرم امرِ بر فرار آمد ، همه ی خیمه در عذاب افتاد
پای غارت به خیمه ها وا شد ، دست هایی پلید پیدا شد
سرِ یک گوشواره دعوا شد ، سنگ بر شیشه ی گلاب افتاد
داغدارم هنوز از کوفه ، از گریزِ رئوسِ مکشوفه
داغداری از آن زمانی که از سرِ بچه ها حجاب افتاد
تشنگی های تو کویرم کرد ، غمِ دوریِ تو اسیرم کرد
ماجراهای شام پیرم کرد ، راه در مجلسِ شراب افتاد
خیزران را که غرق خون دیدم ، از غرورِ رقیه ترسیدم
لرزه بر جانِ بچه های تو و بر لبت بوسه بی حساب افتاد
آتشِ فتنه تیز می کردند ، تشتِ زَر را عزیز می کردند
صحبت از یک کنیز می کردند ، گریه در نغمه ی رباب افتاد
در اسیری امیر بودن را از نگاه تو خوانده ام ، یعنی :
می شود با همین نگاه از عرش مثل یک سجده مستجاب افتاد
شاعر : محمد بختیاری
اربعین حسینی (ع)
روضه
#اربعین_حسینی__ع__روضه
یا رب این قافله غم ز کجا می آید
کز نوای جرسش بانگ عزا می آید
به گمانم که بود قافله ی آل عبا
به سر تربت پاک شهدا می آید
دختر شیر خدا زاده زهرا زینب
به طواف حرم خون خدا می آید
ای صبا رو به علی اصغر بی شیربگو
که رباب از سفر شام بلا می آید
زینب بیت نبی با دو صد شور و نوا
بر سر تربت پاک شهدا می آید
اربعین حسینی (ع)
روضه
#اربعین_حسینی__ع__روضه
به کربلای تو یک کاروان دل آوردم
امانتی که تو دادی به منزل آوردم
هزار بار به دریای غم فرو رفتم
که چند درّ یتیمت به ساحل آوردم
کبوتران حرم را ز چنگ صیادان
نجات داده و چون مرغ بسمل آوردم
به جز رقیه که از پا فتاد پشت سرت
تمام اهل حرم را به منزل آوردم
شبی به محفل ویرانه ها سرت شد شمع
حدیث ها من از آن شمع و محفل آوردم
اگر به سلسله بستند بازوی ما را
حیات خصم تو را در سلاسل آوردم
نظر به جسم کبودم فکن که دریابی
تنی رها شده از چنگ قاتل آوردم ...
شاعر : استاد سید رضا موید
اربعین حسینی (ع)
روضه
#اربعین_حسینی__ع__روضه
ای فروغــــت چلچـــــراغ محفلــــم یک اربعیـــــن
دولــــت وصــــل تو را مـن مایلـــــم یک اربعیــــن
ای گل صد برگ زهـــرا از شقایقها بپــــرس
داغ هجــــرانت چـــه کـرده با دلـــــم یک اربعیــــن
خرمــن صبـــر مــرا آتـــش نـــزد هر چنــــد ریخـــت
شعلهی غمها شرر بر حاصلــم یک اربعیـــن
از جداییها مجــــال شکـــوه کــی پیدا کنـــــم
مـــن که با یاد تـــــو از خود غافلـــم یک اربعیـــن
از مدینــــه تا مدینـــــه می روم پرچـــم بــه دوش
خطبهخوان عشـــق در هر منزلــم یک اربعیــــن
موج طوفــــــان بلا کــــرده است برگــــــــردان مــرا
در دل دریــــــــا و دور از ســـاحـــــلم یک اربعیــــــن
از همـــــان روزی که یک دامــــن گُلـــــــم بر باد رفت
آتـــــش افتاده است بر آب و گِلــــــم یک اربعیـــــن
محو شد رنگ تبســـــم از لبــــم در این سفـــــــر
سفرهی غمهای عالم شد دلم یک اربعیــــــن
نذر رگهای گلـــــویــــت بوسهها دارم ز شوق
ور نه هرگـــــز حل نمیشد مشکلــم یک اربعیــــن
ای ســرت خورشیــــد روشن، نیزه داران شاهدنـــد
با خیـــــالـــت در طـــواف کامـــلــــــم یک اربعیــــــن
اربعین حسینی (ع)
روضه
#اربعین_حسینی__ع__روضه
بيش از چهل منزل به دنبال سر ِ تو
از كربلا تا شام آمد خواهر ِتو
هم هِجر ِ تو هرگز نميشد باور ِ من
هم هِجر ِ من هرگز نميشد باور ِ تو
بي پاسبان ماندن به كوفه حق ِ من بود
وقتي نَه اكبر بود نَه آب آور ِ تو
گه از سر ِ دروازه اي، گه از درختي
از هركجا ميگشت آويزان سر ِ تو
در بَزمِشان خيي غرورم را شكستند
خيلي جسارت شد به من در مَحضَر ِ تو
تو گريه ميكردي براي معجر ِ من
من گريه ميكردم براي حنجر ِ تو
حق ِ لب و دندانِ تو كِي خيزران بود؟!
بوسيده لبهاي تورا پيغمبر ِ تو
ديدم به چشم خود كه وقتي چوب ميزد
در دستِ آن ملعون بود انگشتر ِ تو
گودال و دير ِ راهب و كُنج ِ تنور و...
با تو كجاها كه نيامد مادر ِ تو
شاعر : امیر فرجی
اربعین حسینی (ع)
روضه
#اربعین_حسینی__ع__روضه
سَرو رفتم از کنارت؛ قدکمان برگشتهام
سبز از باغت سفر کردم؛ خزان برگشتهام
راهِ پروازم به دستِ ریسمانی بسته شد
با پَرِ زخمی به بامِ آسمان برگشتهام
نیمهام را نیمروزِ داغِ عاشورا گرفت
ای تمام جانم؛! اکنون نیمهجان برگشتهام
زیر جِلدِ جامهی زخمم کتابِ مقتل است
گوش کن؛ هم روضهام هم روضهخوان برگشتهام
بر تنم با کعبِ نیها مُهرِ داغت را زدند
بینشان رفتم از اینجا بانشان برگشتهام
از کنارِ نخلهایی که پدر با اشک کاشت
از دیارِ نذری خرما و نان برگشتهام
داغدارِ قاری قرآنم و بزم شراب
از کنارِ تشت و چوبِ خیزران برگشتهام
ای غیورِ رفته زیر خاک، گوشت را بگیر !
از میان مجلس نامحرمان برگشتهام
رضا قاسمی
اربعین حسینی (ع)
روضه
#اربعین_حسینی__ع__روضه
کاروان را در بهار بی خزان آورده ام
عشق را در سرزمین تشنگان آورده ام
اشک های من گواهی می دهد ای تشنه لب
بر لبان خشک تو آب روان آورده ام
تا که بر دشمن بتازم در زمین کربلا
تیر آهی داشتم ، قد کمان آورده ام
بعد سختی ها که در شام بلا ما دیده ایم
داغداران را درین دارالامان آورده ام
تا دوباره بوی سیب سرخ آید بر مشام
لاله ها چیدم ز اشک و ارغوان آورده ام
با پر و بالی که بشکست از جفای دشمنان
طایران خسته را در آشیان آورده ام
در اسارت رفته بودم از اسارت آمدم
آمدم با خویش چشم خون فشان آورده ام
تا بچینم روی قبرت دسته گلهایی ز درد
کودکان را همچو گل در بوستان آورده ام
کاروان دار تمام داغدارانت منم
در کنار تربتت این کاروان آورده ام
تا پدر از ماجرای کنج ویران بشنود
قصه ها از دختر شیرین زبان آورده ام
با زنان داغدار و کودکان خون جگر
سینه ای لبریز از آه و فغان آورده ام
این غریبان را پس از ظلم و جفای دشمنان
خسته دل نزد امام مهربان آورده ام
ظاهرا" بودم اسیر اما به روی دوش خود
پرچمی پیروزمند و جاودان آورده ام
«یاسر» از اشکی که دارد می درخشد چون قمر
رو به سمت آسمان بی کران آورده ام
**
محمود تاری «یاسر»
اربعین حسینی (ع)
روضه
#اربعین_حسینی__ع__روضه
خیز ازجا لحظه ای چشم پر آبم راببین
سیل اشکم رانگر حال خرابم راببین
ای که ازفرط عطش دیدی فلک رانیلگون
حال چشمی واکن وچشم پرآبم راببین
من نمی گویم نظر کن برتن نیلی من
این قد خم گشته وقلب کبابم راببین
برنثار تربت تو ای گل پرپر شده
کن نظر برچشم من جام گلابم راببین
گرچه درهجران روی توصبوری کرده ام
بهر وصل تو دل بی صبرو تابم راببین
من که دیدم زخم های بی شماری برتنت
تو ز جا برخیز و رنج بی حسابم راببین
چون زدم سر را به محمل یاد داری گفتمت
از سر نیزه سر ازخون خضابم راببین
غیر یک آیه که درشام بلا جا مانده است
آیه های سورۀ ام الکتابم را ببین
شام رامن پایگاه انقلابت کرده ام
درکنارت شاهدان انقلابم را ببین
ازفراقت نبض جانم زود می افتد ز کار
شوق وصل والتهاب واضطرابم راببین
ای «وفایی» گریه کردی درغم من صبر کن
درقیامت جلوۀ یوم الحسابم راببین
حاج سید هاشم وفایی
اربعین حسینی (ع)
روضه
اگر چه پیر اگرچه خمیده ام بابا
دوباره بر سر خاکت رسیده ام بابا
رسیده ام که بگویم چه آمده به سرم
رسیده ام که بگویم چه دیده ام بابا
ببین که پیرتر از روز قبل آمده ام
نفس نفس ز فراغت چکیده ام بابا
بخوان ز چشم کبودم که چند روزی هست
که روی دختر خود را ندیده ام بابا
از آن زمان که به دنبال مرتضی در خون
میان مردم شهرت دویده ام بابا
ببین که زخم جسارت نشسته بر رویم
ببین که طعم حرارت چشیده ام بابا
دلم هوای تو و یاد محسنم کرده
مرا ببر به کنارت بریده ام بابا
شاعر : حسن لطفی
پیامبر اکرم (ص)
روضه
#امام_حسین_ع_مناجات_اربعین
#زیارت_اربعین
از هرچه و هرکه غیر تو سیر شدیم
در خدمت بارگاه تو پیر شدیم
تا حال «نمک گیر» تو بودیم، امّا
با چای عراقیات «شکر گیر» شدیم
#محمدحسین_رشیدی
#حماسه_ی_اربعین_حسینی_ع
#زیارت_اربعین
هرچند زلال و ساده اینجا آمد
افتاده شبیه جاده اینجا آمد
در محضر حق، سواره محشور شود
هر کس دو قدم پیاده اینجا آمد
حجتالاسلام #علی_مقدم
@
#اربعین_حسینی__ع__روضه
خیز ازجا لحظه ای چشم پر آبم راببین
سیل اشکم رانگر حال خرابم راببین
ای که ازفرط عطش دیدی فلک رانیلگون
حال چشمی واکن وچشم پرآبم راببین
من نمی گویم نظر کن برتن نیلی من
این قد خم گشته وقلب کبابم راببین
برنثار تربت تو ای گل پرپر شده
کن نظر برچشم من جام گلابم راببین
گرچه درهجران روی توصبوری کرده ام
بهر وصل تو دل بی صبرو تابم راببین
من که دیدم زخم های بی شماری برتنت
تو ز جا برخیز و رنج بی حسابم راببین
چون زدم سر را به محمل یاد داری گفتمت
از سر نیزه سر ازخون خضابم راببین
غیر یک آیه که درشام بلا جا مانده است
آیه های سورۀ ام الکتابم را ببین
شام رامن پایگاه انقلابت کرده ام
درکنارت شاهدان انقلابم را ببین
ازفراقت نبض جانم زود می افتد ز کار
شوق وصل والتهاب واضطرابم راببین
ای «وفایی» گریه کردی درغم من صبر کن
درقیامت جلوۀ یوم الحسابم راببین
حاج سید هاشم وفایی
اربعین حسینی (ع)
روضه
#اربعین_حسینی
#غزل
🔹یا حبیبی یا حسین🔹
جابر! این خاکی که عطرش، از تو زائر ساخته
آسمانها را در این ایوان، مجاور ساخته
از قدمهایت بپرس: این راه پایانش کجاست؟
کاینچنین از عالم و آدم، مسافر ساخته
نه فقط قلب تو، قلب عالمی را سوخته
نه فقط از من که از هر سنگ، شاعر ساخته
خاک راهش مُحییَ الاموات، عطرش زندگی
از قلوب مرده هم این خاک، عابر ساخته
آن که میخوانی برایش: «یا حبیبی یا حسین»
هر نگاهش، یک حبیببنمظاهر ساخته
هر کسی، هر جا، دم از آزادگی زد، خویش را
با امام عصر عاشورا، معاصر ساخته..
کارش از اول همین بود، آن مسیحایی که از،
فُطرس پرسوخته، مرغ مهاجر ساخته
کاش میدید، آن که رگهای گلویش را برید،
خون جوشانش، چه دلها را که طاهر ساخته
آه! دیدنها چه کرده با دل زینب؟ اگر
این شنیدنها، تو را آشفتهخاطر ساخته..
#قاسم_صرافان
#امام_حسین_اربعین
#اربعین
گرچه غمدیده و بی تاب ولی برگشتم
من به خاک غمت امروز معطر گشتم
من چهل روز فقط همسفر شمر شدم
من چهل روز فقط همقدم سر گشتم
هر کجا صحبت آزار شد و کعب نی ای
سپر دخترکان تو برادر گشتم
چشم عباس به دور، آه نمی دیدی کاش
من چهل روز پی چادر و معجر گشتم
چشم واکن که ببینی قد زینب تا شد
خیز از جا و ببین هم قد مادر گشتم
نظر لطف خدا بود عزیز الزهرا
سایه ات بر سر ما بود عزیز الزهرا
هر کجا از نوک نیزه سر تو خورد زمین
پا به پای سر تو خواهر تو خورد زمین
دست بسته چقدَر سخت زمین می خوردیم
از روی ناقه اخا، دختر تو خورد زمین
نیزه ها در کف کفّار چه مستی می کرد
هی تکان خورد و سر اصغر تو خورد زمین
شام شد مثل مدینه، به غمم خندیدند
پیش زینب، سر آب آور تو خورد زمین
ما که از کوچه به جز غم نکشیدیم حسین
وسط کوچه، چه بد مادر تو خورد زمین
قصّه ی غربت مولا چقدَر غم دارد
روضه ی چادر زهرا چقَدَر غم دارد
یادمان هست همینجا کفنت را بردند
گرگ ها، یوسف من پیرهنت را بردند
یادمان هست همینجا به زمین افتادی
نیزه ها تا لب گودال تنت را بردند
سنگ هاشان به لب قاری قرآن می خورد
رمقِ مانده ی ناله زدنت را بردند
یادمان هست که گودال قیامت شده بود
با سرِ تیغ، عقیق یمنت را بردند
ناگهان بر نوک نیزه سر تو بالا رفت
ده نفر زیر سم اسب تنت را بردند
دختر فاطمه شد قافله سالار، حسین
رفتی و زینب تو رفت به بازار حسین
#وحید_محمدی
#حضرت_زینب_اسارت
#اسارت
غمی بزرگ در دلم، مرا عذاب میدهد
تورا صدا که میزنم؛ سنان جواب میدهد
برای بار اوّل است، خودم سوار میشوم
کار رسیده تا کجا! فضّه، رکاب میدهد
مقابل نگاه یک سپاه، میخورم زمین
همینکه شمر ناقهی مرا شتاب میدهد
نداشت فایده قسم به کوفیان؛ تو سوختی
نشسته دخترت، قسم به آفتاب میدهد
شیر درست میشود؛ گریه بلند میشود
همینکه برلب خودش، رباب آب میدهد
#حضرت_اباالفضل_شهادت
#اربعین
#اربعین_حسینی__ع__روضه
از فراق من و دلدار چهل روز گذشت
از شب آخر دیدار چهل روز گذشت
از همان شب که زن و بچه ی دلخونت را
من شدم قافله سالار چهل روز گذشت
از شبی تلخ که همراه یتیمان بودم
وسط شعله گرفتار چهل روز گذشت
از شب شام غریبان که زمین می افتاد
پسرت با تن تبدار چهل روز گذشت
از غروبی که تنت زیر سم مرکب رفت
من شدم بی کس و بی یار چهل روز گذشت
از غروبی که دو تا دخترکانت مردند
پشت یک بوته ای از خار چهل روز گذشت
وای بر من ، ز شب غارت معجرهامان
دور از چشم علمدار چهل روز گذشت
از جسارت به من و هلهله ی نامردان
وسط کوچه و بازار چهل روز گذشت
از قد خم شده و موی سپیدم پیداست
چه بر این سینه ی خونبار چهل روز گذشت
من که یک روز جدا از تو شدم ، پژمردم
باورم نیست که این بار چهل روز گذشت
تو خودت از سر نی خوب تماشا کردی
که چه بر زینب غمخوار چهل روز گذشت
محمود مربوبی
اربعین حسینی (ع)
روضه
#اربعین_حسینی__ع__روضه
رفتی و من اسیر غم ها شدم
رفتی و من تنهای تنها شدم
رفتی و زینبت رو جا گذاشتی
میون درد و غصه ها گذاشتی
قرامون چی بود داداش خوبم
حرفی بزن مقلب القلوب ام
حرفی بزن ورنه به هم میریزم
تربتتو روی سرم میریزم
چرا نبردی منو با خود حسین
خدای تو نخواسته لابد حسین
خدا میخواسته خواهرت بمونه
کنار نیزه ی سرت بمونه
حکمتی بوده من به غم بشینم
حکمتی داشته داغتو ببینم
ببینمت به زیر نعل تازه
ببینمت سواره روی نیزه
نگو که گریه نکنم نمیشه
پاره تن بی کفنم نمیشه
غروب آخری که گریه کردم
نگفته بودمت که برمیگردم !؟
پاشو ببین که زینبت - خمیده -
یه بار دیگه به کربلا رسیده
بعد تو غارت حرم شروع شد
سپس اسارت حرم شروع شد
پرده ی عصمت و حیا دریدند
به ضرب و زور چادرمو کشیدند
بعد تو دست زینبت رو بستند
دوباره قلب مادرو شکستند
بعد تو این قافله اواره شد
گوش تمام بچه ها پاره شد
بعد تو من اسیر خولی شدم
اسیر سرباز جهولی شدم
روانه ی کوفه شدم پس از تو
به صورتم لطمه زدم پس از تو
چه طعنه هایی که شنیدم حسین
بر در دروازه رسیدم حسین
درد و غم کرببلا یک طرف
مصیبت شام بلا یک طرف
مست هوس دور و برم میرقصید
ابن انس دور و برم میرقصید
دشمن هرزه ی تو بازی میکرد
با سر و نیزه ی تو بازی میکرد
حرمله حرف بد میزد ، شنیدی؟؟
به دختر تو حد میزد ، ندیدی؟؟
بگذرم از قوم یهودی نگم
از رخ زخمی و کبودی نگم
بگذرم از بزم شراب یزید
بگذرم از حال خراب یزید
نگویم از قلبم کبابم چه شد
نگویم از حرف کنیزی که شد
یه روزم اندازه ی سالی گذشت
اگه بدونی به چه حالی گذشت
شب شد و من موندم و جا نمازم!!
باید که با غصه و غم بسازم
چاره ی دیگه ای جز این نداشتم
دخترتو خرابه جا گذاشتم
گرسنگی کشید و جون به لب شد
شام بلا رسید و جون به لب شد
با دست زخمی طبق و نشون داد
لب به لبت گذاشت و دیگه جون داد
خونابه ی پرش یادم نرفته
بوسه ی آخرش یادم نرفته
خلاصه اینکه خواهرت بریده
خواهر زار و مضطرت بریده
خلاصه اینکه کوه داغ و دردم
ببین چطور مدینه برمیگردم
شاعر : علیرضا خاکساری
اربعین حسینی (ع)
روضه
#اربعین_حسینی__ع__روضه
آمدم از سفر و جز غمم احوال نبود
این چهل روز کم از غصه ی چل سال نبود
با سرت بودم و فکر بدن ات می کُشتم
کاش آنروز نمی دیدم و پامال نبود
دم دروازه ی ساعات عجب بزمی بود
کاشکی دور و برم اینهمه جنجال نبود
پیر شد زینبت از بس به سرت سنگ زدند
ورنه این خواهرت آنقدر کهنسال نبود
چوب را زد به لبت یاد لبت افتادم
هیچ کس فکر من و گریه اطفال نبود
خیره شد سمت سکینه ، نفس ام بند آمد
این یکی فکر بدی داشت....نه خلخال نبود..
خسته ات می کنم اما ز سفر برگشتم
چه بگویم خبر از زینب و اجلال نبود
جای شکر است که برگشتم و دیدم امروز
بدن کوفته ات گوشه گودال نبود
شاعر : مهدی صفی یاری
اربعین حسینی (ع)
روضه
#اربعین_حسینی__ع__روضه
آنكس كه مارا نورُ كُم واحد نوشته
آب و گِل ِ مارا ز يكديگر سرشته
از روز ِ اول تا كنون كس در بهشته
اُنس ِ من و تو پا نزد حتي فرشته...
تو ماندي و من رفتم و اي داد بيداد
خواهر شدن آخر چه كاري دست من داد
اين خواهري كه بار ِ غم دارد ميارد
با خواهر ِ چل روز ِ پيشَت فرق دارد
گريان به روي قبر تو سر ميگذارد
پيراهنت را رويِ سينه ميفشارد
از اين سفر اين است دستاوردِ زينب
پاشو برايِ تو كفن آورده زينب
از كربلا رفتم رسيدم كربلا باز
پُر شد مشام من ز عطر ِ نينوا باز
با خطبه هايم زنده شد دين ِ خدا باز
پيروزمند از شام برگشتم كه تا باز...
...مثل گذشته مونِسَت باشم برادر
اينجا بمانم پيش تو تا صبح محشر
اينجا همان جايي ست كه دلبر كُشي شد
با داغ ِ اسماعيل ها هاجر كُشي شد
در ساحل ِ يك روز آب آور كُشي شد
بر رويِ دستان حسين اصغر كُشي شد
اكبر همين جا پيكرش شد ارباً اربا
قاسم همين جا سينه اش شد مثل زهرا
اينجا تن پاكت ميان خون وضو كرد
شمر آمد و با خنجرش قصد گلو كرد
خنجر نبُرّيد و لعين كاري مگو كرد
لج كرد و با چكمه تنت را پشت و رو كرد
با پشتِ خنجر آنقَدََر زد تا سر افتاد
بالاي تل ِ زينبيه خواهر افتاد
آنان كه باباي تورا تكفير كردند
در چند ساعت خواهرت را پير كردند
جسم تورا آماج صدها تير كردند
مركب سواران پيكرت را زير كردند
ميتاختند و خاك مقتل گرم ميشد
با سُمِّ مركب استخوانت نرم ميشد
زخمي به بازوي تو خورد و ديد خواهر
سنگي به ابروي تو خورد و ديد خواهر
نيزه ز پهلوي تو خورد و ديد خواهر
پنجه به گيسوي تو خورد و ديد خواهر
قاتل تمام هِمَتَش را ميگُمارد
عمامه ات را از سر ِ تو در بيارد
تو روي نيزه رفتي و من روي محمل
دنبال ميكردم تورا منزل به منزل
در بين آواز و هياهوي اراذل
قرآن تلاوت كردي و بُردي ز من دل
هربار چشمم خيره ميشد در دهانت
سرنيزه را ميديدم از پشت زبانت
از بال جبرائيل شهپر را گرفتند
اسباب معراج كبوتر را گرفتند
از ما تقاص ِ بدر و خيبر را گرفتند
هر كار كردم باز معجر را گرفتند
بي روسري بودم ولي با آستينم
گفتنم كه ناموس اميرالمؤمنينم
بي تو ميان كوچه و بازار رفتم
با محمل ِ بي پرده در انظار رفتم
بي مقنعه تا گَرده يِ اشرار رفتم
با دستهاي بسته تا دربار رفتم
يادم نرفته ازدحام مردها را
بي قيديِ دستان آن ولگردها را
تا رأس سقاي حرم را مثل قرآن
بر نيزه ميبستند در پيش اسيران
در كوچه هاي شام ميشد راه بندان
آتش شراره ميزد از جان يتيمان
چشم سكينه تا عمو را رويِ ني ديد
رأس ابوفاضل به رويِ نيزه چرخيد
از شام آوردم سلام دخترت را
پيراهن و عمامه و انگشترت را
بنگر شقايق هاي زرد و پرپرت را
امداد كن با گوشه چشمي خواهرت را
بايد از اينجا خسته برگردم مدينه
با يك دل بشكسته برگردم مدينه
شاعر : حسین قربانچه
اربعین حسینی (ع)
روضه